جدول جو
جدول جو

معنی تده - جستجوی لغت در جدول جو

تده
(اِ)
از ’وت د’، کوفتن میخ. (منتهی الارب). استوار کردن میخ را. (از المنجد) (اقرب الموارد). رجوع به وتد شود
لغت نامه دهخدا
تده
(تَ دَ / دِ)
بمعنی تنیده باشد که از تنیدن مشتق است. (برهان). بمعنی تنیده باشد. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). بمعنی تنیده آمده. (آنندراج). تنیده و بافته و پارچه. (ناظم الاطباء). رجوع به تدن و تنیدن شود، خانه عنکبوت. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تاه
تصویر تاه
تا، خمیدگی چیزی مانند کاغذ و پارچه، چین، لا
تار، رشته، نخ، رشتۀ باریک، تانه، تان، تاره
داغداغان، از درختان جنگلی با برگ های بیضی و دندانه دار و نوک تیز، گل های سبز رنگ و میوۀ ریز و آبدار به رنگ خاکی یا کبود که در نواحی شمالی ایران می روید و بلندیش تا ۲۰ متر می رسد، از ریشه و پوست آن مادۀ زرد رنگی گرفته می شود و از دانۀ آن هم روغن می گیرند، برگ و ریشۀ آن در طب قدیم برای معالجۀ اسهال به کار می رفته
تاغوت، تا، ته، تی، تادار، تادانه، ته دار، تی گیله، تایله، دغدغان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیه
تصویر تیه
بیابان شن زار و بی آب و علف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رده
تصویر رده
رج، رجه، صف، رسته، قطار، برای مثال رده برکشیده سپاهش دو میل / به دست چپش هفتصد زنده پیل (فردوسی - ۱/۱۶)، در علم زیست شناسی از واحدهای رده بندی جانوران و گیاهان که پس از شاخه و قبل از راسته قرار دارد، مقام، کلاسه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رده
تصویر رده
ارتداد، از دین برگشتگی
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
از ’دهی’، کار مردمان زیرک و تیزهوش کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خویش چرب کردن بروغن. (تاج المصادر بیهقی). بروغن خویشتن چرب کردن. (زوزنی). چرب شدن و طلا کردن روغن بر خود. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). روغن بر خود مالیدن. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تدله
تصویر تدله
دل ربودگی خرد پریدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفه
تصویر تفه
اندک زن خوار و ذلیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدهن
تصویر تدهن
چرب شدن چربش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبه
تصویر تبه
نابود، فاسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تپه
تصویر تپه
کوه پست و پشته بلند، تل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توه
تصویر توه
تباه، ضایع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنده
تصویر تنده
سرازیر، سراشیب غنچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توده
تصویر توده
بمعنی عام و انبوه مردم کوت و رویهم ریخته شده، پشته و تل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنه
تصویر تنه
تن و بدن انسان یا چیز دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمده
تصویر تمده
ستودن، تکلف کردن در ستایش خود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکه
تصویر تکه
پاره ای از طعام، لقمه
فرهنگ لغت هوشیار
وسیله ای که برای گرفتن حیوانات بکار میرود، دام، پایه نردبان هم گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقده
تصویر تقده
گشنیز، زیره، دیگ افزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزه
تصویر تزه
کچل کل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدعه
تصویر تدعه
فراخی عیش، آسایش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدوه
تصویر تدوه
ستبر گشتن، دگر گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تره
تصویر تره
سبزی که با طعام خورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خده
تصویر خده
گونه رخساره، گودال دراز رخسار دیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حده
تصویر حده
تکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جده
تصویر جده
مادر پدر، مادر مادر یافتن، درک کردن ساحل دریای مکه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیه
تصویر تیه
سرگردانی و خودپسندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رده
تصویر رده
دسته و صف، رجه
فرهنگ لغت هوشیار
چوب بلند افقی که دو سر آن را بر دو چوب افراشته و عمودی استوار کنند تا پرندگان بر روی آن نشینند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنه
تصویر تنه
جثه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رده
تصویر رده
ردیف، رتبه، سطر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تکه
تصویر تکه
قطعه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از توده
تصویر توده
جماعت، ملت
فرهنگ واژه فارسی سره