ده کوچکی است از دهستان بهرآسمان در بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت که در 27هزارگزی جنوب ساردوئیه و 12هزارگزی راه مالرو بافت به ساردوئیه واقع است و20 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ده کوچکی است از دهستان بهرآسمان در بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت که در 27هزارگزی جنوب ساردوئیه و 12هزارگزی راه مالرو بافت به ساردوئیه واقع است و20 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ده کوچکی است از دهستان سرویزن بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت واقع در 10هزارگزی جنوب شرقی ساردوئیه و 2هزارگزی جنوب راه مالرو جیرفت به ساردوئیه. دارای 25 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ده کوچکی است از دهستان سرویزن بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت واقع در 10هزارگزی جنوب شرقی ساردوئیه و 2هزارگزی جنوب راه مالرو جیرفت به ساردوئیه. دارای 25 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی از دهستان گوده، در بخش بستک شهرستان لار است که در چهل هزارگزی شمال خاوری بستک و 26هزارگزی خاور شوسۀ لار به بستک قرار دارد. جلگه ای گرمسیر است و 826 تن سکنه دارد. آب آن از چشمۀ شور و چاه و باران است و محصول آنجا غلات و خرما و شغل اهالی زراعت است وراه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
دهی از دهستان گوده، در بخش بستک شهرستان لار است که در چهل هزارگزی شمال خاوری بستک و 26هزارگزی خاور شوسۀ لار به بستک قرار دارد. جلگه ای گرمسیر است و 826 تن سکنه دارد. آب آن از چشمۀ شور و چاه و باران است و محصول آنجا غلات و خرما و شغل اهالی زراعت است وراه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
دهی است از بخش ابرقوی شهرستان یزد، در 3هزارگزی جنوب ابرقو و 3هزارگزی جادۀ ابرقو به فخرآباد، در جلگۀ معتدل هوائی واقع است و 457 تن سکنه دارد. آبش از قنات تأمین می شود. محصولش غلات و شغل مردمش زراعت و قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دهی است از بخش ابرقوی شهرستان یزد، در 3هزارگزی جنوب ابرقو و 3هزارگزی جادۀ ابرقو به فخرآباد، در جلگۀ معتدل هوائی واقع است و 457 تن سکنه دارد. آبش از قنات تأمین می شود. محصولش غلات و شغل مردمش زراعت و قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
از ’دوی’، باپوست شدن شیر. (تاج المصادر بیهقی). پوستکی سبک فاسر شیر آوردن. (زوزنی). سر بستن جغرات و شیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از المنجد) (از اقرب الموارد). سر بستن جغرات و شیر و دادن سرشیر. (آنندراج) ، نیک دویدن سگ در زمین و گرد چیزی برگشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دویدن سگ در زمین، چنانکه تدویم پریدن مرغ است در هوا و تدویم در زمین نیست چنانکه تدویه در آسمان نیست. (اقرب الموارد). رجوع به تدویم شود، بالای آب چیزی نمودار شدن که باد آن را ببرد. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شنیده شدن بانگ هدیرفحل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) از ’دوو’، در بیابان درآمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بسوی بیابان رفتن و اقامت نمودن در آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، بیابانی گفتن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) شتر را بسوی بچه خواندن بلفظ داه ، بالکسر یا به تسکین یا بلفظ ده ده . (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
از ’دوی’، باپوست شدن شیر. (تاج المصادر بیهقی). پوستکی سبک فاسر شیر آوردن. (زوزنی). سر بستن جغرات و شیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از المنجد) (از اقرب الموارد). سر بستن جغرات و شیر و دادن سرشیر. (آنندراج) ، نیک دویدن سگ در زمین و گرد چیزی برگشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دویدن سگ در زمین، چنانکه تدویم پریدن مرغ است در هوا و تدویم در زمین نیست چنانکه تدویه در آسمان نیست. (اقرب الموارد). رجوع به تدویم شود، بالای آب چیزی نمودار شدن که باد آن را ببرد. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شنیده شدن بانگ هدیرفحل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) از ’دوو’، در بیابان درآمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بسوی بیابان رفتن و اقامت نمودن در آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، بیابانی گفتن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) شتر را بسوی بچه خواندن بلفظ داه ِ، بالکسر یا به تسکین یا بلفظ دُه ْدُه ْ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)