جدول جو
جدول جو

معنی ترهیق - جستجوی لغت در جدول جو

ترهیق
(اِ خِ)
تهمت کردن کسی را به بدی. (تاج المصادر بیهقی). متهم داشتن کسی را به بدی و ستمکار گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). متهم به شر کردن کسی را. (از اقرب الموارد) (از المنجد). و فی الحدیث ’انه صلی علی امراءه ترهق، ای تتهم بشر. (اقرب الموارد) ، بسیار شدن مهمان نزدیک کسی. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
ترهیق
تهمت کردن کسیرا به بدی
تصویری از ترهیق
تصویر ترهیق
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ترهیب
تصویر ترهیب
ترساندن، بیم دادن، کسی را دچار ترس و بیم کردن
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
رحیق. خمر. باده. (از فرهنگ فارسی معین). می. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شراب. (یادداشت مؤلف) (از اقرب الموارد). رجوع به رحیق شود
لغت نامه دهخدا
(اِ خِ)
نمایان شدن و درخشیدن سراب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). روان شدن و جنبیدن و درخشیدن سراب روی زمین. (از اقرب الموارد). روان شدن و جنبیدن سراب روی زمین. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان دالائی است که در بخش خمین شهرستان محلات واقع است و 341 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تیره کردن آب را، صاف کردن آب را. از اضداد است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، حرکت دادن لواء برای حمله. (از المنجد) ، سستی تن و بینایی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : و منه لقیت فلاناً مرنقه عیناه، ای منکسر الطرف من جوع و غیره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، سست کار و شوریده رأی شدن قوم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پیوسته نگریستن در چیزی و انتظار کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : و منه قولهم رمدت المعزی فرنق رنق، ای انتظرالولاده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، شکستن بازوی مرغ به تیر یا به بیماری، چندانکه بیفتد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، واداشتن و بال جنبان و ثابت ماندن مرغ در هوا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : یقال: رنق الطائر اذا حفق بجناحیه فی الهوا و ثبت و لم یطر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، آرامیدن به جایی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اقامت کردن قوم به جایی و احتباس بدان. (از اقرب الموارد) (از المنجد) : یقال رنق و لاتعجل، ای توقف و انتظر. (المنجد) ، خواب در چشم رفتن کسی را. (از اقرب الموارد) ، حرکت کردن لواء. (از المنجد) ، به دور خود گشتن سفینه و براه نیفتادن آن. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ حِ)
صافی کردن شراب. (تاج المصادر بیهقی). صافی گردانیدن شراب. (دهار). پالودن و روشن و صاف کردن شراب و جز آن، فروختن چیزی و خریدن بهتر از آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، بالا کردن در قیمت چیزی و نخواستن آن را، فروهشتن شب تاریکی را، کمیز کردن مست در جامۀ خود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ خِ)
ترسانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (غیاث اللغات) (آنندراج) ، بد حال شدن ناقه از رفتن بعد از آن بحال آمدن آن از خوردن علف. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ خِ)
سخت نادانی و حماقت نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از المنجد) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ خِ)
بسیار خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، لقمه را بزرگ گرفتن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، روی مرکب باقی ماندن و پیاده نشدن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، در درون منزل خود ماندن و خارج نشدن. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ خِ)
سست گردانیدن گوشت. (تاج المصادر بیهقی). سست و جنبان گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رخوت در انتفاخ. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ جِ)
دایم نگریستن. (تاج المصادر بیهقی). پیوسته نگریستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مانند ترنیق. (از اقرب الموارد) : رمقه ترمیقاً و گویند رمدت المعزی فرمق رمق بالامر ای اشرب لبنها قلیلا قلیلا لانها تصنع بعد مده و رجوع به تربیق شود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رمدت الابل فرمق رمق ای در لبنها قبل النتاج فاشرب منه قلیلا قلیلا لانها تضع بعد مده. (از اقرب الموارد) ، کار رانیکو محکم ناکردن که کافی و پسند باشد، بهم آوردن سخن و بربستن دروغ و باطل گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تلفیق کلام. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تَ زَ بُ)
ریختن آب را. (از اقرب الموارد) ، هرق علی جمهرک تهریقاً. بر پای و ثابت بودن بر جای. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). واین مثلی است عرب را که به غضبان گویند و معنی آن این است که بر آتش غضب آب بریز. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ خَ عُ)
شیر دادن. (از تاج المصادر بیهقی). فراخ و بسیار شیردادن بچه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ یِ)
جمع واژۀ ترقوه. (اقرب الموارد) (المنجد) (متن اللغه). رجوع به ترائق شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
تیز نگریستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بزغالگان را رسن ها ساختن که در گردن ایشان کنند. (زوزنی) (آنندراج). در ربقه استوار کردن. (المنجد). در ربقه استوار کردن سر بز یا گوسفند را. (اقرب الموارد) ، آرایش سخن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). تلفیق کلام. (اقرب الموارد) (المنجد) : و فصاحت تلویح و براعت ترتیب... ومتانت تربیق و رزانت ترمیق... (درۀ نادره چ شهیدی ص 32) ، آماده کردن حلقه های ریسمان را برای بستن بزغاله ها. (از المنجد) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
رشته ای که بدان گوسپندان را بندند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (متن اللغه) (لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(اِ ثِ)
تنک کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). تنک گردانیدن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ضد تغلیظ. (اقرب الموارد) (المنجد) ، نیکو کردن سخن را. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، کنایه کردن از چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ترقیق لفظ، ضد تفخیم آن، افساد میان قوم. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، آسان رفتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ترقیق
تصویر ترقیق
نیکو کردن سخن را، تنگ گردانیدن چیزیرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترمیق
تصویر ترمیق
دایم نگریستن، پیوسته نگریستن
فرهنگ لغت هوشیار
تار کرد تیره کردن، پالودن از واژگان دو پهلو، سستکاری، شوریده رایی، چشم دوختن، جالیگون از گیاهان جالیگون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترویق
تصویر ترویق
فروهشتن پالودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترهیب
تصویر ترهیب
ترسانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهیق
تصویر رهیق
شراب، باده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترهید
تصویر ترهید
سخت نادانی و حماقت نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترهیط
تصویر ترهیط
خرخری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترهیب
تصویر ترهیب
((تَ))
ترسانیدن، بدحال شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رهیق
تصویر رهیق
((رَ))
خمر، باده
فرهنگ فارسی معین