جدول جو
جدول جو

معنی ترتنی - جستجوی لغت در جدول جو

ترتنی
(تَ تَ نا)
کنیز و زن فاجره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به ترنی ̍ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برتنی
تصویر برتنی
خودبینی، خودنمایی، کبر، غرور
فرهنگ فارسی عمید
(تُ تُ)
شهری بر شمال غربی ایتالیا که مرکز فلاحتی است. در این شهر کلیسایی از دورۀ ارمن و کاخی از قرون وسطی وجود دارد
لغت نامه دهخدا
(تُ نا)
کنیز و زن فاجرو حرامکار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ابن ترنی، لئیم و ناکس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و یقال، ترنی و ابن ترنی، ولدالبغی. (تاج العروس). زن فاجره، زن زناکار: ابن ترنی، فرزند زن زناکار که پدرش معلوم نباشد. (از متن اللغه ج 1 ص 395)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
شهر و مرکز ولایتی است در ایالت اومبری ایتالیا که 84400 تن سکنه دارد. این شهر در حوالی آبشار ولینو واقع است و دارای کار خانه تصفیۀ فلزات میباشد
لغت نامه دهخدا
(فَ تَ نا)
کوشکی در مروالرود. (از معجم البلدان). قصری در مروالرود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ تَ نا)
بچۀ کفتار. (منتهی الارب) ، زن زناکار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، داه. (منتهی الارب). کنیزک خنیاگر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَ)
دهی است از دهستان برگشلو است که در بخش حومه شهرستان ارومیه و 7 هزارگزی شمال راه ارابه رو امامزاده به ارومیه قرار دارد جلگه و معتدل است و 115 تن سکنه دارد که عده ای از آنها ارامنه و آسوری می باشند. آب آن از شهر چای و چشمه و محصول آنجا غله و انگور و توتون و چغندر و حبوبات است. شغل مردم آنجا زراعت و صنایع دستی آنان جوراب بافی است. راه ارابه رو دارد و تابستان از آن راه می توان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(تْرا / تِ)
شهری است در ایتالیا بر ساحل دریای آدریاتیک و 34000 تن سکنه دارد. محصول آن پنبه است
لغت نامه دهخدا
(تِ)
بلوکی است در ناحیۀ پرون در ایالت سوم فرانسه. در این نقطه پپن هریستال بر تیری سوم پادشاه نستری پیروز شد
لغت نامه دهخدا
(تَ تَ)
بیهوده و بی فایده و بی مصرف. (ناظم الاطباء). و رجوع به لسان العجم شعوری ج 1 ص 275 شود. ظاهراً مصحف ترفند است. رجوع به ترفند شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
پیه آکندن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ)
حالت و چگونگی برتن. غرور و تکبر و تجبر. (برهان) (آنندراج). تبختر. (ناظم الاطباء). عجب. کبر. مقابل فروتنی. تبختر و تفاخر. (مجمعالفرس) :
ندانم کت آموخت این برتنی
ترا با چنین کیش آهرمنی.
فردوسی.
رجوع به برتن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
پیوسته نگریستن به سوی محبوب خود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فرتنی
تصویر فرتنی
بچه کفتار، جهمرز جه، کنیزک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترنی
تصویر ترنی
چشم دوزی چشم ناگیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترتند
تصویر ترتند
بیهوده و بی فایده و بی مصرف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برتنی
تصویر برتنی
خودنمائی، غرور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برتنی
تصویر برتنی
((~. تَ))
غرور، خودبینی، خودنمایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برتنی
تصویر برتنی
غرور
فرهنگ واژه فارسی سره
کار در شرایط سخت و دشوار
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی پرنده ی جنگلی و صحرایی از خانواده ی کبوتر قمری، بارندگی
فرهنگ گویش مازندرانی