ننگ داشتن. (تاج المصادر بیهقی). عیب کردن و ننگ داشتن از کسی. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). استنکاف و استحیا از کسی. (اقرب الموارد) (المنجد) : تذمم الرجل، استنکف. لو لم اترک الکذب تأثماً ترکته تذمماً، ای مجانبه للذم. (اقرب الموارد)
ننگ داشتن. (تاج المصادر بیهقی). عیب کردن و ننگ داشتن از کسی. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). استنکاف و استحیا از کسی. (اقرب الموارد) (المنجد) : تذمم الرجل، استنکف. لو لم اترک الکذب تأثماً ترکته تذمماً، ای مجانبه للذم. (اقرب الموارد)
عملی عوض وضو یا غسل، بدین شکل که هر دو کف دست را به خاک پاک بزنند و آن را بر پشت دست و صورت بکشند. این عمل را هنگام مریض بودن یا پیدا نکردن آب می توان انجام داد، قصد کردن، از روی قصد و عمد کاری کردن
عملی عوض وضو یا غسل، بدین شکل که هر دو کف دست را به خاک پاک بزنند و آن را بر پشت دست و صورت بکشند. این عمل را هنگام مریض بودن یا پیدا نکردن آب می توان انجام داد، قصد کردن، از روی قصد و عمد کاری کردن
شکافته شدن بی آنکه جدا گردد یا شکافته از هم جدا گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : تتمم الشی ٔ، شکافته شد بی آنکه آشکار گردد شکستگی آن. یا شکافته شد و سپس آشکارا گردید. (از قطر المحیط). تمیمی شدن در هوا یا رأی یا محل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). صاد هواه او رأیه او محلته تمیماً. (قطر المحیط) ، راه رفتن مرد با شکستی که بدوست و سپس جدا شدن آن: تتمم الرجل، کان به کسرٌیمشی به ثم ابت ّ. (قطر المحیط). در شرح قاموس آرد: متتمم بصیغه اسم فاعل از باب تفعل کسی است که به او شکستگی هست، میرود به آن شکست، پس آماده شده است وتمام کرده شده است آن شکست را. (شرح قاموس ص 930)
شکافته شدن بی آنکه جدا گردد یا شکافته از هم جدا گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : تتمم الشی ٔ، شکافته شد بی آنکه آشکار گردد شکستگی آن. یا شکافته شد و سپس آشکارا گردید. (از قطر المحیط). تمیمی شدن در هوا یا رأی یا محل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). صاد هواه ُ او رأیه ُ او محلته ُ تمیماً. (قطر المحیط) ، راه رفتن مرد با شکستی که بدوست و سپس جدا شدن آن: تتمم الرجل، کان به کسرٌیمشی به ثم اَبَت َّ. (قطر المحیط). در شرح قاموس آرد: متتمم بصیغه اسم فاعل از باب تفعل کسی است که به او شکستگی هست، میرود به آن شکست، پس آماده شده است وتمام کرده شده است آن شکست را. (شرح قاموس ص 930)
عمامه در سر بستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). عمامه بر سر بستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عمامه پوشیدن و پیچیدن آن بر سر. (از اقرب الموارد) ، عم خواندن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: تعممته النساء، ای دعوته عماً. (منتهی الارب)
عمامه در سر بستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). عمامه بر سر بستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عمامه پوشیدن و پیچیدن آن بر سر. (از اقرب الموارد) ، عم خواندن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: تعممته النساء، ای دعوته عماً. (منتهی الارب)
از ’ی م م’، قصد کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (از تعریفات جرجانی) (از کشاف اصطلاحات الفنون). آهنگ کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قصد کردن و اراده نمودن. (آنندراج) ، بخاک دست و روی مالیدن به نیت عبادت. و منه قوله تعالی: فتیمموا صعیداً طیباً (قرآن 4 / 43، 5 / 6). (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به خاک وضو کردن. (آنندراج). در شرع عبارت از قصد به سوی خاک پاکیزه ای است که به آن تطهیر کنند برای برطرف ساختن حدث. (از کشاف اصطلاحات الفنون) (از تعریفات جرجانی). حقیقت تیمم آن است که نام است مر مسح روی و دست را با خاک پاکیزه با شرایط خاص و قصد نیز از همان شرایط است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). دست و روی به خاک مالیدن به عوض وضو و غسل. (ناظم الاطباء). مسح کردن دست و روی به خاک بوجه شرعی، نماز و عبادت را. وضو کردن به خاک. مسح کردن دست و روی به خاک به عوض وضو یا غسل. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). تیمم در صورتی بدل از وضو یا غسل واقع شود که آب نایاب بود یا استعمال آن متعذربود به طریقی که در کتب فقه مسطور است: تا درگه او یابی مگذر به در کس زیرا که حرام است تیمم به لب یم. رودکی. عهد تو و در زمانه تقدیم آب آمده آنگهی تیمم. انوری. چون دو دست اندر تیمم یک به دیگر متصل در یکی محمل دو تن هم پای و هم ران دیده اند. خاقانی. من تیمم به سر خاک نجس کی کنم کآب به جایست مرا. خاقانی. چون در زمانه آب کرم هیچ جا نماند جای تیمم است بخاک در سخاش. خاقانی. چون تیمم با وجود آب دان علم نقلی با دم قطب زمان. مولوی. به غفلت بدادی ز دست آب پاک چه چاره کنون جز تیمم بخاک. سعدی (بوستان). چو آب آمد تیمم نیست در کار چو روزآمد چراغ از پیش بردار. پوریای ولی. چو بنمود رخ قدر طاووس مست ز آب رخش چون تیمم شکست. طاهر وحید (از آنندراج). مرا توبه از دیدن خم شکست چو شد آب پیدا تیمم شکست. اشرف (ایضاً). بهر سجده پیش پایش هم ز خاک پای او دیده را دیدم تیمم گرچه غرق آب بود. میر خسرو (ایضاً). به آن خاک هر کس تیمم کند کف از آب رحمت چو قلزم کند. ملاطغرا (ایضاً)
از ’ی م م’، قصد کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (از تعریفات جرجانی) (از کشاف اصطلاحات الفنون). آهنگ کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قصد کردن و اراده نمودن. (آنندراج) ، بخاک دست و روی مالیدن به نیت عبادت. و منه قوله تعالی: فتیمموا صعیداً طیباً (قرآن 4 / 43، 5 / 6). (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به خاک وضو کردن. (آنندراج). در شرع عبارت از قصد به سوی خاک پاکیزه ای است که به آن تطهیر کنند برای برطرف ساختن حَدَث. (از کشاف اصطلاحات الفنون) (از تعریفات جرجانی). حقیقت تیمم آن است که نام است مر مسح روی و دست را با خاک پاکیزه با شرایط خاص و قصد نیز از همان شرایط است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). دست و روی به خاک مالیدن به عوض وضو و غسل. (ناظم الاطباء). مسح کردن دست و روی به خاک بوجه شرعی، نماز و عبادت را. وضو کردن به خاک. مسح کردن دست و روی به خاک به عوض وضو یا غسل. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). تیمم در صورتی بدل از وضو یا غسل واقع شود که آب نایاب بود یا استعمال آن متعذربود به طریقی که در کتب فقه مسطور است: تا درگه او یابی مگذر به در کس زیرا که حرام است تیمم به لب یم. رودکی. عهد تو و در زمانه تقدیم آب آمده آنگهی تیمم. انوری. چون دو دست اندر تیمم یک به دیگر متصل در یکی محمل دو تن هم پای و هم ران دیده اند. خاقانی. من تیمم به سر خاک نجس کی کنم کآب به جایست مرا. خاقانی. چون در زمانه آب کرم هیچ جا نماند جای تیمم است بخاک در سخاش. خاقانی. چون تیمم با وجود آب دان علم نقلی با دم قطب زمان. مولوی. به غفلت بدادی ز دست آب پاک چه چاره کنون جز تیمم بخاک. سعدی (بوستان). چو آب آمد تیمم نیست در کار چو روزآمد چراغ از پیش بردار. پوریای ولی. چو بنمود رخ قدر طاووس مست ز آب رخش چون تیمم شکست. طاهر وحید (از آنندراج). مرا توبه از دیدن خم شکست چو شد آب پیدا تیمم شکست. اشرف (ایضاً). بهر سجده پیش پایش هم ز خاک پای او دیده را دیدم تیمم گرچه غرق آب بود. میر خسرو (ایضاً). به آن خاک هر کس تیمم کند کف از آب رحمت چو قلزم کند. ملاطغرا (ایضاً)
طلب کردن. (تاج المصادر بیهقی). جستن چیزی را و تجسس نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جستن چیزی را و تجسس نمودن. (از اقرب الموارد). رجوع به تجسس شود، شپش جستن در سر کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
طلب کردن. (تاج المصادر بیهقی). جستن چیزی را و تجسس نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جستن چیزی را و تجسس نمودن. (از اقرب الموارد). رجوع به تجسس شود، شپش جستن در سر کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
افژولیده شدن. (تاج المصادر بیهقی). اوژولیده شدن. (زوزنی) ، خویشتن را ملامت کردن. (تاج المصادر بیهقی). نکوهش کردن نفس خود را بر غضب یا بر چیزی که فوت کرد، دیگرگون و ناآشنا گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، خشم گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تغضب. (اقرب الموارد) (المنجد) : کان یتذمر علی ربه، یعنی دلیری میکرد بر وی و برمیداشت آواز خود را در عتاب او. (اقرب الموارد) (المنجد) ، ترسانیدن و وعده بد کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تهدید. (المنجد) ، برانگیختن بر قتال. (اقرب الموارد)
افژولیده شدن. (تاج المصادر بیهقی). اوژولیده شدن. (زوزنی) ، خویشتن را ملامت کردن. (تاج المصادر بیهقی). نکوهش کردن نفس خود را بر غضب یا بر چیزی که فوت کرد، دیگرگون و ناآشنا گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، خشم گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تغضب. (اقرب الموارد) (المنجد) : کان یتذمر علی ربه، یعنی دلیری میکرد بر وی و برمیداشت آواز خود را در عتاب او. (اقرب الموارد) (المنجد) ، ترسانیدن و وعده بد کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تهدید. (المنجد) ، برانگیختن بر قتال. (اقرب الموارد)
متفرق و پراکنده شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، اصلاح کردن چیزی. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، تعرق. (اقرب الموارد) جدا کردن گوشت را از استخوان. (از المنجد)
متفرق و پراکنده شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، اصلاح کردن چیزی. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، تعرق. (اقرب الموارد) جدا کردن گوشت را از استخوان. (از المنجد)
خاشه روی کردن. (تاج المصادر بیهقی). پی بردن به خاکروبه ها و جستن آن را، برآمدن بر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: شدالفرس علی الحجر فتقممها، یعنی سخت کرد بر مادیان وبرآمد بر آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، رها نکردن چیزی از مائده. (از اقرب الموارد)
خاشه روی کردن. (تاج المصادر بیهقی). پی بردن به خاکروبه ها و جستن آن را، برآمدن بر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: شدالفرس علی الحجر فتقممها، یعنی سخت کرد بر مادیان وبرآمد بر آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، رها نکردن چیزی از مائده. (از اقرب الموارد)
از روی قصد و عمد کاری کردن، به جای وضو، در هنگام نبودن آب یا بیماری، از خاک استفاده کردن، به این صورت که دست ها را بر خاکی که آلوده نباشد می زنند و بعد آن را به صورت و پشت دست ها می کشند
از روی قصد و عمد کاری کردن، به جای وضو، در هنگام نبودن آب یا بیماری، از خاک استفاده کردن، به این صورت که دست ها را بر خاکی که آلوده نباشد می زنند و بعد آن را به صورت و پشت دست ها می کشند