خوردن گیاه ربل را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). خوردن آهو گیاه ربل را. (منتهی الارب) ، چرا کنانیدن نبات ربل را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) : خرجوا یتربلون. (اقرب الموارد) ، شکار کردن و تفحص و جستجوی نبات ربل نمودن، یا عام است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تصید. (المنجد) (اقرب الموارد) : خرجوا یتربلون، ای یتصیدون. پی جوئی مرد گیاه ربل را. (اقرب الموارد) ، سبز شدن نبات پس از خشکی. (تاج المصادر بیهقی). برگ برآوردن و سبز گردیدن درخت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، سبز شدن زمین پس از خشکی، هنگام آمدن پائیز. (اقرب الموارد) (المنجد). نبات آوردن و سبزگردیدن زمین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، فربه شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (آنندراج). پرگوشت شدن زن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، نزد پزشکان، نفخیست که عارض اطراف و غیر آن شود و سبب آن ریختن بلغم رقیق است بر اثر ضعف هاضمه چنانکه در استقساء رخ دهد، میگویند: تربلت المراءه، اذا کثر لحمها. (کشاف اصطلاحات الفنون از بحر الجواهر). در علم طب، ورم کردن اطراف بدن یعنی دست و پا و غیر آنست. (فرهنگ نظام)
خوردن گیاه ربل را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). خوردن آهو گیاه ربل را. (منتهی الارب) ، چرا کنانیدن نبات ربل را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) : خرجوا یتربلون. (اقرب الموارد) ، شکار کردن و تفحص و جستجوی نبات ربل نمودن، یا عام است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تصید. (المنجد) (اقرب الموارد) : خرجوا یتربلون، ای یتصیدون. پی جوئی مرد گیاه ربل را. (اقرب الموارد) ، سبز شدن نبات پس از خشکی. (تاج المصادر بیهقی). برگ برآوردن و سبز گردیدن درخت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، سبز شدن زمین پس از خشکی، هنگام آمدن پائیز. (اقرب الموارد) (المنجد). نبات آوردن و سبزگردیدن زمین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، فربه شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (آنندراج). پرگوشت شدن زن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، نزد پزشکان، نفخیست که عارض اطراف و غیر آن شود و سبب آن ریختن بلغم رقیق است بر اثر ضعف هاضمه چنانکه در استقساء رخ دهد، میگویند: تربلت المراءه، اذا کثر لحمها. (کشاف اصطلاحات الفنون از بحر الجواهر). در علم طب، ورم کردن اطراف بدن یعنی دست و پا و غیر آنست. (فرهنگ نظام)
شاعر یونانی که در حدود سال 50 تا 18 قبل از میلاد می زیست، مرثیه های زیبا و لطیفی از وی باقی مانده است، (از لاروس)، رجوع به احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 154 و قاموس الاعلام ترکی و فرهنگ فارسی معین شود
شاعر یونانی که در حدود سال 50 تا 18 قبل از میلاد می زیست، مرثیه های زیبا و لطیفی از وی باقی مانده است، (از لاروس)، رجوع به احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 154 و قاموس الاعلام ترکی و فرهنگ فارسی معین شود
برگی باشد که در هندوستان پان گویند و با آهک و فوفل خورند. (برهان). برگی باشد بمقدار کف دست و کوچکتر و بزرگتر از کف نیز بشود ودر ملک هندوستان با فوفل و آهک بخورند و آن را تانبول و تامول و پان نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری). برگی است که در هند با فوفل و آهک بخورند و لب را سرخ کند و دندان را پاک دارد... و آن را تانبول و پان نیزگویند و آن بیخ پان یعنی خولنجان است از... بیت شیخ آذری چنان مفهوم میشود که خوردن آن کیفیتی نیز دارد. (انجمن آرا) (آنندراج). بیشه ای و بستانی هر دو می باشد. درخت آن باریک و بمقدار انگشتی در بن درختها برمی آید و بر درخت می پیچد تا سر درخت می رود اگر صد گز ودویست گز باشد بر سر آن رود مانند درخت پیچک. درخت و برگ آن همیشه سبز باشد و برگ آن با آهک و فوفل... (فلاحت نامه، یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چشم درست باز نداند میان خود خاک و خس حصار ز تنبول و از بقم. فرخی. به کف طاس روغن کهان و مهان چو تنبول و فوفلش اندر دهان. اسدی. کرده به شانه دو تاه سیصد حلقه کرده به تنبول لعل سی ودو دندان. مسعودسعد. کسی کز تو خورد تنبول امید کند بخشش ذخیره برگ جاوید. امیرخسرو دهلوی. گلوی کافر از خنجرگذاران چو در خنده لب تنبول خواران. امیرخسرو دهلوی. رنگ چو خوردن گرفت لالۀ خودرنگ شش مهه تنبول کرده دارد دندان. عثمان مختاری (از انجمن آرا). برگ تنبول خاص هندوستان بوزه آمد نصیب ترکستان. شیخ آذری (از انجمن آرا). رجوع به تال وتانبول وتامول شود. ، کباده را نیز گویند و آن کمانی باشد کم زور. (برهان) (از ناظم الاطباء). کمان لیزم. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج) : دگر کیلی ملک فرمانده کول که بر عنقازند پیکان ز تنبول. امیرخسرو (از انجمن آرا). رجوع به تنبوک شود
برگی باشد که در هندوستان پان گویند و با آهک و فوفل خورند. (برهان). برگی باشد بمقدار کف دست و کوچکتر و بزرگتر از کف نیز بشود ودر ملک هندوستان با فوفل و آهک بخورند و آن را تانبول و تامول و پان نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری). برگی است که در هند با فوفل و آهک بخورند و لب را سرخ کند و دندان را پاک دارد... و آن را تانبول و پان نیزگویند و آن بیخ پان یعنی خولنجان است از... بیت شیخ آذری چنان مفهوم میشود که خوردن آن کیفیتی نیز دارد. (انجمن آرا) (آنندراج). بیشه ای و بستانی هر دو می باشد. درخت آن باریک و بمقدار انگشتی در بن درختها برمی آید و بر درخت می پیچد تا سر درخت می رود اگر صد گز ودویست گز باشد بر سر آن رود مانند درخت پیچک. درخت و برگ آن همیشه سبز باشد و برگ آن با آهک و فوفل... (فلاحت نامه، یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چشم درست باز نداند میان خود خاک و خس حصار ز تنبول و از بقم. فرخی. به کف طاس روغن کهان و مهان چو تنبول و فوفلش اندر دهان. اسدی. کرده به شانه دو تاه سیصد حلقه کرده به تنبول لعل سی ودو دندان. مسعودسعد. کسی کز تو خورد تنبول امید کند بخشش ذخیره برگ جاوید. امیرخسرو دهلوی. گلوی کافر از خنجرگذاران چو در خنده لب تنبول خواران. امیرخسرو دهلوی. رنگ چو خوردن گرفت لالۀ خودرنگ شش مهه تنبول کرده دارد دندان. عثمان مختاری (از انجمن آرا). برگ تنبول خاص هندوستان بوزه آمد نصیب ترکستان. شیخ آذری (از انجمن آرا). رجوع به تال وتانبول وتامول شود. ، کباده را نیز گویند و آن کمانی باشد کم زور. (برهان) (از ناظم الاطباء). کمان لیزم. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج) : دگر کیلی ملک فرمانده کول که بر عنقازند پیکان ز تنبول. امیرخسرو (از انجمن آرا). رجوع به تنبوک شود
برگ گیاهی است نامعلوم. (برهان). برگ گیاه، و در زفان گویا بازای تازی مرقوم است. (شرفنامۀ منیری). برگ گیاه، در این زمان بدین معنی با زای تازی نیز آمده است. (آنندراج). برگ و شاخۀ یک قسم گیاهی. (ناظم الاطباء)
برگ گیاهی است نامعلوم. (برهان). برگ گیاه، و در زفان گویا بازای تازی مرقوم است. (شرفنامۀ منیری). برگ گیاه، در این زمان بدین معنی با زای تازی نیز آمده است. (آنندراج). برگ و شاخۀ یک قسم گیاهی. (ناظم الاطباء)
جمع واژۀ ربل، بمعنی نوعی از درختان که در آخر تابستان بسردی شب بی باران برگ و بار بیرون آرد. (از اقرب الموارد) (آنندراج). ج ، ربل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به ربل شود
جَمعِ واژۀ ربل، بمعنی نوعی از درختان که در آخر تابستان بسردی شب بی باران برگ و بار بیرون آرد. (از اقرب الموارد) (آنندراج). ج ِ، رَبْل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به رَبْل شود