جدول جو
جدول جو

معنی تراغمی - جستجوی لغت در جدول جو

تراغمی
(تَ غَ)
منسوب به تراغم که بطنی ازسکون است. رجوع به تراغم شود. (اللباب ج 1 ص 172)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

نوکر یا خدمتگزاری که در خانه یا جای دیگر مامور روشن کردن چراغ ها باشد، مامور شهرداری که هنگام غروب چراغ های نفتی کوچه ها و خیابان ها را روشن می کرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تراژدی
تصویر تراژدی
داستانی که در آن زنجیرۀ حوادث جبری، شخصیت اصلی یا همۀ شخصیت ها رابه سوی سرنوشتی ناگوار و فاجعه آمیز سوق می دهد، فاجعه، مصیبت، بدبختی
فرهنگ فارسی عمید
(اِمْ بِ)
همدیگر را تیر انداختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تیر انداختن قوم یکدیگر را و سنگ انداختن آنان بیکدیگر. (اقرب الموارد) (المنجد) ، اندوخته شدن چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بیرون شدن از وطن، و به ’ب’ متعدی شود، یقال: ترامی به البلاد، ای اخرجه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بیرون شدن از بلاد. (اقرب الموارد) (المنجد) ، درنگ کردن کار، مایل گردیدن بسوی پیروزی و بسوی هزیمت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (المنجد) : ترامی امره الی الظفر او الخذلان. (منتهی الارب) ، تباه گردیدن زخم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، پیوستن بعض ابر با بعض و فراهم آمدن آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، تتابع، یقال: مازال الشر یترامی بینهم، ای یتتابع. (المنجد) ، تیر انداختن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ غِ)
مالک بن معاویه بن ثعلبه بن عقبه بن السکون، از کنده. (اللباب ج 1 ص 172)
لغت نامه دهخدا
(اِمْ بِ)
با یکدیگر بانگ و فریاد کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: تراغوا، اذا رغا واحد هیهنا و واحد هیهنا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ خُ)
بیماری که دیدگانش علت تراخم داشته باشد. که چشمش تراخم گرفته باشد
لغت نامه دهخدا
تصویری از ارغامی
تصویر ارغامی
زخم سطحی قرنیه که با قرحه ای شروع میشود ارغامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چراغچی
تصویر چراغچی
خادمی که برای روشن کردن چراغ معین است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تراژدی
تصویر تراژدی
واقغه هولناک و حادثه ای که آخرش مصیبت سخت است، نمایش غم انگیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترنغمه
تصویر ترنغمه
تر آواز ترنوا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قراغچی
تصویر قراغچی
قرقچی بنگرید به قرقچی مامور قرق و خلوت ساختن راه یا محلی قرقچی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متراغی
تصویر متراغی
همفریاد هم بانگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تراخمی
تصویر تراخمی
منسوب به تراخم، آنکه مبتلی به تراخم است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تراژدی
تصویر تراژدی
((تِ ژِ))
نمایش نامه غم انگیز، فاجعه، مصیبت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قراغچی
تصویر قراغچی
((قُ))
قراقچی. قرقچی، مأمور قرق و خلوت ساختن راه یا محلی، قرقچی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تراژدی
تصویر تراژدی
سوگنامه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ترابری
تصویر ترابری
حمل و نقل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مراسمی
تصویر مراسمی
Ceremonial
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تهاجمی
تصویر تهاجمی
Aggressive
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تراژدی
تصویر تراژدی
Tragedy
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مراسمی
تصویر مراسمی
cerimonial
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تراژدی
تصویر تراژدی
трагедия
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تهاجمی
تصویر تهاجمی
агрессивный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تراژدی
تصویر تراژدی
Tragödie
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تهاجمی
تصویر تهاجمی
aggressiv
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مراسمی
تصویر مراسمی
zeremoniell
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مراسمی
تصویر مراسمی
ceremonialny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تراژدی
تصویر تراژدی
трагедія
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تهاجمی
تصویر تهاجمی
агресивний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مراسمی
تصویر مراسمی
церемониальный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تراژدی
تصویر تراژدی
tragedia
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تهاجمی
تصویر تهاجمی
agresywny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مراسمی
تصویر مراسمی
церемоніальний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تراژدی
تصویر تراژدی
悲剧
دیکشنری فارسی به چینی