جدول جو
جدول جو

معنی ترئبه - جستجوی لغت در جدول جو

ترئبه
(اِ)
از ’رب ء’، بردن و دور گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). اذهاب. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ بَ)
واحد ترائب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). استخوان سینه. (زمخشری) (از المنجد) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). واحد ترائب و آن استخوان سینه است. (از اقرب الموارد). و رجوع به ترائب شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
پروردن کودک را تا بالغ شود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ)
ضعیفی. (منتهی الارب). ضعف و ذلت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ رِ / رَ بَ)
گیاهی است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (المنجد). ج، ترب. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تَ رِ بَ)
سرانگشت. ج، تربات، ریح تربه، باد گردناک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (المنجد). رجوع به ترب شود
لغت نامه دهخدا
(تُ بَ)
لغتی است در تراب. (منتهی الارب). خاک و تراب. (ناظم الاطباء). تراب. (اقرب الموارد) (المنجد) ، مقبره. ج، ترب. (اقرب الموارد) (المنجد) (ناظم الاطباء) : تربه الانسان، رمسه. (المنجد). رجوع به تراب و تربت شود
لغت نامه دهخدا
(تُ رَ بَ)
وادیی است بر دو منزل از مکه که آبش در بستان ابی عامر میریزد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). یاقوت آرد: عرام گویدوادیی است نزدیک مکه بفاصله دو روز از آن که در بستان ابن عامر منتهی شود وبنی هلال در آن سکونت دارند و کوههای سراه و یسوم و فرقد در اطراف آن قرار دارند و دارای معدن برم است.
در اخبار عمر (رض) آمده است که هنگامی که رسول خدا او را به غزا فرستاد وی به تربه رفت. اصمعی گوید تربه وادیی است به ضباب و طول آن سه شب است و در آن نخل و زرع و درختان میوه است و هلال و عامر بن ربیعه در آن شرکت داشتند. احمد بن محمد همدانی گوید: تربه و زبیه و بیشه سه وادی بزرگ اند، مسیر هر یک از آنها بیست روز است، پائین آنها نجد وبالای آنها سراه است. هشام گوید: تربه وادیی است از سراه شروع میشود و به نجران پایان می یابد، و باز گوید: خثعم مابین بیشه و تربه فرودآمدند و هنوز مستقر نشده بودند که اسلام ظهور کرد. مردی از ساکنان جبلین گفته که تربه آبی است در جانب غربی سلمی. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تُ رَ بَ)
موضعی است به یمن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). صاحب تاج العروس آرد: قریه ای است نزدیک زبید در یمن و در آن آرامگاه ولی مشهور طلحه بن عیسی بن اقبال که به هتار معروف میباشد و من آن را چندین بار زیارت کردم و او را کرامات معروفی است. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(تُبَ)
موضعی است به یمن. (منتهی الارب). شهری به یمن، و خارزنجی گوید وادیی است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تِ بَ / بِ)
طعامی که آب بیش از حد در آن کرده باشند. با آبی بسیار، در حالی که کمی آب مطلوب است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تُ تُبْ بَ)
راه مانندی کوفته و پاسپرده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). راه مانندی که مرد آنرا پیماید. (اقرب الموارد) (المنجد). یقال: اتخذ ترتبهً، ای شبه طریق یطأه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بردن کسی را و دور گردانیدن او را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بردن و دورگردانیدن کسی را. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تُ رُ بَ / بِ)
ایتالیایی ’ترمبا’ بمعنی پمپ. (دزی ج 1 ص 146). تلمبه. رجوع به پمپ و تلمبه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءِ بَ)
زنی که او را حیض نیفتد و در سن حایضان باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). زنی که سن او اقتضای حیض را داشته ومعهذا حایض نمی شود. عده زن مسترئبه که زوج با او نزدیکی کرده است در صورتی که نکاح دائم بوده و قطع علاقۀ زوجیت بسبب طلاق یا فسخ باشد سه ماه و اگر نکاح غیردائم باشد بعد از بذل یا انقضای مدت 45 روز است
لغت نامه دهخدا
تصویری از تربئه
تصویر تربئه
بردن و دور گردانیدن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تریبه
تصویر تریبه
استخوان سینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تریبه
تصویر تریبه
((تَ بَ یا بِ))
استخوان سینه، جناغ، مفرد ترایب (ترائب)
فرهنگ فارسی معین