بسیار. وافر. کثیر. در زبان اوستایی فرونگ و در کردی فراون است. (از حاشیۀ برهان چ معین). به بسیاری. به فراوانی. (یادداشت به خط مؤلف). به حد وفور. به طور فراوانی. (ناظم الاطباء) : می آزاده پدید آرد از بداصل فراوان هنر است اندر این نبید. رودکی. اندر جهان کلوخ فراوان بود ولیک روی تو آن کلوخ کز او کون کنند پاک. منجیک. زه ای کسایی ! احسنت ! گوی و چونین گوی به سفلگان بر فریه کن و فراوان کن. کسایی. سر باره برتر ز ابر سیاه بدو در فراوان سلیح و سپاه. فردوسی. فراوان پرستنده پیشش به پای ز زربفت پوشیده مکی قبای. فردوسی. به دست وی اندر فراوان سپاه تبه گردد از برگزینان شاه. فردوسی. پاداش همی یابد از شهنشاه بر دوستی و خدمت فراوان. فرخی. خوب دارید و فراوان بستاییدش هر زمان خدمت لختی بفزاییدش. منوچهری. دهقان به درآید و فراوان نگردشان تیغی بکشد تیز و گلو بازبردشان. منوچهری. خواجه اسماعیل رنجهای بسیار کشید و فراوان گرم و سرد چشید. (تاریخ بیهقی). فراوان هدیه پیش سلطان آوردند. (تاریخ بیهقی). من بر این مرکب فراوان تاختم گرد عالم گه یمین و گه شمال. ناصرخسرو. از فلک تنگدل مشو مسعود گر فراوان تو را بیازارد. مسعودسعد. مثل اندر عرب فراوان است وز همه نیک تر یکی آن است. سنایی. مبرتهای فراوان واجب داشت. (کلیله و دمنه). کعبه گنج است و سیاهان عرب ماران گنج گرد گنج آنک صف ماران فراوان آمده. خاقانی. دلم قصر مشبک داشت همچون خان زنبوران برون ساده در و بام و درون نعمت فراوانش. خاقانی. فخرالدوله علی بن بویه که متصرف جرجان بود لشکر فراوان داشت. (ترجمه تاریخ یمینی). به حسن تدبیر و لطف رعایت مالی فراوان حاصل کرد. (ترجمه تاریخ یمینی). دو شه را در زفاف خسروانه فراوان شرطها شد در میانه. نظامی. چون ز درد توست درمان دلم دردی دردت فراوان میخورم. عطار. چه سالهای فراوان و عمرهای دراز که خلق بر سر ما بر زمین بخواهد رفت. سعدی. دلم امید فراوان به وصل روی تو داشت ولی اجل به ره عمررهزن امل است. حافظ. ، توانگر. مالدار، گشاد. عریض، ژرف. عمیق، کافی و به قدر احتیاج. (ناظم الاطباء). - فراوان خرد، آنکه عقلش بسیار باشد: که کهتر به که دارم و مه به مه فراوان خرد باشم و روزبه. فردوسی. - فراوان خزینه، آنکه گنج و خزاین بسیار دارد: فراوان خزینه فراوان غم است کم اندوه آن را که دنیا کم است. سعدی. - فراوان خورش، پرخور. شکم پرست: نباشد فراوان خورش تندرست بزرگ آنکه او تندرستی بجست. فردوسی. - فراوان سخن، پرگوی و گزافه گوی: کسی را که مغزش بود باشتاب فراوان سخن باشد و دیریاب. فردوسی. فراوان سخن باشد آکنده گوش نصیحت نگیرد مگر در خموش. سعدی. به خنده گفت که: سعدی سخن دراز مکن میان تهی و فراوان سخن چو طنبوری. سعدی. - فراوان شدن، بسیار شدن: خورش ساخت با جایگاه نشست همان تا فراوان شود زیردست. فردوسی. - فراوان شکیب، آنکه شکیبایی بسیار دارد. صبور: فراوان شکیب است و اندک سخن گه راستی راست چون سروبن. نظامی. - فراوان طمع، آنکه دارای توقع بسیار باشد. (ناظم الاطباء). طماع: گروهی فراوان طمع، ظن برند که گندم نیفشانده خرمن برند. سعدی. - فراوان غم، آنکه غم و اندوه بسیار دارد: فراوان خزینه فراوان غم است کم اندوه آن را که دنیا کم است. سعدی. - فراوان گناه، آنکه بسیارگناه کرده باشد: بدو گفت مرد فراوان گناه گنهکار درویش بی دستگاه. فردوسی. - فراوان هنر، هنرمند. بسیارهنر. پرهنر: دگر گفت مرد فراوان هنر بکوشد که چهره نپوشد به زر. فردوسی. چو رستم پدید آید و زال زر همان موبدان فراوان هنر. فردوسی
بسیار. وافر. کثیر. در زبان اوستایی فرونگ و در کردی فراون است. (از حاشیۀ برهان چ معین). به بسیاری. به فراوانی. (یادداشت به خط مؤلف). به حد وفور. به طور فراوانی. (ناظم الاطباء) : می آزاده پدید آرد از بداصل فراوان هنر است اندر این نبید. رودکی. اندر جهان کلوخ فراوان بود ولیک روی تو آن کلوخ کز او کون کنند پاک. منجیک. زه ای کسایی ! احسنت ! گوی و چونین گوی به سفلگان بر فریه کن و فراوان کن. کسایی. سر باره برتر ز ابر سیاه بدو در فراوان سلیح و سپاه. فردوسی. فراوان پرستنده پیشش به پای ز زربفت پوشیده مکی قبای. فردوسی. به دست وی اندر فراوان سپاه تبه گردد از برگزینان شاه. فردوسی. پاداش همی یابد از شهنشاه بر دوستی و خدمت فراوان. فرخی. خوب دارید و فراوان بستاییدش هر زمان خدمت لختی بفزاییدش. منوچهری. دهقان به درآید و فراوان نگردشان تیغی بکشد تیز و گلو بازبردشان. منوچهری. خواجه اسماعیل رنجهای بسیار کشید و فراوان گرم و سرد چشید. (تاریخ بیهقی). فراوان هدیه پیش سلطان آوردند. (تاریخ بیهقی). من بر این مرکب فراوان تاختم گرد عالم گه یمین و گه شمال. ناصرخسرو. از فلک تنگدل مشو مسعود گر فراوان تو را بیازارد. مسعودسعد. مثل اندر عرب فراوان است وز همه نیک تر یکی آن است. سنایی. مبرتهای فراوان واجب داشت. (کلیله و دمنه). کعبه گنج است و سیاهان عرب ماران گنج گرد گنج آنک صف ماران فراوان آمده. خاقانی. دلم قصر مشبک داشت همچون خان زنبوران برون ساده در و بام و درون نعمت فراوانش. خاقانی. فخرالدوله علی بن بویه که متصرف جرجان بود لشکر فراوان داشت. (ترجمه تاریخ یمینی). به حسن تدبیر و لطف رعایت مالی فراوان حاصل کرد. (ترجمه تاریخ یمینی). دو شه را در زفاف خسروانه فراوان شرطها شد در میانه. نظامی. چون ز درد توست درمان دلم دردی دردت فراوان میخورم. عطار. چه سالهای فراوان و عمرهای دراز که خلق بر سر ما بر زمین بخواهد رفت. سعدی. دلم امید فراوان به وصل روی تو داشت ولی اجل به ره عمررهزن امل است. حافظ. ، توانگر. مالدار، گشاد. عریض، ژرف. عمیق، کافی و به قدر احتیاج. (ناظم الاطباء). - فراوان خِرَد، آنکه عقلش بسیار باشد: که کهتر به که دارم و مه به مه فراوان خِرَد باشم و روزبه. فردوسی. - فراوان خزینه، آنکه گنج و خزاین بسیار دارد: فراوان خزینه فراوان غم است کم اندوه آن را که دنیا کم است. سعدی. - فراوان خورش، پرخور. شکم پرست: نباشد فراوان خورش تندرست بزرگ آنکه او تندرستی بجست. فردوسی. - فراوان سخن، پرگوی و گزافه گوی: کسی را که مغزش بود باشتاب فراوان سخن باشد و دیریاب. فردوسی. فراوان سخن باشد آکنده گوش نصیحت نگیرد مگر در خموش. سعدی. به خنده گفت که: سعدی سخن دراز مکن میان تهی و فراوان سخن چو طنبوری. سعدی. - فراوان شدن، بسیار شدن: خورش ساخت با جایگاه نشست همان تا فراوان شود زیردست. فردوسی. - فراوان شکیب، آنکه شکیبایی بسیار دارد. صبور: فراوان شکیب است و اندک سخن گه راستی راست چون سروبن. نظامی. - فراوان طمع، آنکه دارای توقع بسیار باشد. (ناظم الاطباء). طماع: گروهی فراوان طمع، ظن برند که گندم نیفشانده خرمن برند. سعدی. - فراوان غم، آنکه غم و اندوه بسیار دارد: فراوان خزینه فراوان غم است کم اندوه آن را که دنیا کم است. سعدی. - فراوان گناه، آنکه بسیارگناه کرده باشد: بدو گفت مرد فراوان گناه گنهکار درویش بی دستگاه. فردوسی. - فراوان هنر، هنرمند. بسیارهنر. پرهنر: دگر گفت مرد فراوان هنر بکوشد که چهره نپوشد به زر. فردوسی. چو رستم پدید آید و زال زر همان موبدان فراوان هنر. فردوسی
شهرستان سراوان یکی از شهرستان های استان هشتم و محدود است از شمال و خاور و جنوب خاوری به مرزپاکستان، از طرف جنوب و باختر به شهرستان ایرانشهر، از شمال باختری به شهرستان زاهدان. این شهرستان چهار بخش بشرح زیر دارد: 1- بخش حومه: شامل 4 دهستان و88 آبادی و جمعیت آن 22000 تن است. 2- بخش سوران: شامل 5 دهستان و 48 آبادی و جمعیت آن 9500 تن است. 3- بخش جالق: شامل یک دهستان و 20 آبادی و جمعیت آن 12500 تن است. 4- بخش زابلی: شامل یک دهستان و 28 آبادی و جمعیت آن 4000 تن است. بنابر آمار فوق شهرستان سراوان از 4 بخش و یازده دهستان و 184 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن 48 هزار تن است. یکی ازبخشهای چهارگانه شهرستان سراوان که قسمت مرکزی آن بشرح زیر است: از شمال به بخش جالق و از خاور و جنوب خاوری به مرز پاکستان و از طرف جنوب و جنوب خاوری به بخش سیب سوران و از طرف باختر به بخش خاش از شهرستان زاهدان محدود است. منطقۀ این بخش از دو قسمت تشکیل میشود: قسمت اول کوهستانی که همان دهستان بم پشت است که تمام آبادیهای آن در دره های کوهستانی واقع شده است. قسمت دوم دهستانهای اسفندک و حومه است که در جلگه واقع شده است. رودخانه های این بخش آب دائم ندارد و بزرگترین رود آن رود ماشکید است که از بخش سیب سوران سرچشمه گرفته پس از عبور از شمال دهستان بم پشت وارد خاک پاکستان میشود. بخش مرکزی شهرستان سراوان از چهار دهستان بشرح زیر تشکیل میشود: دهستان حومه دارای 10000 تن جمعیت و 28 آبادی است. دهستان کوهک دارای 1000 تن جمعیت و 3 آبادی است. دهستان اسفندک دارای 500 تن جمعیت و 4 آبادی است. دهستان بم پشت دارای 5500تن جمعیت و 52 آبادی است. مرکز بخش دارای 2000 تن جمعیت و یک آبادی است. بنابر آمار فوق این بخش از چهار دهستان و 88 آبادی کوچک و بزرگ تشکیل شده و جمعیت آن 19000 تن است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
شهرستان سراوان یکی از شهرستان های استان هشتم و محدود است از شمال و خاور و جنوب خاوری به مرزپاکستان، از طرف جنوب و باختر به شهرستان ایرانشهر، از شمال باختری به شهرستان زاهدان. این شهرستان چهار بخش بشرح زیر دارد: 1- بخش حومه: شامل 4 دهستان و88 آبادی و جمعیت آن 22000 تن است. 2- بخش سوران: شامل 5 دهستان و 48 آبادی و جمعیت آن 9500 تن است. 3- بخش جالق: شامل یک دهستان و 20 آبادی و جمعیت آن 12500 تن است. 4- بخش زابلی: شامل یک دهستان و 28 آبادی و جمعیت آن 4000 تن است. بنابر آمار فوق شهرستان سراوان از 4 بخش و یازده دهستان و 184 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن 48 هزار تن است. یکی ازبخشهای چهارگانه شهرستان سراوان که قسمت مرکزی آن بشرح زیر است: از شمال به بخش جالق و از خاور و جنوب خاوری به مرز پاکستان و از طرف جنوب و جنوب خاوری به بخش سیب سوران و از طرف باختر به بخش خاش از شهرستان زاهدان محدود است. منطقۀ این بخش از دو قسمت تشکیل میشود: قسمت اول کوهستانی که همان دهستان بم پشت است که تمام آبادیهای آن در دره های کوهستانی واقع شده است. قسمت دوم دهستانهای اسفندک و حومه است که در جلگه واقع شده است. رودخانه های این بخش آب دائم ندارد و بزرگترین رود آن رود ماشکید است که از بخش سیب سوران سرچشمه گرفته پس از عبور از شمال دهستان بم پشت وارد خاک پاکستان میشود. بخش مرکزی شهرستان سراوان از چهار دهستان بشرح زیر تشکیل میشود: دهستان حومه دارای 10000 تن جمعیت و 28 آبادی است. دهستان کوهک دارای 1000 تن جمعیت و 3 آبادی است. دهستان اسفندک دارای 500 تن جمعیت و 4 آبادی است. دهستان بم پشت دارای 5500تن جمعیت و 52 آبادی است. مرکز بخش دارای 2000 تن جمعیت و یک آبادی است. بنابر آمار فوق این بخش از چهار دهستان و 88 آبادی کوچک و بزرگ تشکیل شده و جمعیت آن 19000 تن است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
مارکوس اولپیوس تراژانوس کرینیتوس. یکی از امپراتوران بزرگ روم است که بسال 52 میلادی در ایتالیکا (اسپانیا) متولد شد. پدرش مردی نوخاسته بود و مورد حمایت امپراتور وسپازین قرار گرفت و بمقام کنسولی رسید. تراژان ابتدا در خدمت سپاهی پدر قرار داشت و سپس او هم بمقام کنسولی و بفرماندهی سپاه رسید، آنگاه امپراتور نروا او را بجانشینی خود برگزید. وی پس از درگذشت نروا بسال 98 میلادی به امپراتوری روم رسید. او با کارهای مفیدی که انجام میداد سنای روم را بشدت پیرو خویش ساخت و مانند امپراتور نروا به حمایت کودکان فقیر همت گماشت. وی در پیشرفت امور کشاورزی کوشش فراوان کرد و نسبت به تفرقه اندازان بی رحمانه رفتار می کرد. مردی زیرک و کاردان و بلندپرواز بود و از مکاتبات او برمی آید که در فراگرفتن مطالب، جدی بلیغ داشت. تراژان نسبت به مسیحیان ظلم و بیدادگری فراوان کرد. وی در ساختن ابنیه علاقۀ فراوان داشت و در عین حال تشکیلات دهنده قابل توجه و سرداری کم نظیر بشمار می آمد. او بماوراء دانوب حمله برد و داکی ها یا داس ها را شکست داد و بسال 114 میلادی بطرف مشرق حمله برد و ارمنستان را بتصرف درآورد و مقدمات جنگ بزرگی را با خسرو (اشک بیست وچهارم) فراهم ساخت ودر سال 116 میلادی پارتها را شکست داد و از دجله گذشت وشهر تیسفون را تصرف کرد. خسرو اشکانی با خانواده و خزانه از شهر گریخت زیرا صلاح نمیدید که در دشت با قشون روم درآویزد. در آخر سال 116 میلادی طغیان مردم ایران بر ضد لشکریان تراژان شروع شد و کوشش های امپراتور روم مفید واقع نگردید و ناگزیر به عقب نشینی گشت و هنوز کار بسامان نرسیده بود که تراژان در سال 117 میلادی درگذشت و آن همه کوشش های امپراتور بلندپرواز روم که می خواست مانند اسکندر جهانگشایی کند بی نتیجه ماند. و رجوع به تاریخ ایران باستان ج 3 صص 2469- 2487 شود
مارکوس اولپیوس تراژانوس کرینیتوس. یکی از امپراتوران بزرگ روم است که بسال 52 میلادی در ایتالیکا (اسپانیا) متولد شد. پدرش مردی نوخاسته بود و مورد حمایت امپراتور وسپازین قرار گرفت و بمقام کنسولی رسید. تراژان ابتدا در خدمت سپاهی پدر قرار داشت و سپس او هم بمقام کنسولی و بفرماندهی سپاه رسید، آنگاه امپراتور نروا او را بجانشینی خود برگزید. وی پس از درگذشت نروا بسال 98 میلادی به امپراتوری روم رسید. او با کارهای مفیدی که انجام میداد سنای روم را بشدت پیرو خویش ساخت و مانند امپراتور نروا به حمایت کودکان فقیر همت گماشت. وی در پیشرفت امور کشاورزی کوشش فراوان کرد و نسبت به تفرقه اندازان بی رحمانه رفتار می کرد. مردی زیرک و کاردان و بلندپرواز بود و از مکاتبات او برمی آید که در فراگرفتن مطالب، جدی بلیغ داشت. تراژان نسبت به مسیحیان ظلم و بیدادگری فراوان کرد. وی در ساختن ابنیه علاقۀ فراوان داشت و در عین حال تشکیلات دهنده قابل توجه و سرداری کم نظیر بشمار می آمد. او بماوراء دانوب حمله برد و داکی ها یا داس ها را شکست داد و بسال 114 میلادی بطرف مشرق حمله برد و ارمنستان را بتصرف درآورد و مقدمات جنگ بزرگی را با خسرو (اشک بیست وچهارم) فراهم ساخت ودر سال 116 میلادی پارتها را شکست داد و از دجله گذشت وشهر تیسفون را تصرف کرد. خسرو اشکانی با خانواده و خزانه از شهر گریخت زیرا صلاح نمیدید که در دشت با قشون روم درآویزد. در آخر سال 116 میلادی طغیان مردم ایران بر ضد لشکریان تراژان شروع شد و کوشش های امپراتور روم مفید واقع نگردید و ناگزیر به عقب نشینی گشت و هنوز کار بسامان نرسیده بود که تراژان در سال 117 میلادی درگذشت و آن همه کوشش های امپراتور بلندپرواز روم که می خواست مانند اسکندر جهانگشایی کند بی نتیجه ماند. و رجوع به تاریخ ایران باستان ج 3 صص 2469- 2487 شود
دهی است از دهستان مشکین شهر خاوری بخش مرکزی شهرستان مشکین شهر. این ناحیه در 12هزارگزی باختر مشکین شهر و یک هزارگزی شوسۀ هروآباد خیاو در جلگه واقع است. آب و هوای آن معتدل و دارای 183 تن سکنه می باشد که ترک زبانند. آب آن از مشکین چایی و محصولاتش: غلات و حبوبات است. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران می کنند و راه آن شوسه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان مشکین شهر خاوری بخش مرکزی شهرستان مشکین شهر. این ناحیه در 12هزارگزی باختر مشکین شهر و یک هزارگزی شوسۀ هروآباد خیاو در جلگه واقع است. آب و هوای آن معتدل و دارای 183 تن سکنه می باشد که ترک زبانند. آب آن از مشکین چایی و محصولاتش: غلات و حبوبات است. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران می کنند و راه آن شوسه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)