جدول جو
جدول جو

معنی تدلدل - جستجوی لغت در جدول جو

تدلدل
(اِ تِ)
فروهشته شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تهدل. (المنجد) (اقرب الموارد) ، آویزان جنبیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، دودله و مضطرب شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اضطراب. (اقرب الموارد). اهتزاز و اضطراب. (المنجد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دلدل
تصویر دلدل
جوجه تیغی، خارپشت
فرهنگ فارسی عمید
(اِمْ مِ)
مرفه ساختن کسی را. (اقرب الموارد) ، جدا کردن و دور ساختن گیاه از هم و پراکنده کردن آنرا، از لغات دخیل سریانی است. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ناز کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (آنندراج). ناز کردن بر کسی و گستاخی نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) :
افاطم مهلاً بعض هذا التدلل.
امروءالقیس (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تد لدل
تصویر تد لدل
فرو هشتیدن، آونگیدن آویزان شدن، جنبیدن، دو دل شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلدل
تصویر دلدل
خارپشت بزرگ و تیرانداز، قنفذ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدلل
تصویر تدلل
ناز کردن، گستاخی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلدل
تصویر دلدل
((دُ دُ))
خارپشت بزرگ تیرانداز، نام اسبی که امیر مصر به پیغمبر (ص) هدیه داده بود
فرهنگ فارسی معین