جدول جو
جدول جو

معنی ترقف - جستجوی لغت در جدول جو

ترقف
(تَ قُ)
نام زنی یا شهری است که از آن شهر است عباس بن ولید. (منتهی الارب) نام زن اود، و از اوست عباس بن ولید ترقفی. و در تکملۀ ازهری موافق نیست که آن اسم زنی باشد. (از تاج العروس). بگمان من از اعمال واسط است. (سمعانی). ازهری گوید: شهری است و من گمان دارم از نواحی بندنیجین است از بلاد عراق، و ابومحمد عباس بن عبدالله بن ابی عیسی ترقفی الباکسائی بدان نسبت دارد. و گفته اند ترقف نام زنی است که این شهر بدان نسبت دارد. (از معجم البلدان). و رجوع به ترقفی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

هر یک از وسایل بازی که دارای قدرت انفجار ضعیفی هستند و بر اثر ضربه یا حرارت، منفجر شده و تولید صدا می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توقف
تصویر توقف
بازایستادن، درنگ کردن، ثابت ماندن، اقامت، کنایه از رکود، وقفه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلقف
تصویر تلقف
چیزی را به سرعت ربودن
لقمه را به سرعت فرو بردن
چیزی را به سرعت فراگرفتن و ازبر کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترقی
تصویر ترقی
بر شدن، بالا رفتن، بلند شدن، به درجۀ بلند رسیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترفق
تصویر ترفق
نرمی کردن با کسی، مهربانی کردن، همراهی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترقب
تصویر ترقب
مراقب بودن، انتظار داشتن، انتظار، چشمداشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترقص
تصویر ترقص
رقص کردن، به سرعت بالاوپایین رفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرقف
تصویر قرقف
خمر، می، شراب، آب سرد
فرهنگ فارسی عمید
(تَ قُ)
عباس بن عبدالله بن ابی عیسی الترقفی الباکسائی، مکنی به ابومحمد. یکی از ائمۀ اعیان و ازمکثرین است و از مجتهدان کثیرالحدیث و واسعالروایه و ثقه و صدوق و حافظ است. بطلب حدیث به شام رفت و ازگروهی حدیث شنید، از آن جمله محمد بن یوسف الفریابی است و از وی ابوبکر بن ابی الدنیا و اسماعیل بن محمد الصفار نحوی روایت دارند. او در سال 268 یا 267 هجری قمری درگذشت. و گفته اند ترقف اسم زنی است که این بدان نسبت دارد. (از معجم البلدان). و رجوع به ترقف شود
لغت نامه دهخدا
(تَ قُ)
منسوب است به ترقف که بگمان من از اعمال واسط میباشد. (انساب سمعانی). و رجوع به ترقف شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ترشف
تصویر ترشف
مکش مکیدن ژفیدن
فرهنگ لغت هوشیار
می سرد، آب سرد مرغ چرخ ریسک (این واژه راخاقانی درچکامه مسیحائیه ظورده) محمدمعین این واژه را دگرگشته قرفس که تازی گشته لاتینی است می داند که برابرپارسی آن ابدام (جسم) است می شراب. (قرقف)، خاقانی در قصیده مسیحائیه گوید: سه اقنوم و سه قرقف را ببرهان بگویم مختصر شرح موفا. (خاقانی. عبد 27) درباره این کلمه حدسهای مختلف زده اند که دو وجه زیرا هم آنهاست: الف - مارگیلوث نوشته: احتمال می دهد کلمه ای که خاقانی استعمال کرده محرف کلمه یونانی باشد (نظیر فیلقوس) که نویسندگان نصاری آنرا به معنی متن کتاب مقدس بکار می بردند... محتمل است منظور از سه متنی که خاقانی در تایید عقیده تثلیث می خواست شرح کند رساله اول قدیس یوحنا بندهای 8 7 6 باشد، مینورسکی این تعبیر را عالی می داند. ب - تعبیر فوق هر چند نیکوست اما کاملا با سه اقنوم مذکور در بیت وفق نمی دهد. و در صورت صحت نسخه اصل ظاهرا فرقف باید باشد، نگارنده احتمال می دهد که این کلمه محرف قرفس (بمعنی جسم جسد) است که بغلط قرقس شده و در کتابت قرقس به فرقف تحریف گردیده. در صورت صحت این حدس سه قرفس سه تجسم و سه مظهر است (وجود علم حیات) برای سه اقنوم که عبارتند از: اب و ابن و روح القدس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلقف
تصویر تلقف
فرو خوردن، فراگیری یاد گیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توقف
تصویر توقف
درنگ کردن، ایستادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترفق
تصویر ترفق
مهربانی نمودن، نرمی نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترقق
تصویر ترقق
مهربانی نمودن بر کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترقب
تصویر ترقب
گوش داشتن، چشم داشتن کسی را، چشم داشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترقی
تصویر ترقی
بلند شدن، پیشرفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترقن
تصویر ترقن
خضاب کردن به حنا و یا بزعفران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترقه
تصویر ترقه
نوعی بازی که از ماده قابل انفجار درست کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترقع
تصویر ترقع
پاره پاره فراهمی اندک اندک فراهم شدن، پینگی (پینه رقعه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترقص
تصویر ترقص
رقص کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترقش
تصویر ترقش
زینت دادن و آراستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترقح
تصویر ترقح
کسب کردن، ورزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرقف
تصویر قرقف
((قَ قَ))
می، شراب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترقی
تصویر ترقی
((تَ رَ قّ))
بالا رفتن، به درجات عالی رسیدن
فرهنگ فارسی معین
((تَ رَ قِّ))
نوعی وسیله بازی که دارای ماده منفجره ضعیفی است و بر اثر ضربه یا انفجار تولید صدا می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترقص
تصویر ترقص
((تَ رَ قُّ))
رقصیدن، رقص کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترقب
تصویر ترقب
((تَ رَ قُّ))
چشم داشتن، انتظار داشتن، مراقب بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترفق
تصویر ترفق
((تَ رَ فُّ))
مهربانی کردن، همراهی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توقف
تصویر توقف
((تَ وَ قُّ))
ایستادن. درنگ کردن، ثابت ماندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترقی
تصویر ترقی
پیشرفت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از توقف
تصویر توقف
ایست، درنگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از توقف
تصویر توقف
Cessation, Discontinuance, Discontinuation
دیکشنری فارسی به انگلیسی