بمعنی تنیده باشد که از تنیدن مشتق است. (برهان). بمعنی تنیده باشد. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). بمعنی تنیده آمده. (آنندراج). تنیده و بافته و پارچه. (ناظم الاطباء). رجوع به تدن و تنیدن شود، خانه عنکبوت. (آنندراج)
بمعنی تنیده باشد که از تنیدن مشتق است. (برهان). بمعنی تنیده باشد. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). بمعنی تنیده آمده. (آنندراج). تنیده و بافته و پارچه. (ناظم الاطباء). رجوع به تدن و تنیدن شود، خانه عنکبوت. (آنندراج)
تا، خمیدگی چیزی مانند کاغذ و پارچه، چین، لا تار، رشته، نخ، رشتۀ باریک، تانه، تان، تاره داغداغان، از درختان جنگلی با برگ های بیضی و دندانه دار و نوک تیز، گل های سبز رنگ و میوۀ ریز و آبدار به رنگ خاکی یا کبود که در نواحی شمالی ایران می روید و بلندیش تا ۲۰ متر می رسد، از ریشه و پوست آن مادۀ زرد رنگی گرفته می شود و از دانۀ آن هم روغن می گیرند، برگ و ریشۀ آن در طب قدیم برای معالجۀ اسهال به کار می رفته تاغوت، تا، ته، تی، تادار، تادانه، ته دار، تی گیله، تایله، دغدغان
تا، خمیدگی چیزی مانند کاغذ و پارچه، چین، لا تار، رشته، نخ، رشتۀ باریک، تانه، تان، تاره داغداغان، از درختان جنگلی با برگ های بیضی و دندانه دار و نوک تیز، گل های سبز رنگ و میوۀ ریز و آبدار به رنگ خاکی یا کبود که در نواحی شمالی ایران می روید و بلندیش تا ۲۰ متر می رسد، از ریشه و پوست آن مادۀ زرد رنگی گرفته می شود و از دانۀ آن هم روغن می گیرند، برگ و ریشۀ آن در طب قدیم برای معالجۀ اسهال به کار می رفته تاغوت، تا، تَه، تی، تادار، تادانه، تَه دار، تی گیلَه، تایلَه، دِغدِغان
رج، رجه، صف، رسته، قطار، برای مثال رده برکشیده سپاهش دو میل / به دست چپش هفتصد زنده پیل (فردوسی - ۱/۱۶)، در علم زیست شناسی از واحدهای رده بندی جانوران و گیاهان که پس از شاخه و قبل از راسته قرار دارد، مقام، کلاسه
رج، رجه، صف، رسته، قطار، برای مِثال رده برکشیده سپاهش دو میل / به دست چپش هفتصد زنده پیل (فردوسی - ۱/۱۶)، در علم زیست شناسی از واحدهای رده بندی جانوران و گیاهان که پس از شاخه و قبل از راسته قرار دارد، مقام، کلاسه
خویش چرب کردن بروغن. (تاج المصادر بیهقی). بروغن خویشتن چرب کردن. (زوزنی). چرب شدن و طلا کردن روغن بر خود. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). روغن بر خود مالیدن. (اقرب الموارد) (المنجد)
خویش چرب کردن بروغن. (تاج المصادر بیهقی). بروغن خویشتن چرب کردن. (زوزنی). چرب شدن و طلا کردن روغن بر خود. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). روغن بر خود مالیدن. (اقرب الموارد) (المنجد)