شهری است در ایالت اراگون اسپانی که 21000 تن سکنه دارد. کلیسای سان پدرو (پ ر) در آنجاست و در دوران جنگهای داخلی اسپانیا (1936- 1939 میلادی) این شهرنقش مؤثری داشت و جنگهای شدیدی در آنجا روی داد یکی از ولایات ایالت اراگون اسپانی که مساحت آن 14818 هزار گز مربع است و 25491 تن سکنه دارد. و مرکز آن شهر تروئل است. و رجوع به حلل السندسیه ج 2 69 و 100 و قاموس اعلام ترکی شود
شهری است در ایالت اراگون اسپانی که 21000 تن سکنه دارد. کلیسای سان پدرو (پ ِ رُ) در آنجاست و در دوران جنگهای داخلی اسپانیا (1936- 1939 میلادی) این شهرنقش مؤثری داشت و جنگهای شدیدی در آنجا روی داد یکی از ولایات ایالت اراگون اسپانی که مساحت آن 14818 هزار گز مربع است و 25491 تن سکنه دارد. و مرکز آن شهر تروئل است. و رجوع به حلل السندسیه ج 2 69 و 100 و قاموس اعلام ترکی شود
قریه ای است به مصر از کورۀ بحیره، از اعمال اسکندریه که بیشتر در آن ’کمون’ زراعت می شود و آنرا ترنجه گویند. (از معجم البلدان). نام قریه ای بفاصله شش ساعت از اسکندریه. (ابن بطوطه). رجوع به مراصدالاطلاع شود
قریه ای است به مصر از کورۀ بحیره، از اعمال اسکندریه که بیشتر در آن ’کمون’ زراعت می شود و آنرا ترنجه گویند. (از معجم البلدان). نام قریه ای بفاصله شش ساعت از اسکندریه. (ابن بطوطه). رجوع به مراصدالاطلاع شود
جفت را گویند و به عربی زوج خوانند. (برهان) (از آنندراج). زوج و جفت و دوگانه و دوتایی. (ناظم الاطباء) ، فرد و یکتا. (ناظم الاطباء). رجوع به تروه در همین لغت نامه شود
جفت را گویند و به عربی زوج خوانند. (برهان) (از آنندراج). زوج و جفت و دوگانه و دوتایی. (ناظم الاطباء) ، فرد و یکتا. (ناظم الاطباء). رجوع به تروه در همین لغت نامه شود
رهانیدن کسی را از خبه. (منتهی الارب). رهانیدن کسی را از خفگی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، اندیشیدن در کار و فکر نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
رهانیدن کسی را از خبه. (منتهی الارب). رهانیدن کسی را از خفگی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، اندیشیدن در کار و فکر نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
سیراب کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (آنندراج). سیراب گردانیدن. (زوزنی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از المنجد) ، کسی را بر روایت شعر داشتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بر روایت شعر داشتن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از المنجد) ، در کاری اندیشه کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (آنندراج). اندیشه کردن در کار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از المنجد). اندیشیدن در کار و نگریستن پایان آن را و تعجیل نکردن در جواب. (منتهی الارب). و رجوع به تروی شود
سیراب کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (آنندراج). سیراب گردانیدن. (زوزنی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از المنجد) ، کسی را بر روایت شعر داشتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بر روایت شعر داشتن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از المنجد) ، در کاری اندیشه کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (آنندراج). اندیشه کردن در کار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از المنجد). اندیشیدن در کار و نگریستن پایان آن را و تعجیل نکردن در جواب. (منتهی الارب). و رجوع به تروی شود
یوم الترویه، روز هشتم از ماه ذیحجه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). لانهم کانوا یرتوون فیه من الماء لما بعد او لان ابراهیم (ع) کان یتروی و یتفکر فی رؤیاه فیه و فی التاسع عرف و فی العاشر استعمل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : وان نارها بین ده رده بر نارون گرد آمده چون حاجیان گرد آمده در روزگار ترویه. منوچهری. بوجعفر منصور فرمان یافت روز سه شنبه پیش از ترویه به روزی. (تاریخ سیستان)
یوم الترویه، روز هشتم از ماه ذیحجه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). لانهم کانوا یرتوون فیه من الماء لما بعد او لان ابراهیم (ع) کان یتروی و یتفکر فی رؤیاه فیه و فی التاسع عرف و فی العاشر استعمل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : وان نارها بین ده رده بر نارون گرد آمده چون حاجیان گرد آمده در روزگار ترویه. منوچهری. بوجعفر منصور فرمان یافت روز سه شنبه پیش از ترویه به روزی. (تاریخ سیستان)
روشن کردن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). روشن کردن. (آنندراج). روشن کردن خانه را. (از اقرب الموارد) ، میل کردن از کاری و برگردیدن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). مایل گردیدن و میل کردن از کاری. (ناظم الاطباء)
روشن کردن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). روشن کردن. (آنندراج). روشن کردن خانه را. (از اقرب الموارد) ، میل کردن از کاری و برگردیدن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). مایل گردیدن و میل کردن از کاری. (ناظم الاطباء)
تباه کردن چیزی را. (از المنجد) ، عیب کردن کسی را. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). عیب کردن و توبیخ کردن کسی را. (از المنجد) : ان اساءت فسوّی ٔ علی ّ، ای ان فعلت سؤاً فوبخنی علیه. (اقرب الموارد). و رجوع به تسوی ٔ و تسویه شود
تباه کردن چیزی را. (از المنجد) ، عیب کردن کسی را. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). عیب کردن و توبیخ کردن کسی را. (از المنجد) : اِن ْ اَسَاءْت ُ فَسَوِّی ْٔ علی َّ، ای ان فعلت سؤاً فوبخنی علیه. (اقرب الموارد). و رجوع به تسوی ٔ و تسویه شود
کسی را بجائی فرود آوردن. (از تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). جای دادن. (ترجمان علامۀ جرجانی). جای دادن زن در خانه خالی. (تعریفات) ، نیزه سوی کسی راست کردن. (تاج المصادر بیهقی). راست کردن نیزه بسوی کسی. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
کسی را بجائی فرود آوردن. (از تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). جای دادن. (ترجمان علامۀ جرجانی). جای دادن زن در خانه خالی. (تعریفات) ، نیزه سوی کسی راست کردن. (تاج المصادر بیهقی). راست کردن نیزه بسوی کسی. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
بسی زیان کردن. (مصادر زوزنی). مصدر رزء از باب تفعیل است ولی در فرهنگهای معتبر عربی دیده نشد، جز این که المرزّؤون (اسم مفعول از ترزئه) بمعنی ’کریمان یا مردمی که برگزیدگانشان مرده باشند’ آمده است
بسی زیان کردن. (مصادر زوزنی). مصدر رزء از باب تفعیل است ولی در فرهنگهای معتبر عربی دیده نشد، جز این که المرزَّؤون (اسم مفعول از ترزئه) بمعنی ’کریمان یا مردمی که برگزیدگانشان مرده باشند’ آمده است
ترفئه بالرفاء و البنین، گفتن بوجه دعا در زناشوئی، یعنی مجتمع و برچسبان و با آرام و طمانیت (کذا) باشند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فا کسی (بکسی) گفتن بالرفاء و البنین در وقت نکاح. (از زوزنی). گفتن ’بالرفاء و البنین’ برای کسی، یعنی اتفاق و یگانگی را خواستن برای او و آرزو کردن این که وی فرزندان داشته باشد، و این دعایی است که برای متأهل کنند، و تقدیر ’بالرفاء’ ’لیکن الامر بالرفاء’ است و رفاء یعنی اتحاد و یگانگی. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
ترفئه بالرفاء و البنین، گفتن بوجه دعا در زناشوئی، یعنی مجتمع و برچسبان و با آرام و طمانیت (کذا) باشند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فا کَسی (بکسی) گفتن بالرفاء و البنین در وقت نکاح. (از زوزنی). گفتن ’بالرفاء و البنین’ برای کسی، یعنی اتفاق و یگانگی را خواستن برای او و آرزو کردن این که وی فرزندان داشته باشد، و این دعایی است که برای متأهل کنند، و تقدیر ’بالرفاء’ ’لیکُن الامر بالرفاء’ است و رفاء یعنی اتحاد و یگانگی. (از اقرب الموارد) (از المنجد)