جدول جو
جدول جو

معنی تراصص - جستجوی لغت در جدول جو

تراصص
(اِمْ بِ)
مر یکدیگر چفسیدن مردم در صف، یقال: تراصوا فی الصف، اذا تلاصقوا و انضموا. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). ملصق شدن و پیوستن قوم بیکدیگر. (المنجد). ملحق شدن و پیوستن قوم بیکدیگر در صف. (اقرب الموارد). رجوع به تراص ّ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اِ)
تحاص. (ناظم الاطباء). رجوع به تحاص شود
لغت نامه دهخدا
(اِمْ بِ)
محکم و استوار گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (المنجد) (از اقرب الموارد). فهوتریص، ای محکم شدید. (المنجد) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِمْ بِ)
تنگ بر یکدیگر آمدن. (زوزنی). با یکدیگر نزدیک ایستادن قوم در صف. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از المنجد). یقال: تراصفوا فی الصف، یعنی بر یکدیگر چفسیدند قوم در صف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِمْ بِ)
برجستن گنجشک نر بر ماده، یقال: تراصعت العصافیر، اذا تسافدت. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). برجستن گنجشک نر بر ماده. (آنندراج) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِمْبِ)
نگهبانی کردن دو تن مر یکدیگر را. (المنجد) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِمْ)
بر هم نشستن و محکم و استوار شدن سنگها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تراصف ثابت صخره ها. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِمْ بِ)
چفسیدن و ملصق شدن مردم یکدیگر را. (ناظم الاطباء). رجوع به تراصص شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ترافص
تصویر ترافص
همپستایی: در آب (با هم به نوبت استفاده کردن از آب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تراصه
تصویر تراصه
استوارگردیدن محکم و استوار گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاصص
تصویر تاصص
مجتمع گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار