جدول جو
جدول جو

معنی تذری - جستجوی لغت در جدول جو

تذری(اِ)
بر ذرو چیزی شدن. (تاج المصادر بیهقی). درآمدن بر بالای ذروه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از المنجد) (از اقرب الموارد) ، از سرمای شمال به صخره و مانند آن پناه بردن. (اقرب الموارد). الشول اذا است بالبرد تذرت بالعضاه. (اقرب الموارد) ، از کاه جدا و پاک گردیدن گندم، زن از برتران قبیله خواستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تذرو
تصویر تذرو
(دخترانه)
قرقاول
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از توری
تصویر توری
(دخترانه)
گیاهی درختچه ای و زینتی از خانواده حنا که گلهای خوشه ای بنفش و تاج گسترده دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تتری
تصویر تتری
تاتاری، از مردم تاتار، تهیه شده به وسیلۀ قوم تاتار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آذری
تصویر آذری
مربوط به آذر، مربوط به آذربایجان مثلاً موسیقی آذری، از مردم آذربایجان، زبانی از شاخۀ زبان های هند و ایرانی که در آذربایجان متداول بود، زبان ترکی رایج در آذربایجان، به رنگ آتش، برای مثال ز خونی که بد بهرۀ مادری / بجوشید و شد چهره اش آذری (فردوسی۴ - ۱۳۵۶) مانند آتش بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تجری
تصویر تجری
جرئت کردن، دلیری کردن، گستاخی، سرپیچی، نافرمانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تبری
تصویر تبری
طبری، از مردم طبرستان، طبرستانی، مازندرانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تذرو
تصویر تذرو
قرقاول، پرنده ای حلال گوشت که بیشتر در سواحل دریای خزر پیدا می شود، نر آن دم دراز و پرهای خوش رنگ و زیبا دارد، مادۀ آن کوچک تر و دمش کوتاه است، در جنگل ها و مزارع به سر می برد، مادۀ آن لانۀ خود را روی زمین درست می کند و ده تخم می گذارد و ۲۴ روز روی تخم ها می خوابد تا جوجه هایش از تخم بیرون آیند، تورنگ، چور، خروس صحرایی، تدرج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعری
تصویر تعری
برهنه شدن، لباس از تن درآوردن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ ذَرْ ری)
از ’ذرو’، آن که زن از برتران قبیله خواهد. (آنندراج). زن گرفتۀ از برترین قبیله. (ناظم الاطباء) ، برآینده بر بالای ذروه. (آنندراج). برآینده بر بالا و بر کنگره. (ناظم الاطباء). غلۀ برباد داده شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تذری شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تیز کردن. (تاج المصادر بیهقی). تیز کردن شمشیر و مانند آن. (اقرب الموارد). تیز کردن شمشیر. (المنجد). تیز کردن سنان را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، زهر دادن شمشیر و جز آن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، برداشته داشتن زن بچه را تا قضای حاجت کند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برداشتن باد خاک را و پرانیدن و بردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (اقرب الموارد) (المنجد) ، بر باد دادن خاک کان را، بطلب زر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). جستن زر ازخاک معدن. (از متن اللغه) ، بر باد کردن خرمن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (متن اللغه) (المنجد) ، فریز کردن گوسپند و ماندن پاره ای از پشم بر گوسپند جهت نشان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، ستودن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (متن اللغه) ، حسب خویش را ستودن. (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج). ستودن حسب خود را و برداشتن خود را. (از آنندراج). ستودن حسب خود را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
افزون شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (آنندراج). فزون آمدن بر صد. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (تاج العروس). فزون آمدن بر پنجاه. (متن اللغه) (المنجد) (منتهی الارب). و منه قول علی رضی اﷲعنه: قد ذرفت علی الستین و فی روایه علی الخمسین. (تاج العروس) ، ریختن اشک را. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (المنجد) (متن اللغه) ، چ آگاهانیدن کسی را بر چیزی. (اقرب الموارد) ، مشرف گردانیدن کسی را بر مرگ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (متن اللغه) (تاج العروس). نزدیک ساختن کسی را بر مرگ. (المنجد). رجوع به تذراف و تذرفه شود
لغت نامه دهخدا
(اِمْ مِ)
خبه کردن کسی را به ذراع از پس وی. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (المنجد) (اقرب الموارد) ، خبر دادن کسی را به چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از المنجد) (از اقرب الموارد) ، بستن ذراع شتر را برسن زائد از جهاز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، بلند کردن مرد دست را برای ترسانیدن یا مژده دادن. (المنجد) (اقرب الموارد) ، فراخ کردن بازو را در شناوری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) (متن اللغه) : ذرع الرجل فی سباحته تذریعاً، اتسع و مد ذراعیه . (لسان العرب) ، اقرار نمودن به چیزی. (منتهی الارب) (المنجد) (اقرب الموارد) ، مدد خواستن بدودست خود و جنبانیدن هر دو دست را در آب کشیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، دست اندازان رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، بدست اشاره کردن مژده ور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) : سوابق خیل لم یذرع بشیرها. (اقرب الموارد). خبر دادن کسی را به چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، زیاده روی کردن مژده دهنده در کلام خود. (اقرب الموارد) ، سخت دشنام دادن کسی را مقابل مردمان: ذرعه بیننا، ای سببه. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
کاغله در طعام کردن. (تاج المصادر بیهقی). ذراح انداختن در طعام. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ذراریح که نوعی سم است، در طعام ریختن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، اندکی زعفران و جز آن در آب کردن. (تاج المصادر بیهقی). زعفران در آب ترکردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (از المنجد) ، گل آلود کردن مطهرۀ چرمین نو را تا بوی خوش گیرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، ریختن آب در شیر تا بسیار شود. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تذریب
تصویر تذریب
تیز کردن شمشیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجری
تصویر تجری
جرئت و دلیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تتری
تصویر تتری
پیاپی، متواتر، متفرق و پریشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبری
تصویر تبری
بیزاری، دوری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توذری
تصویر توذری
تودری
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی پارچه، پارچه لطیف و مشبک و از آن جامه و پرده و یراق جامه کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکری
تصویر تکری
روی در هم کشیدن روی ترش کردن، ناخوشداشت، دست کم گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمری
تصویر تمری
آراسته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقری
تصویر تقری
آب جویی آب یابی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعری
تصویر تعری
برهنه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسری
تصویر تسری
همه گیری فراگیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدری
تصویر تدری
فریفتن، فریب دادن شکار را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تذریه
تصویر تذریه
باد دادن خرمن، باد دادن خاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تذرع
تصویر تذرع
پرگویی، برش به اندازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تذرو
تصویر تذرو
قرقاول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تذلی
تصویر تذلی
خواری پستی د فروتنی نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزری
تصویر تزری
عتاب کردن و عیب نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحری
تصویر تحری
قصد کردن بسوی قبله
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به آذر، برنگ آتش منسوب به آذربایجان (آذربایگان)، نام زبان قدیم سکنه آذربایجان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تذرج
تصویر تذرج
پارسی تازی گشته تذرو تیتر تورنگ
فرهنگ لغت هوشیار