جدول جو
جدول جو

معنی تذقح - جستجوی لغت در جدول جو

تذقح
(اِ)
متهم کردن کسی را بگناهی که او مرتکب آن نشده است. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تذقح
متهم کردن کسی را بگناهی که او مرتکب نشده است
تصویری از تذقح
تصویر تذقح
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ تَ ذَقْ قِ)
هو متذقح للشر، یعنی او به تکلف خود را شریرنماینده است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). و رجوع به تذقح شود
لغت نامه دهخدا
(اِ ثِ)
کسب کردن. (تاج المصادر بیهقی) ورزیدن و فراهم آوردن برای عیال. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کسب کردن برای عیال. (از اقرب الموارد) (از المنجد) : هو یترقّح لعیاله، یکتسب لهم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
گرفتن چیزی را اندک اندک. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
آبستن وار نمودن ناقه، منسوب کردن کسی را به گناه ناکرده، بدست اشاره کردن در سخن گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَءْ ءُ)
شکفتن گل. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بشکفتن. (زوزنی) ، گشاده گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تفتح در کلام: و منهم من عم فقال التفقح التفتح. (از اقرب الموارد) ، چشم باز کردن سگ بچه. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ ش شُ)
بدی برانگخیتن بر کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءُ)
اندک پیه شدن اشتر. (تاج المصادر بیهقی). کم شدن پیه شتر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تذقط
تصویر تذقط
گرفتن چیزی را اندک اندک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترقح
تصویر ترقح
کسب کردن، ورزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفقح
تصویر تفقح
شکفتن گل، گشاده گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار