جدول جو
جدول جو

معنی ترزئه - جستجوی لغت در جدول جو

ترزئه(اِ تِ)
بسی زیان کردن. (مصادر زوزنی). مصدر رزء از باب تفعیل است ولی در فرهنگهای معتبر عربی دیده نشد، جز این که المرزّؤون (اسم مفعول از ترزئه) بمعنی ’کریمان یا مردمی که برگزیدگانشان مرده باشند’ آمده است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ترزده
تصویر ترزده
قبالۀ خانه، باغ و مانند آن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
ترفئه بالرفاء و البنین، گفتن بوجه دعا در زناشوئی، یعنی مجتمع و برچسبان و با آرام و طمانیت (کذا) باشند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فا کسی (بکسی) گفتن بالرفاء و البنین در وقت نکاح. (از زوزنی). گفتن ’بالرفاء و البنین’ برای کسی، یعنی اتفاق و یگانگی را خواستن برای او و آرزو کردن این که وی فرزندان داشته باشد، و این دعایی است که برای متأهل کنند، و تقدیر ’بالرفاء’ ’لیکن الامر بالرفاء’ است و رفاء یعنی اتحاد و یگانگی. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بردن کسی را و دور گردانیدن او را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بردن و دورگردانیدن کسی را. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
رجوع به ترزئه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ زَ دَ / دِ / تَ رَ دَ / دِ)
قبالۀ خانه و باغ باشد. (برهان). قباله و چک. (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ رشیدی) (از فرهنگ جهانگیری). قباله. (صحاح الفرس) (اوبهی) (شرفنامۀ منیری). حالا تزده گویند بحذف رای مهمله. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (از اوبهی). درین ایام او را ترده گویند بحذف زای هوز. (آنندراج) :
قاضی گردون چو دیده عدل و ملک و رای او
مملکت راتا ابد بسته بنامش ترزده.
شمس فخری.
و رجوع به ترده و تزده شود
لغت نامه دهخدا
(تَ جُ)
دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عطا کردن. (از اقرب الموارد) ، نیکو چرانیدن شتران را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَغْ غُ)
مرکّب از: ’وزء’، استوار بستن چیزی را در ظرفی، پرکردن خنور و مشک را، افکندن ناقه سوار خود را، بهر سوگند، سوگند دادن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پاره پاره کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). قسمت کردن چیزی را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بسنده کنانیدن از چیزی به چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ حِ)
رجوع به تروی ٔ شود
لغت نامه دهخدا
(اِ خِ)
رهانیدن کسی را از خبه. (منتهی الارب). رهانیدن کسی را از خفگی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، اندیشیدن در کار و فکر نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ زَ)
قریه ای است کوچک در کوه فیمابین بسطام دامغان، و در آنجا مدفونند بیست ویک کس از اولاد عمادالدین عبدالوهاب بارسینی که بعقیدۀ شیخ علاءالدولۀ سمنانی از اولیای آن عهد بوده و هفتادوشش سال عمر نموده... (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تربئه
تصویر تربئه
بردن و دور گردانیدن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تعزیه
فرهنگ گویش مازندرانی