جدول جو
جدول جو

معنی تذکره - جستجوی لغت در جدول جو

تذکره
کتابی که در آن شرح احوال شاعران یا دانشمندان یا عارفان و مشایخ صوفیه نوشته شده باشد، آنچه موجب یادآوری شود، وسیلۀ یادآوری، یادداشت، یادآوری، گذرنامه
فرهنگ فارسی عمید
تذکره
یادآوری
تصویری از تذکره
تصویر تذکره
فرهنگ لغت هوشیار
تذکره
((تَ کِ رِ))
آنچه موجب یادآوری شود، گذرنامه، کتابی که در آن زندگی نامه شعرا، دانشمندان و... نوشته شده باشد
تصویری از تذکره
تصویر تذکره
فرهنگ فارسی معین
تذکره
بیوگرافی، زندگی نامه (شعرا) ، تاریخ، جنگ، سفینه، کتاب، مجموعه، پاسپورت، گذرنامه، یاد، یادآوری، یادگار، یادداشت
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تذکر
تصویر تذکر
به یاد آمدن، به یاد آوردن، یاد کردن، یادآور شدن، پند گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تذکیه
تصویر تذکیه
گلوی حیوان حلال گوشت را بریدن، افروختن و تیز کردن آتش
فرهنگ فارسی عمید
(مَ کَ رَ)
تذکره. یادداشت، هرچیز که لایق و سزاوار یادآوری باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ذَکْکِ رَ)
امراءه متذکره، زنی که به مردان ماند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ کَ رَ)
زن که به مردان ماند. (منتهی الارب) (ازناظم الاطباء). مذکّره. متذکره. ذکره. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَ ذَکْ کِ رَ)
آنچه حفظ کنندیا بنویسند برای تذکار. یادداشت. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اِمْ)
تیز کردن آتش. (زوزنی) (آنندراج). برافروختن آتش را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، گلو بریدن. (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). گلو بریدن گوسپند و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، (اصطلاح فقه) ذبح شرعی است و آن رفتن خون متعارف است از حیوان بسبب قطع اوداج اربعه در حیوانی که او را نفس سانکه بود. رجوع به ذبح شود، برافروخته شدن آتش جنگ. (المنجد) ، کلانسال گردیدن مرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کلانسال و تناور گردیدن مرد. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تَ کِ /کَ رَ / رِ)
دیگ و دیگ مسی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ذَکْ کَ رَ)
آن زن که بر خلقت مذکران بود. (مهذب الاسماء). زنی که بر خلقت مردان بود. (منتهی الارب). زن متشبه به ذکور. متذکره. (اقرب الموارد) (از متن اللغه). ذکره. (متن اللغه) ، بلای سخت. (منتهی الارب). داهیۀشدیده. (اقرب الموارد) ، ناقه مذکره، ماده شتر ماننده به نر در خلق و خلق. (از منتهی الارب). ناقۀ شبیه به جمل. (از اقرب الموارد) ، ناقه مذکره الثنیا، ماده شتر بزرگ سر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تذکر
تصویر تذکر
بیاد آوردن، یاد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذکره
تصویر ذکره
آوازه، تیزی در آدمی یا در شمشیر، جمع ذکر، مردان نرینگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تذکرا
تصویر تذکرا
یاد آوری باز گویی بعنوان تذکر یاد آوری را
فرهنگ لغت هوشیار
متذکره در فارسی مونث متذکر: یاد کننده به یاد آورنده مونث متذکر. یا فوت (قوهء) متذکره
فرهنگ لغت هوشیار
افروختن (آتش را)، ذبح کردن بسمل کردن، افروزش، ذبح. تیز کردن آتش، برافروختن آتش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تذکر
تصویر تذکر
((تَ ذَ کُّ))
به یاد آمدن، پند گرفتن، یادآور شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تذکر
تصویر تذکر
یادآوری، گوشزد
فرهنگ واژه فارسی سره
ذبح، بسمل کردن، ذبح کردن، کشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از تذکر
تصویر تذکر
Admonishment, Admonition
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تذکر
تصویر تذکر
avertissement
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از تذکر
تصویر تذکر
amonestación
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تذکر
تصویر تذکر
teguran, peringatan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از تذکر
تصویر تذکر
การตักเตือน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از تذکر
تصویر تذکر
vermaning, waarschuwing
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از تذکر
تصویر تذکر
застереження
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تذکر
تصویر تذکر
ammonizione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تذکر
تصویر تذکر
admoestação, advertência
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تذکر
تصویر تذکر
警告 , 劝诫
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تذکر
تصویر تذکر
napomnienie, przestroga
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تذکر
تصویر تذکر
Ermahnung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تذکر
تصویر تذکر
предупреждение , предостережение
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تذکر
تصویر تذکر
चेतावनी
دیکشنری فارسی به هندی