جدول جو
جدول جو

معنی ترابیه - جستجوی لغت در جدول جو

ترابیه(تُ بی یَ / یِ)
حروف ترابیه، مقابل حروف آتشین است و آنرا حروف خاکی و ارضیه نیز گویند و عبارت از: د، ح، ل، ع، ر، خ، ش میباشد. رجوع به حروف آتشین شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تُ رَ بی یَ)
گندمی است سرخ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : و التربیه، حنطه حمراء و سنبلها ایضاً احمر ناصع الحمره، و هی رقیقه تنتشر مع الدنی برد او ریح... (لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
فیلسوف فرانسوی. در برژراک متولد شد شاگرد دانشسرای عالی بود. در 1869 میلادی در فن فلسفه آگرژه شد سپس در مون توبان در تور بتدریس فلسفه پرداخت و سرانجام در مدرسه شارلمان پاریس از (1871- 1888 میلادی) بتدریس فلسفه مشغول شد
لغت نامه دهخدا
(یِ)
دهی است از دهستان حومه بخش سلدوز شهرستان ارومیّه 8 هزارگزی شمال خاوری نقده، سه هزارگزی شمال شوسۀ محمدیار، جلگه، معتدل مالاریایی با 101 تن سکنه آب آن از رودگدار محصول آنجا غلات، چغندر، حبوبات، توتون. شغل اهالی زراعت، گله داری، صنایع دستی آنان جاجیم بافی، راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران)
لغت نامه دهخدا
(تُبَ)
موضعی است به یمن. (منتهی الارب). شهری به یمن، و خارزنجی گوید وادیی است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تِ بَ / بِ)
طعامی که آب بیش از حد در آن کرده باشند. با آبی بسیار، در حالی که کمی آب مطلوب است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
محمد بن ابی الهیثم. محدث است. (منتهی الارب). ابوبکر بن ابی الهیثم محمد بن عبدالصمد ترابی. ابن ماکولا گوید وی ابوبکر محمد بن ابی الهیثم عبدالصمد الترابی المروزی است. از ابومجد عبدالله بن احمد بن حمویه السرخسی روایت کند و از او حسین بن مجدالفراء البغوی و ابوالمظفر سمعانی که هر دو تن شافعی اند و جز آن دو روایت دارند. وی در ماه رمضان 463 هجری قمری در سن 96سالگی درگذشت. (اللباب فی تهذیب الانساب ص 171)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
غذا دادن و پروردن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به تربیت شود، تهذیب کسی. (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به تربیت شود، قوام آوردن ترنج را با عسل و گل و شکر. (از اقرب الموارد). قوام آوردن سیب را بشکر. (المنجد) ، آسایش دادن و خلاص بخشیدن کسی را از خبۀ گلو. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ / یِ)
در بیت زیر بمعنی مربّی ̍، یعنی پرورده:
تربیۀ آن آفتاب روشنیم
ربی الاعلی از آن رو می زنیم.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(تُ)
در زمان بنی امیه دوستداران حضرت علی بن ابیطالب را ترابی می گفتند. (اللباب فی تهذیب الانساب ص 171)
جمعی در مرو به این نسبت انتساب کنند وبداد و ستد حبوبات اشتغال دارند. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(ضُ یَ)
شهرستانیست بمصر از حوف. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(غُ بی یَ)
یکی از فرق نه گانه از فرقۀ ثالثۀ شیعه باشند از غلات، و ایشان گویند علی بن ابی طالب به زاغ ماند. (بیان الادیان). صاحب الفرق بین الفرق گوید: غرابیه گروهی هستند که گفتند خدای بزرگ و ارجمند جبرئیل را به مژدۀ پیغمبری به سوی علی فرستاد و او در راه خود به غلط افتاد و اشتباهاً نزد محمد رفت زیرا علی به محمد شباهت بسیار داشت و آن دو بهم چنان مانند بودند که دوکلاغ یا دو مگس (ذباب) به یکدیگر مانند، و میگفتند که علی پیغمبر بود و فرزندان او پس از وی پیغمبر بودند. این گروه به پیروان خود گویند ’العنوا صاحب الریش’، یعنی آن شخص پردار را لعنت کنید، و خواست ایشان از آن شخص جبرئیل است و کفر این فرقه از یهود بیشتر است چه ایشان پیغمبر را گفتند چه کسی برای تو از سوی خدای تعالی وحی آورد؟ آن حضرت فرمود: جبرئیل. گفتند که ما او را دوست نداریم زیرا فرشتۀ عذاب است و اگر میکائیل که فرشتۀ رحمت است برای تو وحی می آورد ما به تو ایمان می آوردیم، و آنان جبرئیل را لعنت نکنند بلکه او را فرشتۀ عذاب دانند نه رحمت. اما غرابیه که از رافضه اند جبرئیل و محمد را لعنت کنند و خدای تعالی گفته است: من کان عدواً ﷲ و ملائکته و رسله و جبریل و میکال فان اﷲ عدو للکافرین. (قرآن 98/2) ، یعنی هرکه دشمن خدای و فرشتگانش و جبرئیل و میکائیل باشد، خدای دشمن کافران است. وچون نام کافر بنابراین آیه به دشمن فرشتگان محقق است از این رو این فرقه را از جملۀ فرق مسلمانان نمیتوان شمرد. (ترجمه الفرق بین الفرق چ محمد جواد مشکور چ 1 صص 259- 260) : بهری خوارج شدند، و بهری غالی، و بهری غرابی. (النقض ص 375). رجوع به مفاتیح العلوم ص 22، تبصره العوام ص 419 تلبیس ابلیس ص 103، الفرق بین الفرق ص 238، مقالات الشعری ص 16، خطط ج 4 صص 176- 177. بیان الادیان ص 157، ابن حزم ج 4 ص 183، خاندان نوبختی چ عباس اقبال ص 260، تعریفات و کشاف اصطلاحات الفنون و عقدالفرید ج 2 ص 240 و مزدیسنا ص 289 شود
لغت نامه دهخدا
(غُ یَ)
قسمی شیرینی. نوعی نان قندی است که از آرد بادام کنند. غرابی. غرابیا
لغت نامه دهخدا
(طُرْ را)
شهرستانی است به مصر، یا آن ضرابیه است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ زَ)
در تداول مردم مصر میز را گویند. (نشوءاللغه ص 95)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جمع واژۀ ترّهه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به ترهه و ترهات شود
لغت نامه دهخدا
(تُ / تِ عی یَ)
ترعی. ترعیه. ترعایه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مرد نیکو چراننده و نیکو سیاست کننده شتران. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مردی که شتربانی پیشۀ او و پیشۀ پدران او باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رابیه
تصویر رابیه
بلندی، پشته، فزونی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعرابیه
تصویر اعرابیه
بیابان نشینی دشتستانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترابیدن
تصویر ترابیدن
ترواش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ترجیج. فزونیها. یا تعادل و تراجیح. همسنگی و فزونی برابری و پیشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترادیف
تصویر ترادیف
قرینه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدابیر
تصویر تدابیر
جمع تدبیر، پایان بینیها کار ساختمانها، اندیشه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تراشیده
تصویر تراشیده
هر چیزی که آنرا تراش داده باشند مانند چوب تخته و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترافیک
تصویر ترافیک
عبور و مرور وسائط نقلیه انگلیسی شد و آمد
فرهنگ لغت هوشیار
زاغگونگان تیره ای از گزافندگان (غلات شیعه) که باور دارند محمد صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام چون دو زاغ همانند یکدیگرند از غرابی در فارسی نان بادامی قسمی نان قندی که از آرد بادام سازند غرابی
فرهنگ لغت هوشیار
استخوان سینه جناغ پروردن پروراندن، آداب و اخلاق را بکسی آموختن، پرورش یا تربیت بدنی. پرورش بدن بوسیله انواع ورزش. یا تعلیم و تربیت. آموزش و پرورش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرابیه
تصویر حرابیه
چای تازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابیه
تصویر تابیه
در باب تفعیل آگاهاندن، یاد دادن، شاخچه بندی (تهمت زدن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترابی
تصویر ترابی
رستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترابنده
تصویر ترابنده
ترواش کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترابرد
تصویر ترابرد
انتقال
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ترابری
تصویر ترابری
حمل و نقل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ترازینه
تصویر ترازینه
اعتدال
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ترافیک
تصویر ترافیک
شدامد
فرهنگ واژه فارسی سره