جدول جو
جدول جو

معنی تدردر - جستجوی لغت در جدول جو

تدردر
(اِ تِ)
تحرک چیزی. (متن اللغه). بحرکت آمدن لحیه. (منتهی الارب). جنبیدن و لرزیدن عضله. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تدردر
تحرک چیزی
تصویری از تدردر
تصویر تدردر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اِ تِ)
غلطیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تدحرج. (متن اللغه) (اقرب الموارد). رجوع به تدحرج شود
لغت نامه دهخدا
(دِ دِ)
حکایت آواز لرزش اندام.
- دردر لرزیدن، دیک دیک لرزیدن. دیک و دیک لرزیدن
لغت نامه دهخدا
(دُ دُ)
نشستگاه دندان طفل پیش از برآمدن، یا عام است. (منتهی الارب). ریشه های دندان کودک. (از اقرب الموارد). ج، درادر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). در مثل گویند: اءعییتنی باشر فکیف بدردر، در جوانی از من نصیحت نپذیرفتی پس چگونه حال که از سالخوردگی ’درادر’ و ریشه های دندان های توهویدا شده است ! آنرا در مورد کسی گویند که آنگاه که سالم بود از او اکراه داشته اند تا چه رسد به وقتی که معیوب باشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دُ دُ)
حکایت صوت ذوات النفخ. حکایت صوت سرنا. نام آواز سرنا. آواز سورنای و جز آن. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- دردر کردن، به همه گفتن. افشا کردن. علنی کردن. چیزی راکه افشای آن نیکو نیست همه جا و به همه کس گفتن. (یادداشت مرحوم دهخدا). شهرت دادن. چو انداختن. مطلبی را بین مردم شایع کردن و انتشار دادن. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده)
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ)
در زبان اطفال، بیرون خانه. کوچه. کوی. مهمانی. (یادداشت مرحوم دهخدا). ددر
درون در و دم در. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دردر
تصویر دردر
آواره بی دندان
فرهنگ لغت هوشیار
ادرار، لفظی کودکانه به منظور دفع ادرار
فرهنگ گویش مازندرانی