ترفیه. (منتهی الارب). بالرفاء و البنین گفتن به آنکه زن گرفته بود: رفّاء المتزوج ترفئهً و ترفیئاً. (ناظم الاطباء). تهنیت گفتن بکسی. (المنجد) : هنّأه فقال له بالرفاء و البنین، ای بالالتئام و الاتفاق و استیلاد البنین، و هو دعاء للمتأهل. (المنجد) (اقرب الموارد). و رجوع به ترفی و ترفئه و ترفیه شود
ترفیه. (منتهی الارب). بالرفاء و البنین گفتن به آنکه زن گرفته بود: رفّاء المتزوج ترفئهً و ترفیئاً. (ناظم الاطباء). تهنیت گفتن بکسی. (المنجد) : هَنّأه ُ فقال له بالرفاء و البنین، ای بالالتئام و الاتفاق و استیلاد البنین، و هو دعاء للمتأهل. (المنجد) (اقرب الموارد). و رجوع به ترفی و ترفئه و ترفیه شود
بالرفاء و البنین گفتن کسی را، و همزه به حا قلب شده است. (از منتهی الارب) (ازناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بمعنی ترفیه است. (از المنجد). و رجوع به ترفی و ترفی ٔ و ترفیه شود
بالرفاء و البنین گفتن کسی را، و همزه به حا قلب شده است. (از منتهی الارب) (ازناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بمعنی ترفیه است. (از المنجد). و رجوع به ترفی و ترفی ٔ و ترفیه شود
آسان گردانیدن کار بر کسی. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). آسوده داشتن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). رهایش دادن از غم و اندوه و آسایش دادن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). آسودگی و آسایش دادن و خوشوقت گردانیدن. (غیاث اللغات) (از آنندراج). یقال: رفه عنی ترفیهاً، ای نفّس تنفیساً. (منتهی الارب) : و غصه صدر اظهرتها فرفهت حزازه حرفی ّ الجوانح و الصدر. (از اقرب الموارد). و ترفیه درویشان و تمهید اسباب معیشت... بعدل متعلق است. (کلیله و دمنه). ما را نظر بر ترفیه احوال رعایاست نه بر توفیر اموال خزاین. (جهانگشای جوینی). بر کنار رود خانه قم سراها و کوشکها بودند که به جهت نزهت و تفرج و ترفیه خاطر در آن می نشستند. (تاریخ قم ص 35) ، رفههم اﷲ ترفیهاً، برآسوده و تن آسان دارد ایشان را خدای، بر آب آوردن شتران را هرگاه که خواهند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) با کسی گفتن بالرفاء و البنین در وقت نکاح. (از تاج المصادر بیهقی). بالرفاء و البنین گفتن به وجه دعا در زناشویی یعنی مجتمع و برچسبان و با آرام و طمانیت (کذا) باشند. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). بالرفاء و البنین گفتن کسی را. (از اقرب الموارد) (از المنجد). و رجوع به ترفی و ترفی ٔ و ترفئه شود
آسان گردانیدن کار بر کسی. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). آسوده داشتن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). رهایِش دادن از غم و اندوه و آسایش دادن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). آسودگی و آسایش دادن و خوشوقت گردانیدن. (غیاث اللغات) (از آنندراج). یقال: رفه عنی ترفیهاً، ای نَفَّس َ تنفیساً. (منتهی الارب) : و غصه صدر اظهرتها فرفهت حزازه حرفی ّ الجوانح و الصدر. (از اقرب الموارد). و ترفیه درویشان و تمهید اسباب معیشت... بعدل متعلق است. (کلیله و دمنه). ما را نظر بر ترفیه احوال رعایاست نه بر توفیر اموال خزاین. (جهانگشای جوینی). بر کنار رود خانه قم سراها و کوشکها بودند که به جهت نزهت و تفرج و ترفیه خاطر در آن می نشستند. (تاریخ قم ص 35) ، رفههم اﷲ ترفیهاً، برآسوده و تن آسان دارد ایشان را خدای، بر آب آوردن شتران را هرگاه که خواهند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) با کسی گفتن بالرفاء و البنین در وقت نکاح. (از تاج المصادر بیهقی). بالرفاء و البنین گفتن به وجه دعا در زناشویی یعنی مجتمع و برچسبان و با آرام و طمانیت (کذا) باشند. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). بالرفاء و البنین گفتن کسی را. (از اقرب الموارد) (از المنجد). و رجوع به ترفی و ترفی ٔ و ترفئه شود