جدول جو
جدول جو

معنی ترتیب - جستجوی لغت در جدول جو

ترتیب
ثابت و استوار کردن، هر چیزی را در جای خود قرار دادن، راست و درست کردن، پشت سر هم قرار دادن
تصویری از ترتیب
تصویر ترتیب
فرهنگ فارسی عمید
ترتیب
(اِ تِ)
ثابت و استوار گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (از المنجد) : و بحضرت سلطان رفت و سلطان در ترتیب و تبجیل قدر و تمشیت کار و تمهید رونق او بهمه غایتی برسید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 438)، یک از پس از دیگر فراکردن. (تاج المصادر بیهقی). از پس یکدیگر واکردن. (زوزنی). راست کردن درجات هرچیزی. (منتهی الارب) (صراح) (ناظم الاطباء). راست کردن درجۀ هر چیز و نهادن چند چیز را بمقام و مرتبۀ خود. (غیاث اللغات). یکی از پس دیگری فراکردن. (مجمل اللغه). نهادن چیزی بر موضع آن چیز، و با لفظ کردن ودادن مستعمل. (از المنجد) (آنندراج). قرار دادن چیزی در مرتبۀ خود. (اقرب الموارد) (آنندراج). رتب الطلائع فی المراقب و المراتب. (اقرب الموارد). قرار دادن هر چیزی است در مرتبۀ آن، و اصطلاحاً قرار دادن چیزهای بسیار است بدان گونه که بر همه آنها یک اسم اطلاق شود. و بعضی اجزاء آنرا نسبتی باشد با بعضی دیگر بسبب تقدم و تأخر. (تعریفات جرجانی) : لوا بدست سواری و منشور و نامه در دیبای سیاه پیچیده بدست سواری دیگر در پیش رسول به ترتیب. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 376). و بترتیب اسباب حرکت مشغول گشت و از اصناف ترک و خلج و هند و افغانی و حشم غز لشکری فراوان فراهم کرد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 297).
بماند سالها این نظم و ترتیب.
(گلستان).
، درجه و مقام. (ناظم الاطباء) : چون حرمت بارگاه بیابد با خلعت و نواخت و قاعده و ترتیب، بخوارزم بازگردد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 376). کافّۀ مردم را بر ترتیب و تقریب و نواخت بر اندازه بداشت. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 385).
ترتیب عناصر را بشناس که دانی
اندازۀ هر چیز مکین را و مکان را.
ناصرخسرو.
، رسم و طور و طریق. (ناظم الاطباء) : بر این ترتیب بمسجد جامع آمد (مسعود) سخت آهسته. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 292). اگر خداوند سلطان بیند، این ولایت را بر کالنجار بدارد که بروزگار منوچهر کارها همه او راندی ترتیبی بجایگاه باشد. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 345). خواجگی سخت بزرگ بودی در روزگار، اکنون خواجگی طرح شده است و این ترتیب گذشته است. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 363). و بزرجمهر این باب بر آن ترتیب که مثال یافته بود بپرداخت. (کلیله و دمنه).
کس این رسم و ترتیب و آیین ندید.
(بوستان).
سعید آورد قول سعدی بجای
که ترتیب ملکست و تدبیر و رای.
(بوستان).
- به ترتیب، پایه به پایه. اندک اندک. خردخرد: صلاح تو (غازی) آنست که یک چند پیش ما نباشی و به غزنین مقام کنی... تابه تدریج و ترتیب این نام زشت از تو بیفتد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 235). اصحاب سلطان به تدریج و ترتیب وجد و جهد آن درجات یافته اند. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
ترتیب
پشت سر هم قرار دادن
تصویری از ترتیب
تصویر ترتیب
فرهنگ لغت هوشیار
ترتیب
((تَ))
سامان دادن، نظم دادن
تصویری از ترتیب
تصویر ترتیب
فرهنگ فارسی معین
ترتیب
چیدمان، چینش، سامان، پی آیی
تصویری از ترتیب
تصویر ترتیب
فرهنگ واژه فارسی سره
ترتیب
انتظام، انضباط، نظم، توالی، سامان، نسق، نظام، آراستگی، تنظیم، دستور، رژیم، قاعده، نهاد، رسم، شیوه، قانون، تامین، تدارک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ترتیب
طلبٌ
تصویری از ترتیب
تصویر ترتیب
دیکشنری فارسی به عربی
ترتیب
Sequence, Arrangement, Disposition, Neatness
تصویری از ترتیب
تصویر ترتیب
دیکشنری فارسی به انگلیسی
ترتیب
arrangement, disposition, propreté, séquence
تصویری از ترتیب
تصویر ترتیب
دیکشنری فارسی به فرانسوی
ترتیب
disposizione, ordine, sequenza
تصویری از ترتیب
تصویر ترتیب
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
ترتیب
ترتیب , صفائی , ترتیب
تصویری از ترتیب
تصویر ترتیب
دیکشنری فارسی به اردو
ترتیب
расположение , аккуратность , последовательность
تصویری از ترتیب
تصویر ترتیب
دیکشنری فارسی به روسی
ترتیب
Anordnung, Sauberkeit, Abfolge
تصویری از ترتیب
تصویر ترتیب
دیکشنری فارسی به آلمانی
ترتیب
розташування , охайність , послідовність
تصویری از ترتیب
تصویر ترتیب
دیکشنری فارسی به اوکراینی
ترتیب
układ, rozmieszczenie, porządek, sekwencja
تصویری از ترتیب
تصویر ترتیب
دیکشنری فارسی به لهستانی
ترتیب
布置 , 配置 , 整洁 , 顺序
تصویری از ترتیب
تصویر ترتیب
دیکشنری فارسی به چینی
ترتیب
تنظیم، ترتیب، جایگشت، دسته بندی
دیکشنری اردو به فارسی
ترتیب
বিন্যাস , ব্যবস্থা , পরিপাটি , ক্রম
تصویری از ترتیب
تصویر ترتیب
دیکشنری فارسی به بنگالی
ترتیب
arreglo, disposición, orden, secuencia
تصویری از ترتیب
تصویر ترتیب
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
ترتیب
mpangilio, usafi, mlolongo
تصویری از ترتیب
تصویر ترتیب
دیکشنری فارسی به سواحیلی
ترتیب
düzenleme, düzen, sıralama
تصویری از ترتیب
تصویر ترتیب
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
ترتیب
배열 , 배치 , 깔끔함 , 순서
تصویری از ترتیب
تصویر ترتیب
دیکشنری فارسی به کره ای
ترتیب
配置 , 整潔 , 順序
تصویری از ترتیب
تصویر ترتیب
دیکشنری فارسی به ژاپنی
ترتیب
סידור , סֵדֶר
تصویری از ترتیب
تصویر ترتیب
دیکشنری فارسی به عبری
ترتیب
arranjo, disposição, ordem, sequência
تصویری از ترتیب
تصویر ترتیب
دیکشنری فارسی به پرتغالی
ترتیب
pengaturan, disposisi, kerapian, urutan
تصویری از ترتیب
تصویر ترتیب
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
ترتیب
การจัดการ , การจัดวาง , ความสะอาด , ลำดับ
تصویری از ترتیب
تصویر ترتیب
دیکشنری فارسی به تایلندی
ترتیب
regeling, dispositie, netheid, volgorde
تصویری از ترتیب
تصویر ترتیب
دیکشنری فارسی به هلندی
ترتیب
व्यवस्था , स्थिति , साफ़-सफाई , क्रम
تصویری از ترتیب
تصویر ترتیب
دیکشنری فارسی به هندی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ)
مرتب و منظم و باترتیب، ابتدایی. (ناظم الاطباء).
- اعداد ترتیبی، اعدادی که مرتبه را بیان کنند چون نخستین، دوم، سوم، چهارم و جز اینها.
- غسل ترتیبی، مقابل غسل ارتماسی. غسلی که نخست سر و گردن و آنگاه جانب راست و سپس جانب چپ را بدان دستور که در شرع آمده است شویند
لغت نامه دهخدا
تصویری از ترحیب
تصویر ترحیب
مرحبا گفتن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترایب
تصویر ترایب
جمع تریبه، سینه ها، برها، استخوان های سینه
فرهنگ لغت هوشیار
دهنادی ابتدائی، مرتب و با ترتیب منسوب به ترتیب. یا غسل ترتیبی. غسلی است که بانیت و قصد قربت پروردگار نخست سرا پای بدن را به آب بشویند و سپس جانب راست بدن را از شانه راست تا پایین در معرض آب قرار دهند و آنگاه جانب چپ بدن را از شانه چپ بپایینمقابل غسل ارتماسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترغیب
تصویر ترغیب
برانگیختن، انگیزش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ترکیب
تصویر ترکیب
آمیزش، آمیزه، آمیغ، هم کرد، هم آمیزی
فرهنگ واژه فارسی سره