جدول جو
جدول جو

معنی تدمری - جستجوی لغت در جدول جو

تدمری
(تَ مُ ری ی)
مرد ناکس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). لئیم. (المنجد) (اقرب الموارد) ، یربوع تدمری، کلاکموش خرد و کوتاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از المنجد) (از اقرب الموارد) ، ما بالدّار تدمری، و یضم، نیست در خانه کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (المنجد) (اقرب الموارد). و گویند مر زن حسناء را: مارأیت تدمریاً احسن منها،یعنی ندیدم کسی را نیکوتر از آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، سگ تدمری، از سگها، سگی که نه سلوقی (شکاری) باشد و نه کدری. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تدمری
(تَ مُ)
منسوباً، نام اسب بنی ثعلبه بن سعد است. (منتهی الارب). اسبی است. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تدمری
(تَ مُ)
منسوبست به تدمر که شهریست در طرف بری شام. (انساب سمعانی). رجوع به تدمر شود
لغت نامه دهخدا
تدمری
لئیم، مرد ناکس
تصویری از تدمری
تصویر تدمری
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تدمیر
تصویر تدمیر
هلاک کردن، تباه ساختن، نابود کردن
فرهنگ فارسی عمید
ابن عبدالجلیل تدمری مکنی به ابوالعباس. او راست: توطئه فی النحو و شرح ابیات جمل زجاجی و شرحی بر فصیح فی اللغه ثعلب. وفات به سال 555 ه. ق
لغت نامه دهخدا
(تَ مُ دَ)
محمد درویش (نقیب الاشراف بلاد روم). از علمای قرن چهاردهم هجری است. او راست: الاسعاف لنقیب الساده الاشراف (رساله ای در نحو) که بسال 1299 هجری قمری از تألیف آن فراغت یافت و بسال 1312 هجری قمری در مطبعۀ علمیه به طبع رسیده. (معجم المطبوعات ج 1 ستون 629)
لغت نامه دهخدا
(دَ مَ)
حالت دمر. وارونه خوابیدن، وارونه کردن. (لغت محلی شوشتر)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
رجل تمری، مرد خرمادوست. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آنکه خرما دوست دارد. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَوْ وُ)
آراسته شدن. تمری به، آراسته شدن به آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ مُ)
پالمیر. شهری به شمال شرقی دمشق در واحۀ بادیهالشام که پایتخت ملکه زینب و محل تجارت و راه بازرگانی بود. امپراطور اورلیانوس بسال 272 میلادی آنرا گشود و ویرانیها و ستم های زیادی بر آن دیار و مردمش روا داشت و تا سال 633م. که عرب بدست خالد بن ولید آنرا گشود در تحت حکومت رومیان بود. (از المنجد). شهری است بشام که بنام تدمر دختر حسان بن اذینه که بانیۀ آن است نامیده شده. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). نخل. شهر بسیار قدیمی است که از نیکوترین شهرهای دنیا بوده است. گویند سلیمان حکیم بانی آن میباشد و بمسافت یکصد میل بشمال شرقی دمشق و شصت میل بغربی فرات و یکصدوبیست میل بجنوب حلب واقع است. موضع شهر شبیه به جزیره ای است که در دشت واقع شود و دشت از هر طرف آنرا احاطه نموده است. چون اسکندر ذوالقرنین بر این شهر دست یافت اسمش را به پالمیرا یعنی شهر نخل مبدل کرد زیرا درختان نخل تناور بسیاری بر آن سایه افکنده بود، و کوه و دشت این شهر بواسطۀ عظمت و نیکویی و آثار قدیم و ستونهای عظیم قابل ذکر است، ازجمله ردیفی از ستونهای عظیم شهر را از مشرق بمغرب قطع میکند و ردیف دیگری نیز ردیف فوق را تقاطع کرده است. بسیاری از ستونهای این دو ردیف تا بحال هم برپا میباشد و در یک طرف از دو ردیف هلالی از سنگهای منقوش بنا شده است و در محل اتصال و تقاطع این دو ردیف که چهار زاویه تشکیل مییابد چهار ستون از سنگ سماق دارد که دو تای آن افتاده و دو تا برپا میباشد و علاوه بر اینها ستونهای بسیار و آثار هیکل ها و قبرهای مزین و هیکل آفتاب نیز در آنجا موجود است و قریۀ تدمر اکنون در میان دیوارهای یادشده واقع است. خلاصه در نیکویی و آثار قدیمی و جلال و رونق جز بعلبک هیچ شهری در تمام سوریه با آن برابری نتواند نمود. قناتهای قدیمی در این شهر بسیار و بزرگترین منبعهای آن قنات طبیعی است که از زیر کوه جنوبی شهر خارج میشود، و درجۀ حرارت آبهای گوگرددار این شهر88 درجۀ فارنهایت میباشد. اکثر قبرهای این شهر در خارج واقع و در نهایت استحکام است و بعضی از آنها رادر سنگهای زیر زمین تراشیده اند و بعضی دیگر را مثل برجها و دخمه ها بنا کرده اند و در میان آنها تمثالهای منقوش و اجساد مومیایی بسیار است. نظر بوقوع تدمر در میانۀ سوریه و الجزیره معلوم میشود که قبل از زمان سلیمان دایرۀ تجارتش وسیع بوده بحدی که خود سلیمان هم بهمین قصد آنرا تعمیر کرد (اول پادشاهان 9:18 ودوم تواریخ 8:4) ، و زنوبیا یعنی زینب ملکه آنرا پایتخت مملکت خود قرار داد و لیکن ادریلینانس آنرا در 273 قبل از میلاد خراب کرد. (از قاموس کتاب مقدس). رجوع به معجم البلدان و التفهیم و تاریخ اسلام و نزهه القلوب و تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2112 و 2721 و پالمیر شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
فریفتن. (تاج المصادر بیهقی). فریب دادن صید را. (منتهی الارب) (آنندراج) (المنجد) (اقرب الموارد). فریب دادن شکار را. (ناظم الاطباء) ، موی فروکردن زن. (تاج المصادر بیهقی). شانه کردن زن موی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
هلاک کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). هلاک کردن و هلاکی افکندن بر کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از المنجد) (از اقرب الموارد) (از غیاث اللغات) (از المنجد) : و اذا اردنا ان نهلک قریه امرنا مترفیها ففسقوا فیها فحق علیها القول فدمرناها تدمیراً. (قرآن 16/17).... فدمرناهم تدمیراً. (قرآن 36/25).
بدعت فاضلان منحوس است
این صناعت برای هر تدمیر.
خاقانی.
، پشم دود کردن صیاد کازه را تا صید بوی وی درنیابد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
یکی از نواحی اندلس و بر مشرق قرطبه و دارای قراء و قلاع فراوان و مسقطالرأس بسیاری از مشاهیر اسلامی است. رجوع به الحلل السندسیه و معجم البلدان و قاموس الاعلام ترکی شود
کوره ای به اندلس متصل به حوزه های کورۀ جیان، در شرقی قرطبه. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(تُ)
ابوالقاسم طیب بن هارون بن عبدالرحمن التدمیری الکتانی. بسال 328 هجری قمری در اندلس درگذشت. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
منسوبست به تدمیر که از بلاد اندلس می باشد. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(اِ رَ)
دفع کردن در خصومت. (منتهی الارب). تدافع در خصومت و اختلاف قوم. (اقرب الموارد) ، حفاظت نمودن از خود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ مُ ری یَ)
اذن تدمریه، گوش خرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (ربنجنی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تدری
تصویر تدری
فریفتن، فریب دادن شکار را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمری
تصویر تمری
آراسته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدمیر
تصویر تدمیر
هلاک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدمیر
تصویر تدمیر
((تَ))
هلاک کردن
فرهنگ فارسی معین
تباه سازی، نابودسازی، هلاکت، تباه کردن، نابود ساختن، نیست کردن، هلاک کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد