جدول جو
جدول جو

معنی ترفله - جستجوی لغت در جدول جو

ترفله
(اِ تِ)
به تکبر خرامیدن: ترفل ترفلهً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ترفیه
تصویر ترفیه
در رفاه و آسایش قرار دادن، آسوده و تن آسان کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترفه
تصویر ترفه
در رفاه و آسایش بودن، آسودگی و تن آسانی
فرهنگ فارسی عمید
(تَ لَ)
دزی در ذیل قوامیس عرب آرد: گیاهی است که آنرا در مغرب بجای غافت بکار برند پیش از آنکه این گیاه اخیر شناخته شده باشد. ولی مستعینی نام بربری غافت را ترملان یا ترهلان آورده است. (دزی ج 1 ص 146). و رجوع به ترهلان شود
لغت نامه دهخدا
جرجس، رفله افندی. به سال 1315 هجری قمری در روزنامۀ الوقایع الرسمیه المصریه مترجم بود. او راست: اصول الاقتصاد السیاسی. (از معجم المطبوعات مصر ج 1)
لغت نامه دهخدا
(تَ فِلَ)
نعت مؤنث است: امراءه تفله، زن بدبوی. از: تفل، بمعنی بدبوی گردیدن. (از منتهی الارب) (ازناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) رجوع به تفل شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
تسود و تملک. (متن اللغه). تسود و ترأس. (ذیل اقرب الموارد از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(تَ فُ)
ابن عبدالکریم. محدث است. (تاج العروس) (منتهی الارب). محدث کسی است که علاوه بر نقل احادیث، در تشخیص راویان ضعیف، ناقلان جعلی، و تناقض های روایی تخصص دارد. علم رجال به عنوان شاخه ای از دانش حدیث، به وسیلهٔ همین محدثان شکل گرفت و برای هر حدیث، مسیر انتقال آن از راوی به راوی مشخص شد. این سطح از دقت علمی، تنها در تمدن اسلامی به چشم می خورد و نمونه ای از نهادینه شدن عقلانیت در دین است.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
آسودگی و دولتمندی. (غیاث اللغات) (آنندراج). برآسوده و تن آسان شدن. (ناظم الاطباء). استراحت و تنعم. (از اقرب الموارد) (از المنجد) : و تمتع و ترفه بغایت کشیده و راهها ایمن و فتنه ساکن شده. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(تُ فَ)
تازگی از نعمت و آسایش. (منتهی الارب) (آنندراج). نعمت. (اقرب الموارد). نعمت و فراخی عیش. (از المنجد) ، طعام خوشمزه، تحفه و ارمغان. (منتهی الارب) (آنندراج) ، تحفه و چیزتازه. (منتهی الارب) ، تندی میانۀ لب برین. (منتهی الارب) (آنندراج) (بحر الجواهر) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، دزی در ذیل قوامیس عرب این کلمه را مجمر، بخوردان، عطرسوز معنی کرده است. (دزی ج 1 ص 145)
لغت نامه دهخدا
(رَ فِ لَ)
امراءه رفله، زن بطرز نیکو دامن کشان، زندگانی فراخ، رفله زن زشت. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَفْ فَ لَ)
تأنیث مرفل، نعت مفعولی از ترفیل. رجوع به ترفیل شود، ناقه مرفله، شتر ماده که پستان آن را بر خرقه بسته باشند و آن خرقه را بر سر پستان وی گذارند تا بپوشد سر پستان را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تْرا / تِ رالْ لِ)
جرعه نوشیدن، یکی ازشهرهای بن یامین است که در میانۀ یرفئیل و صیلع واقع میباشد. (صحیفۀ یوشع 18:27) (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(تَ فَ لُ / تِ فَ لَ / تُ فَ لَ / تِ فَ لَ / تُ فُ لَ)
روباه ماده و یا روباه بچۀ ماده. (ناظم الاطباء). رجوع به تتفل شود
لغت نامه دهخدا
(تِ غَلْ لَ)
کبوتر دشتی. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تَ جَ لَ)
قریۀ مشهوری است بین اربل و موصل و از اعمال موصل است و در آنجا بسال 508 هجری قمری میان لشکر زین الدین مسعود بن زنگی بن اقسنقر و یوسف بن علی کوچک صاحب اربل جنگی اتفاق افتاد که در آن یوسف پیروز گردید. ودر این قریه چشمۀ پرآبی است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تُ دِلْ لَ)
ج، ترادل. نوعی از باسترک بزرگ است. تردنشا. تردلاّ. رجوع به ترده شود. (از دزی ج 1 ص 144)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
آسان گردانیدن کار بر کسی. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). آسوده داشتن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). رهایش دادن از غم و اندوه و آسایش دادن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). آسودگی و آسایش دادن و خوشوقت گردانیدن. (غیاث اللغات) (از آنندراج). یقال: رفه عنی ترفیهاً، ای نفّس تنفیساً. (منتهی الارب) :
و غصه صدر اظهرتها فرفهت
حزازه حرفی ّ الجوانح و الصدر.
(از اقرب الموارد).
و ترفیه درویشان و تمهید اسباب معیشت... بعدل متعلق است. (کلیله و دمنه). ما را نظر بر ترفیه احوال رعایاست نه بر توفیر اموال خزاین. (جهانگشای جوینی). بر کنار رود خانه قم سراها و کوشکها بودند که به جهت نزهت و تفرج و ترفیه خاطر در آن می نشستند. (تاریخ قم ص 35) ، رفههم اﷲ ترفیهاً، برآسوده و تن آسان دارد ایشان را خدای، بر آب آوردن شتران را هرگاه که خواهند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
با کسی گفتن بالرفاء و البنین در وقت نکاح. (از تاج المصادر بیهقی). بالرفاء و البنین گفتن به وجه دعا در زناشویی یعنی مجتمع و برچسبان و با آرام و طمانیت (کذا) باشند. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). بالرفاء و البنین گفتن کسی را. (از اقرب الموارد) (از المنجد). و رجوع به ترفی و ترفی ٔ و ترفئه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ترفئه بالرفاء و البنین، گفتن بوجه دعا در زناشوئی، یعنی مجتمع و برچسبان و با آرام و طمانیت (کذا) باشند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فا کسی (بکسی) گفتن بالرفاء و البنین در وقت نکاح. (از زوزنی). گفتن ’بالرفاء و البنین’ برای کسی، یعنی اتفاق و یگانگی را خواستن برای او و آرزو کردن این که وی فرزندان داشته باشد، و این دعایی است که برای متأهل کنند، و تقدیر ’بالرفاء’ ’لیکن الامر بالرفاء’ است و رفاء یعنی اتحاد و یگانگی. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(رِ فِ لَ)
رفله. زن زشت. (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به رفله شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ترفیه
تصویر ترفیه
رفاهیت دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تازگی از نعمت و آسایش، نعمت و فراخی طعام خوشمزه آسودگی و دولتمندی، استراحت و تنعم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترفل
تصویر ترفل
به تکبر خرامیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرفله
تصویر مرفله
مونث مرفل جمع مرفلات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترفه
تصویر ترفه
((تَ رَ فُّ))
آسایش داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترفیه
تصویر ترفیه
((تَ))
آسایش دادن
فرهنگ فارسی معین
آسایش، رفاه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آسایش، تن آسانی، آسودن، رفاه، رفاه زدگی، اسایش داشتن، آسوده بودن، در رفاه بودن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دو قطعه ی آهنی که بر دو سر محور چرخ آب دنگ نصب شود
فرهنگ گویش مازندرانی