جدول جو
جدول جو

معنی ترترک - جستجوی لغت در جدول جو

ترترک
(تِ تِ رَ)
مردم سبک و بی تمکین. (برهان) (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ترترک
(تُ تُ رَ / رُ)
در کوه باباکوهی شیراز جایی ساخته اند که در روزهای سیر مردم به آنجا روند و سنگی در زیر نهاده از بالا لغزیده به پائین آیند. (فرهنگ جهانگیری). جایی است در کوه چل مقام شیراز که به آنجا روند و سنگی در زیر خود نهاده از بالا لغزیده به پائین آیند. (برهان) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ رشیدی). در فرهنگ و برهان آمده که در کوه چل مقام شیراز که روزهای سیر مردم بدانجا میروند، جوانان بر کمر آن کوه رفته سنگی در زیر خود نهاده بر آن نشسته پاها دراز کنند و چون آن محل از کثرت این عمل سوده و صاف شده بسهولت از آن بالا بزیر آیند و بزمین رسند و دیگرباره ببالا شوند و چنین کنند و فقیر مؤلف در ایام سکونت شیراز آنجاها را دیده ولی نام آن کوه را چل مقام نشنیده ام. کوهی است قریب به باغ دلگشا که مرقد شیخ مصلح الدین سعدی در آن واقع شده، و آن را سرسرک گویند و بجای تا، سین آورند چه بلفظ شیرازی سریدن بمعنی لغزیدن است. (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
ترترک
(تَ تَ رَ)
مرغکی که آنرا در ماوراءالنهر دختر صوفی میگویند و بعربی صعوه می خوانند. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از انجمن آرا) (از آنندراج). مرغکی سرخ که در ماورأالنهر دختر صوفی و بتازی صعوه گویند. (ناظم الاطباء). همان ترندک یعنی صعوه. (فرهنگ رشیدی). پرنده ای است سپید و سبز و نوک دراز. ترندک و سریچه نیز گویندش، به تازیش صعوه نامند و هند مموله. (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اِ)
جنبانیدن مشک شیر و مسکۀ آن گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال ترکرک السقاء، ای تمخضه بالزبد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
بلوکی است در ناحیۀ پرون در ایالت سوم فرانسه. در این نقطه پپن هریستال بر تیری سوم پادشاه نستری پیروز شد
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
جنبانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (اقرب الموارد) (المنجد) : ترتروا السکران، جنبانیدند مست را و حرکت دادند تا هه کند و بوی دهان آن معلوم نمایند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : ترتروه، ای حرکوه و زعزعوه و استنهکوه حتی توجد منه الریح. (اقرب الموارد). رجوع به ترتر شود، بسیارگویی. (منتهی الارب) (آنندراج). بسیار سخن گفتن. (ناظم الاطباء). بسیار سخن گفتن. (اقرب الموارد). بسیار سخن گفتن و شتاب کردن در گفتار. (از المنجد) ، سستی گوشت بدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سستی در بدن. (المنجد) (اقرب الموارد) ، سستی سخن. (منتهی الارب) (آنندراج). کذلک الکلام ترتره، فی کلامه ترتره، در سخن او استرخا و سستی است. (ناظم الاطباء). سستی در کلام. (المنجد) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
خداوند تاریکی، نام یکی از خدایان عمونیان است، شلمناسر ایشان را به سامره آورد تا عوض بنی اسرائیل در آن جا سکونت ورزند. (کتاب دوم پادشاهان 17:31) (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(فَ تَ)
در عهد پادشاهی سلوکی ها (قرن سوم قبل از میلاد) در ایالت پارس چهار شهریار حکمرانی میکرده اند که آنان را فرترک یعنی والی میخوانده اند. اینان دستۀ اول از شاهان پارس هستند. سکه هایی که از این والیان به جای مانده در یک طرف صورت صاحب سکه را با عبارتی به خط آرامی نشان میدهد و در جانب دیگر آن تمثال پادشاه دیده میشود که بر تختی نشسته و به درفشی مینگرد و این درفش شبیه به رایتی است که در موزائیک معروف ’جنگ اسکندر و دارا’ ترسیم کرده اند. در بعضی از سکه ها پادشاه در برابر آتشگاه یا معبدی ایستاده و همان درفش در نزدیک او دیده میشود. (ایران در زمان ساسانیان تألیف آرتور کریستنسن ترجمه رشیدیاسمی چ 2 صص 105-106)
لغت نامه دهخدا
(تُ تُ)
کبک را گویند و آن پرنده ای است که او رامرغ آتشخواره هم می گویند، و بعضی گفته اند تذرو است که خروس صحرایی باشد، و به این معنی بجای حرف ثانی زای نقطه دار نیز آمده است. (برهان). کبک را نامند، و آنرا مرغ آتشخواره نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری). کبک، و صحیح ترنگ است که مخفف تورنگ است. (فرهنگ رشیدی). جانوری است خوب رفتار آتشخوار و اندک پرد. در کوههای نواحی هند بود، و آنرا ترنگ و تورنگ و تذرو و چورچور و چور و کبک نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). تذرو و قرقاول و کبک. (ناظم الاطباء). رجوع به ترنگ شود
لغت نامه دهخدا
رودی است در بردع. رجوع به نزهه القلوب ص 105 شود. پورداود آرد: یکی از شهرهای بزرگ و معروف اران که امروزه دهی است در میان خرابه، در کنار رود ترتر موسوم است به بردع (برذعه، بردعه) ، این اسم معرب پرتو می باشد... (یسنا ج 1 ص 41)
لغت نامه دهخدا
(تِ تِ)
نام آواز بیرون شدن فضول، چنانکه از مسهل خورده یا بیمار اسهال. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ترتره
تصویر ترتره
جنبانیدن، بسیارگویی، سست گویی، سست سخنی
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی پرنده ی جنگلی و صحرایی از خانواده ی کبوتر قمری، بارندگی
فرهنگ گویش مازندرانی
پرنده ای از خانواده قمری
فرهنگ گویش مازندرانی
بالاتر، بخش بالایی، اندکی بالاتر
فرهنگ گویش مازندرانی
صدای ریزش آب و باران، از اصوات است، صدای مقطع و بریده
فرهنگ گویش مازندرانی