جدول جو
جدول جو

معنی تره - جستجوی لغت در جدول جو

تره
گیاهی دوساله با برگ های دراز و تاخورده. فاقد ساقه است و جزء سبزی های خوردنی به صورت خام مصرف می شود. در پختن خوراک های سبزی دار نیز به کار می رود. ویتامین b و c و آهن دارد. ملین است و دستگاه هاضمه را تقویت می کند، گندنا
ترۀ خراسانی: در علم زیست شناسی ترشک
تصویری از تره
تصویر تره
فرهنگ فارسی عمید
تره
(تُرْ رَ)
ج، تراریه. (اقرب الموارد) (المنجد) (ناظم الاطباء). باطل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (اقرب الموارد) (المنجد). ناس تره، مردم باطل. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترّهه و ترّهات شود:
چون زین زمانه کوفت یالت را
کمتر کنی این دویدن تره.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
تره
(تُرْ رَ)
زن حسین خویله. (منتهی الارب). زن صاحب جمال رعنا. (ناظم الاطباء). التره، الجاریه الحسناءالرعنا. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
تره
(تَ رْ رَ / تَ رَ / رِ)
از ’تر’ + ’ه’ (پسوند پدید آورنده اسم از صفت) پهلوی ترک معرب آن ترج و طرج در شاهترج. (حاشیۀ برهان چ معین). هر سبزی که با طعام خورند عموماً و گندنا را گویند خصوصاً. (برهان). سبزی باشد که آن را با خوردنیها بخورند. (فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). هر سبزی بستانی عموماً و چغندر و اسفناج و جرجیر و کرفس و گندنا خصوصاً. (ناظم الاطباء). تره در تهران نوعی از سبزیهای خوردنی است... معروف است و در مصر بسیار مشهور بود. (سفر اعداد 11:5) لکن لفظی که درعبرانی به تره ترجمه شده است بیست و دوبار در عهد قدیم ذکر شده است و در سایر جاها به سبزی ترجمه شده است لهذا بعضی برآنند که در اینجا هم قصد از سبزی هایی است که خورده میشود که تره نیز به همان معنی است. (از قاموس کتاب مقدس). گیاهی است از تیره سوسنیها جزو دستۀ گل سوسن که گیاهی است دو ساله و در اروپا و آسیا و افریقا می روید ارتفاعش در بعضی گونه ها ممکن است تا 60 سانتی متر برسد. ساقۀ گلدارش منفرد است. گل آذینش چتری است و گلها به شکل کره ای در انتهای ساقه قرار دارند. برگهای این گیاه جزو سبزیهای خوردنی مصرف می شود، گندنا، بقل. (فرهنگ فارسی معین) :
بیاورد خوانی بر شهریار
برو خایه و ترۀ جویبار.
فردوسی.
بیاورد زن خوان و بنهاد راست
برو تره و سرکه و نان و ماست.
فردوسی.
بفرمود تا آب نار آورند
همان ترۀ جویبار آورند.
فردوسی.
ای حجت، پند نشنود جاهل
چون سبز کنی به پیش او تره ؟
ناصرخسرو.
چه کنی دنیا بی دین و خرد زیراک
خوش نباشد بی نان تره و آویشن.
ناصرخسرو.
تره و سرکه هست و نانت نیست
قامتت کوته است و جاه طویل.
ناصرخسرو.
و بخار پالیزهای تره چون کرنب و کیکر و سیر و باقلی و مانند آن. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و طعامهای سنگین و گوشت جانوران بزرگ و... جمله تره ها زیان دارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
ابلهی کن برو که تره فروش
تره نفروشدت به عقل و تمیز.
مسعودسعد.
بی تو همه ظریفان بی آب و تره اند
تو همچو ترب غاتفری زینت تره.
سوزنی.
بجای میوه همی میخورم زقوم و حمیم
بجای تره و گل مار باشد و خارم.
سوزنی.
به نان نارسیده مرا تره پس او
عزیزی دگر نیز مهمان فرستد.
انوری.
خوش نمکی شد لبش، ترۀ تر عارضش
بر نمک و تره بین، دلها مهمان او.
خاقانی.
همچون فلک که بر سر خان قبول و رد
آن را همی که تره دهی نان نمیدهی.
خاقانی.
نه هر زن زن بود هر زاده فرزند
بود تره به تخم خویش مانند.
نظامی.
گرچه در خدمت صدر تو هنرمندانند
وین رهی بار دل وزحمت خاطر باشد
لیک رسم است که بر خوان ملوک ایام
تره اول بود و حلوا آخر باشد.
کمال اسماعیل (از فرهنگ جهانگیری).
مرغ بریان به چشم مردم سیر
کمتر از برگ تره برخوان است.
سعدی (گلستان).
سرکه از دسترنج خویش و تره
بهتر از نان دهخدا و بره.
(گلستان).
ولیک با همه جرمم امید مغفرت است
که تره نیز بود در مواید سلطان.
سعدی.
شاعری نیست پیشه ای که از آن
رسدت نان به تره، تره به دوغ.
ابن یمین.
بهای ترۀ یکروزه خوان همت اوست
هرآن ذخیره که در بحر و کان بود مخزن.
ابن یمین (از فرهنگ جهانگیری).
عدوی بی کرمش گر کس و گر کس نیست
بهیچ تره نشاید نهاد برخوانش.
سلمان ساوجی (کلیات چ رشید یاسمی ص 145).
به هر جریب از بقول و... پیاز و سیر و تره و دیگر خضریات. (تاریخ قم ص 112). تره ها و خیارزارها و جالیزها... و سایر خضریات. (تاریخ قم ص 121).
کزر و شلغم و چندر، کلم و ترب و کدو
تره ها رسته ترو سبز، بسان زنگار.
بسحاق اطعمه.
باشند خورندگانش فارغ
از زحمت تره و نمکدان.
فخرالدین منوچهر.
- ترۀ زرین، زرین تره:
کسری و ترنج زر پرویز و تره زرین
بر باد شده یکسر با خاک شده یکسان
پرویز کنون گم شد زان گمشده کمتر گو
زرین تره کو بر خوان رو کم ترکوا برخوان.
خاقانی.
- امثال:
تره در کوه بریان است، در جائی که چیزی خوردنی یافت نشود هر طعام سهل حکم بریان دارد چون تره که صورت بره پیدا می کند. (آنندراج).
تره به تخمش می رود، حسنی به باباش
لغت نامه دهخدا
تره
(تَ)
دندانهای کلید را گویند. (برهان) (ناظم الاطباء) ، گیاه تیزی را نیز گفته اند که بر سرهای دانه های جو و گندم درخوشه میباشد. و باین دو معنی با زای فارسی هم آمده است. (برهان). موهای تیزی که در خوشه بر سر دانه های جو و گندم است. (ناظم الاطباء). و رجوع به تژه شود
لغت نامه دهخدا
تره
(اِ)
کینه ور کردن کسی را. (شرح قاموس). نستیدن کینه را (؟). (منتهی الارب). کینه یا ستم رسانیدن به کسی. (از اقرب الموارد) ، ترسانیدن، مکروه و بدی رسانیدن، کم کردن مال و حق کسی را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
در ترهات افتادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از المنجد) (ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تره
سبزی که با طعام خورند
تصویری از تره
تصویر تره
فرهنگ لغت هوشیار
تره
((تَ رِ))
گیاهی است دوساله بدون ساقه با برگ های دراز که جزء سبزی های خوردنی است
فرهنگ فارسی معین
تره
از تره ها آن چه به طعم تلخ و ناخوش بود، دلیل بر مضرت کند. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب
تره
پاره، پارگی، بیچاره، راندن احشام، تلخ، یکی از غذاهای محلی، تو را، به تو، آبشار اوتره tere o نیز گفته می شود، نوعی سبزی تره، نهیب، تشر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ترهب
تصویر ترهب
راهب شدن، عبادت کردن، پرستش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تتره
تصویر تتره
تتربو، مسخرگی
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
جنبیدن و حرکت نمودن و مضطرب شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تحرک و اضطراب. (المنجد). تمخض و تحرک و اضطراب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ رِ)
بمعنی مسخرگی و لاغ باشد. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ظرافت و لاغ و مسخرگی که الفاظ دیگرش تتربو و تتربوه هم هست. (فرهنگ نظام) :
لیکن کنم بار دگر کدبانوئیها بیشتر
گه زیر باشم گه زبر بی ریشخند و تتره ای.
سوزنی (از فرهنگ نظام).
رجوع به تتربو و تتربوه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
ماچه خر. (یادداشت مؤلف). اتان. خر ماده. (ناظم الاطباء) ، اطراف بینی. (ناظم الاطباء) ، گرداگرد کلاه، منقار مرغان. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ / رِ)
تمرد. سرکشی. گردنکشی. (ناظم الاطباء) (آنندراج). لج. عناد. (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 193).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
راهب شدن. (تاج المصادر بیهقی) (غیاث اللغات) (آنندراج). راهب گردیدن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) :
وان دگر بهر ترهب در کنشت
وان یکی بهر حریصی سوی کشت.
مولوی.
، پرستش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تعبد کردن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، وعده بد کردن کسی را و ترسانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). توعد. (اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نرم گوشت شدن و نرم شدن عضو. (از کنز). و در منتخب بمعنی سست شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). سست و جنبان شدن. (ناظم الاطباء). سست و جنبان گوشت شدن اسب و مرد. (از اقرب الموارد). رهل (سست و جنبان گوشت) شدن. (از المنجد). رخاوت و استرخاء گوشت. (بحر الجواهر). و رجوع به ترهیل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ترهه
تصویر ترهه
باطل و سخن بیفایده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترهوط
تصویر ترهوط
بسیار خوار شکمبار ه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترهیبات
تصویر ترهیبات
جمع ترهیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترهنده
تصویر ترهنده
آراسته و منظم و با طراوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترهلی
تصویر ترهلی
شابانگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترهلان
تصویر ترهلان
قونیزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترهشتن
تصویر ترهشتن
خشمناک شدن و قهر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترهره
تصویر ترهره
سپید نمایی، درخشش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترهیب
تصویر ترهیب
ترسانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترهتل
تصویر ترهتل
نرمگوشتی نرم اندامی نرم استخوانی، سستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترهید
تصویر ترهید
سخت نادانی و حماقت نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترهیط
تصویر ترهیط
خرخری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترهیق
تصویر ترهیق
تهمت کردن کسیرا به بدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترهب
تصویر ترهب
راهب شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترهش
تصویر ترهش
تکاپو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترهب
تصویر ترهب
((تَ رَ هُّ))
پارسا شدن، راهب شدن، پرستش
فرهنگ فارسی معین
نام مرتعی در لفور سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی