جدول جو
جدول جو

معنی تروآرن - جستجوی لغت در جدول جو

تروآرن
(تْ رُ)
مرکز بخشی از ولایت کان است که در ایالت کالوادو واقع است و در سال 1944 میلادی جنگ سختی در آنجا روی داد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

اقدام ازپیش طراحی شده برای کشتن مخالفان و یا ایجاد رعب و وحشت در میان مردم
فرهنگ فارسی عمید
(تُ)
شهری است در لهستان که 104800 تن سکنه دارد. این شهر مرکز مهم تغییرات اساسی لهستان قرار داشت
لغت نامه دهخدا
(وِ)
مرکز بلوکی است به ایالت ’وار’ فرانسه و در شهرستان ’دراگینیان’ واقع است و معدن آلومینیوم دارد
لغت نامه دهخدا
(تِ تُ)
یا تطوان. مرکز مراکش اسپانیا است و 93700 تن سکنه دارد. سامی بیگ در ذیل تتوان آرد: قصبه ای است که در مغرب اقصا و چهار هزار و پانصد گزی جنوب شرقی طنجه و در سه هزارگزی ساحل بحر ابیض قرار دارد. دارای جوامع شریف متعدد است ودر سال 1860 میلادی بوسیلۀ اسپانیائیها تصرف شد و پس از یک سال اعاده گردید. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
لغت نامه دهخدا
(تُ جِ)
دهی از دهستان قره طقان است که در بخش بهشهر شهرستان ساری و پنج هزارگزی باختر بهشهر بر کنار شوسۀ بهشهر به ساری قرار دارد. دامنه ای معتدل و مرطوب است و 1100 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و قنات و محصول آنجا برنج و غله و پنبه و مختصر ابریشم و صیفی و مرکبات است شغل مردم زراعت و عده ای کارگر کارخانه بهشهر می باشند تپه ای از ابنیۀ قدیمی و معدن سنگ ساختمانی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). و رجوع به مازندران رابینو بخش انگلیسی ص 62 و 125 شود
لغت نامه دهخدا
(تْ رُ)
شهری است که از توابع میسیه میباشد که در ساحل روم واقع است و موقعش در نزد تروبا بود که در تاریخ یونانیان مذکور است و پولس رسول چند دفعه بدانجا رفت. کتاب اعمال رسولان 20:5- 12 و دوم قرنتیان 2:16 و دوم تیموتاوس 4:13. (قاموس کتاب مقدس) : یک وزنۀ ایرانی که به شکل شیر ساخته شده در ابیدس در سرزمین ترواس نزدیک داردانل پیدا شده و خط و زبان آرامی درآن کنده گری شده است. (فرهنگ ایران باستان ص 158)
لغت نامه دهخدا
(تْ رُ)
خره باستانی در آسیای مرکزی که بوسیلۀ رودهای سکاماندر و سیموایس مشروب میگردید و مرکز آن تروای سابق الذکر بود. و در سال 335 قبل از میلاد قشون مقدونیها به سرداری کالاس در این شهر از ایرانیان شکست خوردند. و رجوع به تاریخ ایران باستان ج 1 ص 692- 723، 876 و ج 2 ص 1242 و 1243 و مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(اِ حِ)
بریده شدن و بریدن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج). لازم است و متعدی. (آنندراج)، دور افتادن از شهر خویش، بیرون افتادن استخوان. (منتهی الارب) (آنندراج)، ساقط شدن دست. (منتهی الارب)، فربه و با گوشت شدن. (آنندراج). به همه معانی. رجوع به تر (ت ر ر) شود
لغت نامه دهخدا
(تِ رُ، رْ)
مأخوذ از فرانسه و بمعنی قتل سیاسی بوسیلۀ اسلحه در فارسی متداول شده است. تازیان معاصر اهراق را بجای ترور بکار برند و این کلمه در فرانسه بمعنی وحشت و خوف آمده و حکومت ترور هم اصول حکومت انقلابی است که پس از سقوط ژیروندنها (از 31 مه 1793 تا 1794 میلادی) در فرانسه مستقر گردید و اعدامهای سیاسی فراوانی را متضمن بود. رجوع به تروریست شود
لغت نامه دهخدا
(رِ ن ن)
مارشال مشهور فرانسه (1611 -1675م.) که در جنگهای متعدد، فتوحات و افتخارات فراوانی نصیب کشور خود ساخت. او در دوران جنگهای دولوسیون (1667م.) و جنگهای دیگر فرماندهی قوای نظامی فرانسه را بعهده داشت و بر اثر پیروزی هایی که بدست آورد شهرت فراوان یافت. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(تُ / تُ رَ)
شهری است در لهستان که 100000 تن سکنه دارد ودر این شهر کار خانه تهیۀ مواد شیمیائی تأسیس یافته است. (از لاروس). رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ رَضْضُ)
بسیار روغن مالیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به ناز پروردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تنعم. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تِ رُ)
حکمران هی مر که در مقابل حملۀ آمیلکار سردار مشهور قرطاجنه (کارتاژ) از گلن جبار سیسیل کمک خواست و پس از آتش زدن کشتی های آمیلکار و شکست لشکر او در حدود 150 هزار تن از افرد سپاه کارتاژ کشته شد. رجوع به ایران باستان ص 878 و 879 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ترور
تصویر ترور
بریده شدن و بریدن چیزی را، ساقط شدن دست، هراس و ترس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تروفرز
تصویر تروفرز
به چالاکی، بی فاصله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترور
تصویر ترور
((تِ رُ))
هراس، هراس افکندن، ایجاد وحشت کردن، کشتن ناگهانی یک فرد بدون آن که فرد مورد نظر فرصتی برای دفاع یا مقابله داشته باشد، شخصیت با دروغ و جوسازی شخصیت اجتماعی کسی را زیر سوال بردن و وجهه اجتماعی او را مخدوش کردن
فرهنگ فارسی معین
آدمکشی، قتل، وحشت، خوف، هراس
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع قره طغان بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
بره ی نوزاد
فرهنگ گویش مازندرانی