آمد و شد کردن دودل شدن، دودله بودن اسهال، دفع مدفوع به صورت شل و آبکی که منجر به کم شدن آب بدن می شود، شکم روه، هیضه، شکم روش، بیرون روه، رانش، زحیر
آمد و شد کردن دودل شدن، دودله بودن اِسهال، دفع مدفوع به صورت شل و آبکی که منجر به کم شدن آب بدن می شود، شِکَم رَوِه، هَیضِه، شِکَم رَوِش، بیرون رَوِه، رانِش، زَحیر
شد و آمد کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب). آمد و شد کردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). گردیدن و رفتن و آمد و شد کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج) : جز به تردد سر و کاریت نیست بر سر یک رشته قراریت نیست. نظامی. چون مسافت از رودبار الموت به اردوی پادشاه نزدیک بود بردوام ایلچیان تردد می داشتند. (جهانگشای جوینی). مریدی گفت پیری را، چه کنم کز خلایق به رنج اندرم از بس که به زیارتم همی آیند و اوقات مرا از تردد ایشان تشویش همی باشد. (گلستان)، دودله شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). بی قراری و بی ثباتی و عدم ثبات در رای و توقف در حکم و فتوا و تشویش و پریشانی و اضطراب و اختلال خاطر. (ناظم الاطباء) : تحیر و تردد بدو (شیر) راه یافته است. (کلیله ودمنه). با این فکرت در بیابان تردد و حسرت یک چندی بگشتم. (کلیله و دمنه). تویی رایت از نصرت آراسته تردد ز رای تو برخاسته. نظامی. وفای وعده خود امکان ندارد اما او در انتظار و تردد فتد مهی سه چهار. کمال اسماعیل. در تردد مانده ام اندر دو کار این تردد کی بود بی اختیار؟ مولوی. این تردد هست که موصل روم یا برای سحر تا بابل روم. مولوی. گر نخواهی در تردد هوش جان کم فشار این پنبه اندر گوش جان. مولوی. - بی تردد و تحرز، بدون پروا و دودلی: دمنه... با دل قوی، بی تردد و تحرز با وی (گاو) سخن گفت. (کلیله و دمنه). - بی تردد و تکلف، بدون شبهه و ریا. (ناظم الاطباء). ، {{اسم مصدر}} انکار و امتناع، اعتراض و تعرض، مزاحمت، عدم قبول، نزاع، سعی و کوشش و جهد، محنت، ترقی و ازدیاد، آمد و شد، اسهال. (ناظم الاطباء)، مجازاً، بمعنی فکر و اندیشه. (غیاث اللغات) (آنندراج). تدبیر. (ناظم الاطباء)
شد و آمد کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب). آمد و شد کردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). گردیدن و رفتن و آمد و شد کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج) : جز به تردد سر و کاریت نیست بر سر یک رشته قراریت نیست. نظامی. چون مسافت از رودبار الموت به اردوی پادشاه نزدیک بود بردوام ایلچیان تردد می داشتند. (جهانگشای جوینی). مریدی گفت پیری را، چه کنم کز خلایق به رنج اندرم از بس که به زیارتم همی آیند و اوقات مرا از تردد ایشان تشویش همی باشد. (گلستان)، دودله شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). بی قراری و بی ثباتی و عدم ثبات در رای و توقف در حکم و فتوا و تشویش و پریشانی و اضطراب و اختلال خاطر. (ناظم الاطباء) : تحیر و تردد بدو (شیر) راه یافته است. (کلیله ودمنه). با این فکرت در بیابان تردد و حسرت یک چندی بگشتم. (کلیله و دمنه). تویی رایت از نصرت آراسته تردد ز رای تو برخاسته. نظامی. وفای وعده خود امکان ندارد اما او در انتظار و تردد فتد مهی سه چهار. کمال اسماعیل. در تردد مانده ام اندر دو کار این تردد کی بود بی اختیار؟ مولوی. این تردد هست که موصل روم یا برای سحر تا بابل روم. مولوی. گر نخواهی در تردد هوش جان کم فشار این پنبه اندر گوش جان. مولوی. - بی تردد و تحرز، بدون پروا و دودلی: دمنه... با دل قوی، بی تردد و تحرز با وی (گاو) سخن گفت. (کلیله و دمنه). - بی تردد و تکلف، بدون شبهه و ریا. (ناظم الاطباء). ، {{اِسمِ مَصدَر}} انکار و امتناع، اعتراض و تعرض، مزاحمت، عدم قبول، نزاع، سعی و کوشش و جهد، محنت، ترقی و ازدیاد، آمد و شد، اسهال. (ناظم الاطباء)، مجازاً، بمعنی فکر و اندیشه. (غیاث اللغات) (آنندراج). تدبیر. (ناظم الاطباء)
مردد. دودله. (منتهی الارب). دودله و مشکوک. (ناظم الاطباء). سرگشته در امری که بیرون شد کار نداند: و دو راه بود، یکی بیابان بی آب و دیگری دریا، متردد بودیم تا بکدام راه برویم. (سفرنامه ناصرخسرو). متردد میان خوف و رجاء و مترقب طوارق بلا. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 طهران ص 378). دفتری از تو وضع می کردم متردد شدم در آن گفتن. سعدی. در عقد بیع سرایی متردد بودم. (گلستان). چون در امضای کاری متردد باشی آنطرف را اختیار کن که بی آزارتر باشد. (گلستان). - متردد رأی، دودله در اندیشه و تصمیم. مردد در تصمیم گرفتن: و طاهر دبیر چون متردد رأی بود از ناروائی کارش و خجلت سوی او راه یافته و چنان شد که به دیوان کم آمدی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 141). متردد رأی... در کارهای حیران بود. (کلیله و دمنه). ، آن که مقاومت می کند و ممانعت می نماید و مخالف و ناموافق. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، رونده. (آنندراج) (غیاث). آینده و رونده و آمد و شد کننده و گردش کننده و سیر کننده. (ناظم الاطباء). آن که آمد و شد کند. رفت و آمد کننده: و روزی چند پیغام ها میان ایشان متردد بود و شرح آن دراز شود. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 107). گرفته روی زمین آب بحر تا حدی که گر کسی متردد شود پیاده در آب چنان بود که زفرقش کلاه بارانی گهی نماید و گاهی نهان شود چو حباب. وحشی (دیوان چ نخعی ص 171). ، متفکر. (آنندراج) (غیاث). پریشان وآشفته. (ناظم الاطباء) ، سرگشته. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، کوتاه و قصیر. (ناظم الاطباء) : فی صفته صلی اﷲ علیه و سلم لیس بالطویل البائن و لا القصیر المتردد، ای المتناهی فی القصر کانه تردد بعض خلقه علی بعض و تداخلت اجزاؤه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، بی ثبات و ناپایدار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تردد شود
مردد. دودله. (منتهی الارب). دودله و مشکوک. (ناظم الاطباء). سرگشته در امری که بیرون شدِ کار نداند: و دو راه بود، یکی بیابان بی آب و دیگری دریا، متردد بودیم تا بکدام راه برویم. (سفرنامه ناصرخسرو). متردد میان خوف و رجاء و مترقب طوارق بلا. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 طهران ص 378). دفتری از تو وضع می کردم متردد شدم در آن گفتن. سعدی. در عقد بیع سرایی متردد بودم. (گلستان). چون در امضای کاری متردد باشی آنطرف را اختیار کن که بی آزارتر باشد. (گلستان). - متردد رأی، دودله در اندیشه و تصمیم. مردد در تصمیم گرفتن: و طاهر دبیر چون متردد رأی بود از ناروائی کارش و خجلت سوی او راه یافته و چنان شد که به دیوان کم آمدی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 141). متردد رأی... در کارهای حیران بود. (کلیله و دمنه). ، آن که مقاومت می کند و ممانعت می نماید و مخالف و ناموافق. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، رونده. (آنندراج) (غیاث). آینده و رونده و آمد و شد کننده و گردش کننده و سیر کننده. (ناظم الاطباء). آن که آمد و شد کند. رفت و آمد کننده: و روزی چند پیغام ها میان ایشان متردد بود و شرح آن دراز شود. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 107). گرفته روی زمین آب بحر تا حدی که گر کسی متردد شود پیاده در آب چنان بود که زفرقش کلاه بارانی گهی نماید و گاهی نهان شود چو حباب. وحشی (دیوان چ نخعی ص 171). ، متفکر. (آنندراج) (غیاث). پریشان وآشفته. (ناظم الاطباء) ، سرگشته. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، کوتاه و قصیر. (ناظم الاطباء) : فی صفته صلی اﷲ علیه و سلم لیس بالطویل البائن و لا القصیر المتردد، ای المتناهی فی القصر کانه تردد بعض خلقه علی بعض و تداخلت اجزاؤه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، بی ثبات و ناپایدار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تردد شود