جدول جو
جدول جو

معنی ترفئه - جستجوی لغت در جدول جو

ترفئه
(اِ)
ترفئه بالرفاء و البنین، گفتن بوجه دعا در زناشوئی، یعنی مجتمع و برچسبان و با آرام و طمانیت (کذا) باشند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فا کسی (بکسی) گفتن بالرفاء و البنین در وقت نکاح. (از زوزنی). گفتن ’بالرفاء و البنین’ برای کسی، یعنی اتفاق و یگانگی را خواستن برای او و آرزو کردن این که وی فرزندان داشته باشد، و این دعایی است که برای متأهل کنند، و تقدیر ’بالرفاء’ ’لیکن الامر بالرفاء’ است و رفاء یعنی اتحاد و یگانگی. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ترفیه
تصویر ترفیه
در رفاه و آسایش قرار دادن، آسوده و تن آسان کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترفه
تصویر ترفه
در رفاه و آسایش بودن، آسودگی و تن آسانی
فرهنگ فارسی عمید
(اِءْ)
فرونشاندن آتش را. (ناظم الاطباء). میراندن و سرد کردن آتش. (غیاث اللغات) (آنندراج). فرونشاندن چنانکه تشنگی را. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به اطفاء شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
آسودگی و دولتمندی. (غیاث اللغات) (آنندراج). برآسوده و تن آسان شدن. (ناظم الاطباء). استراحت و تنعم. (از اقرب الموارد) (از المنجد) : و تمتع و ترفه بغایت کشیده و راهها ایمن و فتنه ساکن شده. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(تُ فَ)
تازگی از نعمت و آسایش. (منتهی الارب) (آنندراج). نعمت. (اقرب الموارد). نعمت و فراخی عیش. (از المنجد) ، طعام خوشمزه، تحفه و ارمغان. (منتهی الارب) (آنندراج) ، تحفه و چیزتازه. (منتهی الارب) ، تندی میانۀ لب برین. (منتهی الارب) (آنندراج) (بحر الجواهر) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، دزی در ذیل قوامیس عرب این کلمه را مجمر، بخوردان، عطرسوز معنی کرده است. (دزی ج 1 ص 145)
لغت نامه دهخدا
(کِ فِ ءَ)
پاره ای از ابر بلند رفته. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به کرفی ٔشود، پوست بیرون تخم مرغ، بوتۀ کبر. (ناظم الاطباء). رجوع به کرفی ٔ شود
لغت نامه دهخدا
(اِ خِ)
رهانیدن کسی را از خبه. (منتهی الارب). رهانیدن کسی را از خفگی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، اندیشیدن در کار و فکر نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ حِ)
رجوع به تروی ٔ شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بسی زیان کردن. (مصادر زوزنی). مصدر رزء از باب تفعیل است ولی در فرهنگهای معتبر عربی دیده نشد، جز این که المرزّؤون (اسم مفعول از ترزئه) بمعنی ’کریمان یا مردمی که برگزیدگانشان مرده باشند’ آمده است
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بردن کسی را و دور گردانیدن او را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بردن و دورگردانیدن کسی را. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
به تکبر خرامیدن: ترفل ترفلهً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
آسان گردانیدن کار بر کسی. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). آسوده داشتن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). رهایش دادن از غم و اندوه و آسایش دادن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). آسودگی و آسایش دادن و خوشوقت گردانیدن. (غیاث اللغات) (از آنندراج). یقال: رفه عنی ترفیهاً، ای نفّس تنفیساً. (منتهی الارب) :
و غصه صدر اظهرتها فرفهت
حزازه حرفی ّ الجوانح و الصدر.
(از اقرب الموارد).
و ترفیه درویشان و تمهید اسباب معیشت... بعدل متعلق است. (کلیله و دمنه). ما را نظر بر ترفیه احوال رعایاست نه بر توفیر اموال خزاین. (جهانگشای جوینی). بر کنار رود خانه قم سراها و کوشکها بودند که به جهت نزهت و تفرج و ترفیه خاطر در آن می نشستند. (تاریخ قم ص 35) ، رفههم اﷲ ترفیهاً، برآسوده و تن آسان دارد ایشان را خدای، بر آب آوردن شتران را هرگاه که خواهند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
با کسی گفتن بالرفاء و البنین در وقت نکاح. (از تاج المصادر بیهقی). بالرفاء و البنین گفتن به وجه دعا در زناشویی یعنی مجتمع و برچسبان و با آرام و طمانیت (کذا) باشند. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). بالرفاء و البنین گفتن کسی را. (از اقرب الموارد) (از المنجد). و رجوع به ترفی و ترفی ٔ و ترفئه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تربئه
تصویر تربئه
بردن و دور گردانیدن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تازگی از نعمت و آسایش، نعمت و فراخی طعام خوشمزه آسودگی و دولتمندی، استراحت و تنعم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترفیه
تصویر ترفیه
رفاهیت دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترفه
تصویر ترفه
((تَ رَ فُّ))
آسایش داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترفیه
تصویر ترفیه
((تَ))
آسایش دادن
فرهنگ فارسی معین
آسایش، رفاه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آسایش، تن آسانی، آسودن، رفاه، رفاه زدگی، اسایش داشتن، آسوده بودن، در رفاه بودن
فرهنگ واژه مترادف متضاد