نام گیاهی: برای مراسم تاجگذاری اردشیر دوم مغها دعوت شده بودند و گیاهی که پلوتارک آنرا تربنت می نامد استعمال میشد (ظن قوی این است که این گیاه همان هئومه بوده که در قرون بعد در موقع مراسم مذهبی استعمال میکردند). (تاریخ ایران باستان ج 2 ص 1527)
نام گیاهی: برای مراسم تاجگذاری اردشیر دوم مغها دعوت شده بودند و گیاهی که پلوتارک آنرا تربنت می نامد استعمال میشد (ظن قوی این است که این گیاه همان هئومه بوده که در قرون بعد در موقع مراسم مذهبی استعمال میکردند). (تاریخ ایران باستان ج 2 ص 1527)
پارچه ای باشد که آنرا تر کنند و بر زخم کارد و شمشیر و امثال آن بندند. (برهان) (از ناظم الاطباء). پارچه ای باشد که آنرا تر کنند و بر زخم کارد و شمشیر و مثال آن بندند تا خون بایستد. (انجمن آرا) (آنندراج)
پارچه ای باشد که آنرا تر کنند و بر زخم کارد و شمشیر و امثال آن بندند. (برهان) (از ناظم الاطباء). پارچه ای باشد که آنرا تر کنند و بر زخم کارد و شمشیر و مثال آن بندند تا خون بایستد. (انجمن آرا) (آنندراج)
خاک. (شرفنامۀ منیری) (غیاث اللغات) (آنندراج). مطلق خاک. (فرهنگ نظام). تربه: بر آن تربت که بارد خشم ایزد بلا روید نبات از خاک مسنون. ناصرخسرو. ، خاکی که از حوالی مرقد مطهر حضرت سیدالشهدا صلوات اﷲعلیه می آورند، و هر خاک مقدس مطهری. (ناظم الاطباء). خاک قبر حسین بن علی علیه السلام که شیعه بخوردن آن استشفا کند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). خاک اطراف قبر امام حسین (ع) که برای شفای بیمار و مهر نماز استعمال می شود، و این معنی مأخوذ از معنی اول است. (فرهنگ نظام) - تربت خوردن بیمار، آنست که چون بیماری از دوا زائل نشود خاک تربت امام علیه السلام به نیت شفا میخورانند، و خاک شفا عبارت از آنست. (آنندراج). مجازاً، خوردن خاک گور را به نیت شفا از هرکه باشد: نه گرد سرمه باشد جلوه گر آن نرگس جادو ز خاک تیره بختان خورده تربت چشم بیمارش. تأثیر (از آنندراج). ، مجازاً بمعنی قبر. (غیاث اللغات). بمعنی گور مجاز است. (آنندراج). گور. (شرفنامۀ منیری). گور و مقبره ومرقد. (ناظم الاطباء). مجازاً، گور. (فرهنگ نظام) : و تربت شقیق بلخی رحمهاﷲعلیه آنجاست (یعنی به شهر ویشگرد) . (حدود العالم). و تربت محمد بن الحسن الفقیه و کسائی مقری و فراخری هم از آنجاست، یعنی از ری (حدود العالم) ... وی پیر شده است و از وی کاری نمی آید، مراد وی آن است که از لشکری توبه کند و به تربت امیر ماضی بنشیند. (تاریخ بیهقی). تربت پدر را زیارت کرد و بگریست و آن قوم را که بر سر تربت بودند به بیست هزار درم فرمود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 257). اولیا و حشم و بزرگان همراه وی به افغان شال درآمد و به تربت امیر عادل سبکتکین... فرودآمد. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 257). روزی بسرتربت ابراهیم و اسحاق رفت. (قصص ص 86). آن جماعت فرشتگان بودند بر وی نماز کردند و تربت وی را با زمین هموار کردند. (قصص ص 128). به سر آیم بسوی تربت تو زین سپس رشک میبرد پایم. مسعودسعد. بهر طرف که تو ازحمله گرز بگذاری بخیزد احسنت از تربت نبیرۀ سام. مسعودسعد. تربتهای ملوک و سلاطین سامانیان بیشتر بماوراءالنهر خراسان است. (مجمل التواریخ) .سلطان طغرل بیک را بشهر ری وفات رسید و تربتش آنجا برجاست. (از مجمل التواریخ). و تربتهاء همه به اصفهان و همدانست. (مجمل التواریخ). بر تربتش که تبت چین شد چو بگذری از بوی نافه عطسۀ مشکین زند مشام. خاقانی. در ره دمی به تربت بسطام برزنم وز طوس و روضه آرزوی جان برآورم. خاقانی. بر تربت هر دو زار نالید در مشهد هر دو روی مالید. نظامی. که حسن باشد مرید و امتم درس گیرد هر صباح از تربتم. مولوی. ثنا گفت برسعد زنگی کسی که بر تربتش باد رحمت بسی. (بوستان). بر بالین تربت یحیی پیغمبر (ع) معتکف بودم. (گلستان). مهربانی ز من آموز گرم عمر نماند بر سر تربت سعدی بطلب مهرگیارا. سعدی. چنین که در دل من داغ زلف سرکش تست بنفشه زار شود تربتم چو در گذرم. حافظ. بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر کز آتش درونم دود از کفن برآید. حافظ. نسیم زلف تو چون بگذرد بتربت حافظ ز خاک کالبدش صدهزار لاله برآید. حافظ. بر سر تربت ما چون گذری همت خواه که زیارتگه رندان جهان خواهد بود. حافظ. بعد مردن تربت ما را عمارت گو مباش بر سر قبر شهیدان گنبد گردون بس است. مراد بافقی. - تربت اولیاء، کنایه از مقابر آنان است. (انجمن آرا)
خاک. (شرفنامۀ منیری) (غیاث اللغات) (آنندراج). مطلق خاک. (فرهنگ نظام). تربه: بر آن تربت که بارد خشم ایزد بلا رویَد نبات از خاک مسنون. ناصرخسرو. ، خاکی که از حوالی مرقد مطهر حضرت سیدالشهدا صلوات اﷲعلیه می آورند، و هر خاک مقدس مطهری. (ناظم الاطباء). خاک قبر حسین بن علی علیه السلام که شیعه بخوردن آن استشفا کند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). خاک اطراف قبر امام حسین (ع) که برای شفای بیمار و مهر نماز استعمال می شود، و این معنی مأخوذ از معنی اول است. (فرهنگ نظام) - تربت خوردن بیمار، آنست که چون بیماری از دوا زائل نشود خاک تربت امام علیه السلام به نیت شفا میخورانند، و خاک شفا عبارت از آنست. (آنندراج). مجازاً، خوردن خاک گور را به نیت شفا از هرکه باشد: نه گرد سرمه باشد جلوه گر آن نرگس جادو ز خاک تیره بختان خورده تربت چشم بیمارش. تأثیر (از آنندراج). ، مجازاً بمعنی قبر. (غیاث اللغات). بمعنی گور مجاز است. (آنندراج). گور. (شرفنامۀ منیری). گور و مقبره ومرقد. (ناظم الاطباء). مجازاً، گور. (فرهنگ نظام) : و تربت شقیق بلخی رحمهاﷲعلیه آنجاست (یعنی به شهر ویشگرد) . (حدود العالم). و تربت محمد بن الحسن الفقیه و کسائی مقری و فراخری هم از آنجاست، یعنی از ری (حدود العالم) ... وی پیر شده است و از وی کاری نمی آید، مراد وی آن است که از لشکری توبه کند و به تربت امیر ماضی بنشیند. (تاریخ بیهقی). تربت پدر را زیارت کرد و بگریست و آن قوم را که بر سر تربت بودند به بیست هزار درم فرمود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 257). اولیا و حشم و بزرگان همراه وی به افغان شال درآمد و به تربت امیر عادل سبکتکین... فرودآمد. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 257). روزی بسرتربت ابراهیم و اسحاق رفت. (قصص ص 86). آن جماعت فرشتگان بودند بر وی نماز کردند و تربت وی را با زمین هموار کردند. (قصص ص 128). به سر آیم بسوی تربت تو زین سپس رشک میبرد پایم. مسعودسعد. بهر طرف که تو ازحمله گرز بگذاری بخیزد احسنْت از تربت نبیرۀ سام. مسعودسعد. تربتهای ملوک و سلاطین سامانیان بیشتر بماوراءالنهر خراسان است. (مجمل التواریخ) .سلطان طغرل بیک را بشهر ری وفات رسید و تربتش آنجا برجاست. (از مجمل التواریخ). و تربتهاء همه به اصفهان و همدانست. (مجمل التواریخ). بر تربتش که تبت چین شد چو بگذری از بوی نافه عطسۀ مشکین زند مشام. خاقانی. در ره دمی به تربت بسطام برزنم وز طوس و روضه آرزوی جان برآورم. خاقانی. بر تربت هر دو زار نالید در مشهد هر دو روی مالید. نظامی. که حَسَن باشد مرید و امتم درس گیرد هر صباح از تربتم. مولوی. ثنا گفت برسعد زنگی کسی که بر تربتش باد رحمت بسی. (بوستان). بر بالین تربت یحیی پیغمبر (ع) معتکف بودم. (گلستان). مهربانی ز من آموز گرم عمر نمانَد بر سر تربت سعدی بطلب مهرگیارا. سعدی. چنین که در دل من داغ زلف سرکش تست بنفشه زار شود تربتم چو در گذرم. حافظ. بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر کز آتش درونم دود از کفن برآید. حافظ. نسیم زلف تو چون بگذرد بتربت حافظ ز خاک کالبدش صدهزار لاله برآید. حافظ. بر سر تربت ما چون گذری همت خواه که زیارتگه رندان جهان خواهد بود. حافظ. بعد مردن تربت ما را عمارت گو مباش بر سر قبر شهیدان گنبد گردون بس است. مراد بافقی. - تربت اولیاء، کنایه از مقابر آنان است. (انجمن آرا)
شهری است در ایتالیا که 63000 تن سکنه دارد. در قرن 16 میلادی اصلاحات و برقراری انضباطهای جالبی در مذهب کاتولیک در این شهر پی ریزی گردید ترنت. رودی به انگلستان که با اوز می پیوندد وهامبر را تشکیل می دهد
شهری است در ایتالیا که 63000 تن سکنه دارد. در قرن 16 میلادی اصلاحات و برقراری انضباطهای جالبی در مذهب کاتولیک در این شهر پی ریزی گردید ترِنْت. رودی به انگلستان که با اوز می پیوندد وهامبر را تشکیل می دهد
میرزا محمد علیخان تبریزی (1256- 1318 هجری شمسی). مردی فاضل و متتبع بود و کتاب خانه مفصل معتبری از کتب خطی و چاپی فراهم کرده... در اثناء جنگ جهانگیر اول 1914- 1918 میلادی آن مرحوم با جمعی ایرانیان مهاجر دیگر به برلین آمده بودند و راقم این سطور نیز در آن اوقات در آنجا بود و مدت سه چهار سال با هم معاشر بودیم، تولدش در ششم خرداد 1256 هجری شمسی در تبریز اتفاق افتاد و دربیست وششم یا بیست ویکم یا بیست وهفتم دیماه سنۀ 1318هجری شمسی مطابق بیست ویکم یا بیست ودوم جمادی الاّخر سنۀ 1358 هجری قمری در تهران فوت کرد. (از وفیات معاصرین بقلم محمد قزوینی، مجلۀ یادگار سال 3 شمارۀ 4)
میرزا محمد علیخان تبریزی (1256- 1318 هجری شمسی). مردی فاضل و متتبع بود و کتاب خانه مفصل معتبری از کتب خطی و چاپی فراهم کرده... در اثناء جنگ جهانگیر اول 1914- 1918 میلادی آن مرحوم با جمعی ایرانیان مهاجر دیگر به برلین آمده بودند و راقم این سطور نیز در آن اوقات در آنجا بود و مدت سه چهار سال با هم معاشر بودیم، تولدش در ششم خرداد 1256 هجری شمسی در تبریز اتفاق افتاد و دربیست وششم یا بیست ویکم یا بیست وهفتم دیماه سنۀ 1318هجری شمسی مطابق بیست ویکم یا بیست ودوم جمادی الاَّخر سنۀ 1358 هجری قمری در تهران فوت کرد. (از وفیات معاصرین بقلم محمد قزوینی، مجلۀ یادگار سال 3 شمارۀ 4)
تربیه. پرورانیدن. (تاج المصادر بیهقی). پروردن. (دهار) (زوزنی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). پروردن و آموختن، وبا لفظ دادن و کردن مستعمل. (آنندراج) : بی تربیت طبیب رنجورم بی تقویت علاج بیمارم. مسعودسعد. ... و بمزیت تربیت و ترشیح مخصوص شدم. (کلیله و دمنه). یزدانش زلعنت آفریده وز تربیتش جهان پشیمان. خاقانی. خاک را زنده کند تربیت باد بهار سنگ باشد که دلش زنده نگردد به نسیم. سعدی. دریغ آمدم تربیت ستوران و آینه داری در محلت کوران. (گلستان). تربیت یکسان است ولیکن طبایع مختلف. (گلستان). فی الجمله پسر در قوت و صنعت سر آمد... تا بحدی که پیش ملک آن روزگار گفته بود استاد فضیلتی که بر من دارد از روی بزرگیست و حق تربیت، وگرنه بقوت ازو کمتر نیستم. (گلستان). حقوق تربیتت را که در ترقی باد زبان کجاست که در حضرتت فروخوانم ؟ صائب. - باتربیت، باادب و بادانش. (ناظم الاطباء). - بی تربیت، بی ادب. بی دانش. (ناظم الاطباء). - تعلیم و تربیت، آموزش و پرورش. ، تأدیب و سیاست. (ناظم الاطباء) : اگر از سختی ایام شودآدم نرم روی من تربیت سیلی استاد کند. صائب. رجوع به تربیه و ’تعلیم و تربیت’ شود، ترقی و برتری. (ناظم الاطباء)، احسان و تفقد نسبت به شاعر و دیگر زیردستان. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : امیر [مسعود] وی [خواجه احمدحسن] را گرم پرسید و تربیت ارزانی داشت و به زبان نیکوئی گفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 144). تا حضرت خلافت با وی [فضل بن ربیع] بسر رضا آمد... و امیدوار تربیت و اصطناع فرمود. (تاریخ بیهقی). و این تشریف که خلیفه فرمود بدو رسانید... و امیدوار دیگر تربیت ها گرداند. (تاریخ بیهقی). با آنکه ملک عادل انوشیروان کسری بن قباد را سعادت ذات... و تربیت خدمتکاران حاصل است می بینیم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد. (کلیله و دمنه). هرکه هست بر اندازۀ تربیت ملک از او فایده بر تواند داشت. (کلیله و دمنه). تربیت پادشاه برقدر منفعت باید. (کلیله و دمنه). گر یابد از تو تربیتی کان خاطرش خندد ز قدر گوهر نظمش بر آفتاب. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 60). ، غذا و روزی دادن. (ناظم الاطباء)
تربیه. پرورانیدن. (تاج المصادر بیهقی). پروردن. (دهار) (زوزنی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). پروردن و آموختن، وبا لفظ دادن و کردن مستعمل. (آنندراج) : بی تربیت طبیب رنجورم بی تقویت علاج بیمارم. مسعودسعد. ... و بمزیت تربیت و ترشیح مخصوص شدم. (کلیله و دمنه). یزدانْش زلعنت آفریده وز تربیتش جهان پشیمان. خاقانی. خاک را زنده کند تربیت باد بهار سنگ باشد که دلش زنده نگردد به نسیم. سعدی. دریغ آمدم تربیت ستوران و آینه داری در محلت کوران. (گلستان). تربیت یکسان است ولیکن طبایع مختلف. (گلستان). فی الجمله پسر در قوت و صنعت سر آمد... تا بحدی که پیش ملک آن روزگار گفته بود استاد فضیلتی که بر من دارد از روی بزرگیست و حق تربیت، وگرنه بقوت ازو کمتر نیستم. (گلستان). حقوق تربیتت را که در ترقی باد زبان کجاست که در حضرتت فروخوانم ؟ صائب. - باتربیت، باادب و بادانش. (ناظم الاطباء). - بی تربیت، بی ادب. بی دانش. (ناظم الاطباء). - تعلیم و تربیت، آموزش و پرورش. ، تأدیب و سیاست. (ناظم الاطباء) : اگر از سختی ایام شودآدم نرم روی من تربیت سیلی استاد کند. صائب. رجوع به تربیه و ’تعلیم و تربیت’ شود، ترقی و برتری. (ناظم الاطباء)، احسان و تفقد نسبت به شاعر و دیگر زیردستان. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : امیر [مسعود] وی [خواجه احمدحسن] را گرم پرسید و تربیت ارزانی داشت و به زبان نیکوئی گفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 144). تا حضرت خلافت با وی [فضل بن ربیع] بسر رضا آمد... و امیدوار تربیت و اصطناع فرمود. (تاریخ بیهقی). و این تشریف که خلیفه فرمود بدو رسانید... و امیدوار دیگر تربیت ها گرداند. (تاریخ بیهقی). با آنکه ملک عادل انوشیروان کسری بن قباد را سعادت ذات... و تربیت خدمتکاران حاصل است می بینیم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد. (کلیله و دمنه). هرکه هست بر اندازۀ تربیت ملک از او فایده بر تواند داشت. (کلیله و دمنه). تربیت پادشاه برقدر منفعت باید. (کلیله و دمنه). گر یابد از تو تربیتی کان خاطرش خندد ز قدر گوهر نظمش بر آفتاب. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 60). ، غذا و روزی دادن. (ناظم الاطباء)
پروردن، ادب و اخلاق را به کسی آموختن، بدنی سازمانی که برنامه ریزی و اجرای امور ورزشی را بر عهده دارد، معلم مرکزی که دانشجویان را برای تدریس در مدارس یا دانشگاه ها آموزش می دهد، دانش سرا
پروردن، ادب و اخلاق را به کسی آموختن، بدنی سازمانی که برنامه ریزی و اجرای امور ورزشی را بر عهده دارد، معلم مرکزی که دانشجویان را برای تدریس در مدارس یا دانشگاه ها آموزش می دهد، دانش سرا