جدول جو
جدول جو

معنی ترتره - جستجوی لغت در جدول جو

ترتره
(اِ تِ)
جنبانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (اقرب الموارد) (المنجد) : ترتروا السکران، جنبانیدند مست را و حرکت دادند تا هه کند و بوی دهان آن معلوم نمایند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : ترتروه، ای حرکوه و زعزعوه و استنهکوه حتی توجد منه الریح. (اقرب الموارد). رجوع به ترتر شود، بسیارگویی. (منتهی الارب) (آنندراج). بسیار سخن گفتن. (ناظم الاطباء). بسیار سخن گفتن. (اقرب الموارد). بسیار سخن گفتن و شتاب کردن در گفتار. (از المنجد) ، سستی گوشت بدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سستی در بدن. (المنجد) (اقرب الموارد) ، سستی سخن. (منتهی الارب) (آنندراج). کذلک الکلام ترتره، فی کلامه ترتره، در سخن او استرخا و سستی است. (ناظم الاطباء). سستی در کلام. (المنجد) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ترتره
جنبانیدن، بسیارگویی، سست گویی، سست سخنی
تصویری از ترتره
تصویر ترتره
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تتره
تصویر تتره
تتربو، مسخرگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرتره
تصویر پرتره
در نقاشی، طرح صورت انسان، تک چهره، نقاشی صورت
فرهنگ فارسی عمید
(تُ تُبْ بَ)
راه مانندی کوفته و پاسپرده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). راه مانندی که مرد آنرا پیماید. (اقرب الموارد) (المنجد). یقال: اتخذ ترتبهً، ای شبه طریق یطأه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِمْ بِ)
پرگوشت شدن. (زوزنی). فربه و باگوشت شدن جسم کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : فی بدنه تراره، ای سمن و بضاضه و امتلاء. (اقرب الموارد). تارّ نعت است از آن. (آنندراج). ترتراً و تروراً و ترارهً. (ناظم الاطباء). رجوع به تارّ شود
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ / رِ)
ترس و ترسو و جبان، مزبله. (ناظم الاطباء) (استینگاس)
لغت نامه دهخدا
(تَ تَ رَ)
مرغکی که آنرا در ماوراءالنهر دختر صوفی میگویند و بعربی صعوه می خوانند. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از انجمن آرا) (از آنندراج). مرغکی سرخ که در ماورأالنهر دختر صوفی و بتازی صعوه گویند. (ناظم الاطباء). همان ترندک یعنی صعوه. (فرهنگ رشیدی). پرنده ای است سپید و سبز و نوک دراز. ترندک و سریچه نیز گویندش، به تازیش صعوه نامند و هند مموله. (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
(تُ تُ رَ / رُ)
در کوه باباکوهی شیراز جایی ساخته اند که در روزهای سیر مردم به آنجا روند و سنگی در زیر نهاده از بالا لغزیده به پائین آیند. (فرهنگ جهانگیری). جایی است در کوه چل مقام شیراز که به آنجا روند و سنگی در زیر خود نهاده از بالا لغزیده به پائین آیند. (برهان) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ رشیدی). در فرهنگ و برهان آمده که در کوه چل مقام شیراز که روزهای سیر مردم بدانجا میروند، جوانان بر کمر آن کوه رفته سنگی در زیر خود نهاده بر آن نشسته پاها دراز کنند و چون آن محل از کثرت این عمل سوده و صاف شده بسهولت از آن بالا بزیر آیند و بزمین رسند و دیگرباره ببالا شوند و چنین کنند و فقیر مؤلف در ایام سکونت شیراز آنجاها را دیده ولی نام آن کوه را چل مقام نشنیده ام. کوهی است قریب به باغ دلگشا که مرقد شیخ مصلح الدین سعدی در آن واقع شده، و آن را سرسرک گویند و بجای تا، سین آورند چه بلفظ شیرازی سریدن بمعنی لغزیدن است. (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تِ تِ رَ)
مردم سبک و بی تمکین. (برهان) (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
یکی از امرای سلطان محمد خوارزمشاه که با گورخان برخلاف سلطان هم عهد شده در جنگ سلطان با گورخان از سلطان محمد برگشت. جوینی آرد: و ترتیه که امیری بود از اقربای مادر سلطان به نیابت خود با سلطان سمرقند نامزد کرد. (جهانگشای جوینی ج 2 ص 76). و ترتیه را که امیری بود ازجملۀ اقارب ترکان خاتون به شحنگی سمرقند نامزد فرمود و سلطان متوجه خوارزم گشت. (جهانگشای جوینی ج 2 ص 81). اصفهبد و ترتیه... با یکدیگر برخلاف سلطان هم عهد شدند و نزدیک گورخان در خفیه رسولی فرستادند که ما با لشکر، روز مصاف از سلطان برگردیم بقرار آنک چون غالب شود خوارزم، ترتیه را مسلم باشد و خراسان اصفهبد را. گورخان نیز به اضعاف آن ایشان را موعود گردانید... (جهانگشای جوینی ج 2 ص 84)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
بلوکی است در ناحیۀ پرون در ایالت سوم فرانسه. در این نقطه پپن هریستال بر تیری سوم پادشاه نستری پیروز شد
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ رَ / رِ)
نوعی از انگور است. (فرهنگ جهانگیری) (برهان) (ناظم الاطباء). نوعی از انگور است، و آنرا تربک با اول مضموم نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ رشیدی). تربک. (فرهنگ رشیدی). رجوع به تربک شود. در گنابادخراسان تربرّه به انگوری گویند که در فصل پائیز میرسد و رنگ دانه های آن برخی سرخ مایل بسیاهی و پاره ای سفید مایل به سرخی، یعنی دانه های آن دورنگه است
لغت نامه دهخدا
(تَ مُ رَ / رِ)
ترموره، تاب. ارجوحه. (از لسان العجم شعوری ج 1 ورق 292 ب)
لغت نامه دهخدا
(تُ تَ)
گرفتگی زبان، و آن عیب است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
رودی است در بردع. رجوع به نزهه القلوب ص 105 شود. پورداود آرد: یکی از شهرهای بزرگ و معروف اران که امروزه دهی است در میان خرابه، در کنار رود ترتر موسوم است به بردع (برذعه، بردعه) ، این اسم معرب پرتو می باشد... (یسنا ج 1 ص 41)
لغت نامه دهخدا
(تِ تِ)
نام آواز بیرون شدن فضول، چنانکه از مسهل خورده یا بیمار اسهال. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تَ رِ)
بمعنی مسخرگی و لاغ باشد. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ظرافت و لاغ و مسخرگی که الفاظ دیگرش تتربو و تتربوه هم هست. (فرهنگ نظام) :
لیکن کنم بار دگر کدبانوئیها بیشتر
گه زیر باشم گه زبر بی ریشخند و تتره ای.
سوزنی (از فرهنگ نظام).
رجوع به تتربو و تتربوه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سرخ و سپید شدن تن کسی از نعمت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سپید شدن تن کسی از نعمت. (از اقرب الموارد). سپید و نرم و لطیف شدن تن کسی از آسایش زندگی. (از المنجد) ، پی هم درخشیدن سراب. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پرتره
تصویر پرتره
طرح صورت انسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترهره
تصویر ترهره
سپید نمایی، درخشش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تراره
تصویر تراره
ترس و ترسو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرتره
تصویر پرتره
((پُ رِ))
طرح صورت، نقاشی چهره
فرهنگ فارسی معین
تصویر، تمثال، شمایل، صورت، عکس، نقش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نوعی پرنده ی جنگلی و صحرایی از خانواده ی کبوتر قمری، بارندگی
فرهنگ گویش مازندرانی
پرنده ای از خانواده قمری
فرهنگ گویش مازندرانی
صدای ریزش آب و باران، از اصوات است، صدای مقطع و بریده
فرهنگ گویش مازندرانی
صدای مقطع و بریده که نشان خرابی وسیله ای یا چیزی است
فرهنگ گویش مازندرانی