جدول جو
جدول جو

معنی تربان - جستجوی لغت در جدول جو

تربان
(تُ)
نام وادیی است میان ذات الجیش و ملل و السیاله، آبهای فراوانی دارد. رسول خدا در غزوۀ بدر بدانجا فرودآمد و منزل عروه بن اذینه شاعر کلابی بدانجا بود. کثیر راست:
... و قد مرت علی تربان تحدی
بها بالجزع من ملل وسیج.
و شارح ابیات آرد: تربان قریه ای است از ملل بمسافت یک شب از مدینه... (از معجم البلدان). و استقبل طلحه و سعید بن زید رسول اﷲ صلی اﷲعلیه وسلم بتربان (فیمابین ملل و السیاله) و هو منحدر من بدر یرید المدینه. (امتاع ص 99). و رجوع به ص 65 همان کتاب شود
این نام در شعر متنبی آمده، شارحان دیوان نویسند: جایی است در عراق، و این قول اشتباه است و صحیح این است که نام نقبی است پیش از حسمی از جانب مصر، و نصر گوید ناحیتی است بین سماوه کلب و شام. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تربان
(تِ)
جمع واژۀ تراب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به تراب شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قربان
تصویر قربان
(پسرانه)
چیزی که بوسیله آن به خدا تقرب یابند، قربانی، فدایی، نزدیک شدن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ترلان
تصویر ترلان
(دخترانه)
پرنده ای از خانواده باز شکاری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ترکان
تصویر ترکان
(دخترانه)
عنوانی مخصوص زنان اشراف در دوره مغول، نام مادر سلطان محمد خوارزمشاه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ترخان
تصویر ترخان
(پسرانه)
در دوره مغول آنکه خان به او امتیازات ویژه ای مانند معافیت از مالیات می داده است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تابان
تصویر تابان
(دخترانه و پسرانه)
تابنده، منور، روشن، درخشان، ریشه تاباندن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ترخان
تصویر ترخان
در دورۀ مغول لقبی که به بعضی از رجال، درباریان و شاهزادگان مغول داده می شد و کسی که به این لقب و عنوان می رسید از ادای باج و خراج معاف بود و از مزایایی برخوردار می شد و هروقت می خواست می توانست بی اجازه به حضور شاه برود، کنایه از آزاد
گیاه ترخون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضربان
تصویر ضربان
ضربه های متوالی با فواصل زمانی یکسان
ضربان قلب: در علم زیست شناسی زدن قلب، تپیدن دل، تپش قلب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قربان
تصویر قربان
ظرفی که در آستانۀ پر شدن است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنبان
تصویر تنبان
زیرجامه، شلوار، شلوار لیفه دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شتربان
تصویر شتربان
نگهبان شتر، رانندۀ شتران، ساربان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زربان
تصویر زربان
پیر کهنسال، پیر فرتوت
فرهنگ فارسی عمید
(تُ)
منسوب است به تربان که قریه ای از قراءفرمک در پنج فرسخی سمرقند در سغد. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
محمد بن یوسف بن ابراهیم تربانی، مکنی به ابوعلی، از قریۀ تربان سمرقند. فقیه و محدث است. از محمد بن اسحاق سمعانی الصغانی روایت داردو به سال 323 هجری قمری درگذشت. (از معجم البلدان). نقش محدث در جهان اسلام به عنوان یک محقق و محقق کننده حدیث، اساس علم حدیث و کلام اسلامی را تشکیل می دهد. محدثان با بهره گیری از حافظه قوی و ابزارهای تحلیلی، به استخراج احادیث صحیح از میان روایات متنوع پرداخته و این احادیث را برای استفاده مسلمانان در دروس فقهی، کلامی، اخلاقی و تاریخی به ثبت رساندند.
لغت نامه دهخدا
(شُ تُ)
اشتربان. ساربان. ساروان. رانندۀ شتر. به معنی ساربان که از عالم (از قبیل) فیل بان باشد. (آنندراج). ساربان و کسی که خدمت شتر میکند. (ناظم الاطباء). جامل. جمال. ضفاط. فداد. (منتهی الارب) :
دهقان بی ده است و شتربان بی شتر
پلان بی خر است و کلیدان بی تزه.
لبیبی.
از زلف تو بوی عنبر و بان آید
زان تنگ دهان هزار چندان آید
زلف تو همی سوی دهان زان آید
خربنده به خانه شتربان آید.
فرخی.
تبیره زن بزد طبل نخستین
شتربانان همی بندند محمل.
منوچهری.
شتربان و فراش با دیگ پر
نبودند جز پیشکار علی.
ناصرخسرو.
چنین گویند شتربانی شتر گم کرده بود و در آن بیابان میگردید. (قصص الانبیاء ص 152). معاویه کسان را با آن شتربان بفرستاد. (قصص الانبیاء ص 152).
گه حبل به گردن بر مانند شتربان
گه بار به پشت اندر مانندۀ استر.
ناصرخسرو.
این است آن مثل که فروماند
خربنده خر به خان شتربانی.
ناصرخسرو.
حله هاشان از پلاس و گیسوانشان از مهار
پاره ها خلخال و مشاطه شتربان دیده اند.
خاقانی.
بفرمود شه تا از آن خاک زرد
شتربان صد اشترگرانبار کرد.
نظامی.
گر شتربان اشتری را میزند
آن شتر قصد زننده میکند.
مولوی.
شتربان را گفتم دست از من بدار. (گلستان).
شتربان همچنان آهسته میراند.
سعدی.
شتربانی آمد به هول و ستیز
زمام شتر بر سرم زد که خیز.
سعدی.
صانق، شتربان ماهر در خدمت شتران. لسس، شتربانان زیرک وماهر. معرس، شتربان ماهر در شتربانی که براند وقت نشاط و فرود آید وقت سستی. معقب، شتربان ماهر. هامل، شتر به چرا گذاشته بی شتربان. (منتهی الارب).
- امثال:
شتربان درود آنچه خربنده کشت.
نظامی.
نظیر: میراث خرس به کفتارمیرسد. (امثال و حکم دهخدا).
رجوع به اشتربان شود، مالک شتر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اربان
تصویر اربان
پیش مزد باج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترسان
تصویر ترسان
ترسنده، بیم زده، هراسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آتربان
تصویر آتربان
در آیین زردشتی نگهبان آتش مقدس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابان
تصویر تابان
روشن و براق، جلادار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توبان
تصویر توبان
شلوار، تنکه، شلوار کوتاه کشتی گیران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنبان
تصویر تنبان
زیر جامه ازار، شلوار، شلوار چرمی کشتی گیران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترزبان
تصویر ترزبان
زبان آور، خوش بیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترکان
تصویر ترکان
گذاشتن، وا گذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دربان
تصویر دربان
حافظ، نگهبان، حارس، نگاهدارنده در
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تریان
تصویر تریان
طبق چوبین، طبقی که از شاخ بید بافند
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی برکشیده کسی که فرمانروایان مغول او را از میان دیگران بر می کشیدند واو پرگ داشت که هر گاه بخواهد نزد شاه برود، بزرگزاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تربات
تصویر تربات
سر انگشتان
فرهنگ لغت هوشیار
سبزیهای خوردنی و برخی میوه ها از قبیل کدو و گوجه فرنگی و بادنجان و باقلا و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خربان
تصویر خربان
صاحب خر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جربان
تصویر جربان
جمع جریب، پارسی تازی گشته گری ها گریب ها اندازه ای است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آتربان
تصویر آتربان
((تُ))
در آیین زردشتی نگهبان آتش مقدس، آسروان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضربان
تصویر ضربان
تپش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ترزبان
تصویر ترزبان
ترجمان، مترجم
فرهنگ واژه فارسی سره
ساربان، ساروان
فرهنگ واژه مترادف متضاد