جدول جو
جدول جو

معنی تدجیل - جستجوی لغت در جدول جو

تدجیل
(اِ تِ)
پوشیدن به چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پوشیدن چیزی را. (اقرب الموارد) (المنجد) ، زراندود کردن شمشیر. (تاج المصادر بیهقی). زراندود کردن برای فریب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زراندود کردن ظرف. (اقرب الموارد). دجّل الاناء طلاه بالدجّال، ای ماءالذهب و به شبه الدجال لأنه یظهر خلاف ما یبطن. (المنجد) ، جملۀ اعضاء به قطران بیالودن. (تاج المصادر بیهقی). همه اندام شتر را قطران مالیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (المنجد) (اقرب الموارد). ابوعبید گوید: اذا هنی ٔ جسد البعیر اجمع فذلک التدجیل، و اذا جعلته علی المشاعر فذلک الدّس. (اقرب الموارد) ، نیکو کردن زمین را با سرگین. (از المنجد) (ذیل اقرب الموارد) (از تاج العروس) ، اقامت کردن در مکان. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
تدجیل
خر رنگ کردن، زراندودن زرین نمایاندن
تصویری از تدجیل
تصویر تدجیل
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تخجیل
تصویر تخجیل
خجل کردن، شرمگین کردن، شرمنده ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاجیل
تصویر تاجیل
مهلت دادن، مدت معین کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تسجیل
تصویر تسجیل
مسجل کردن، ثابت و محکم کردن، حکم دادن، مهر کردن قباله، عهد و پیمان کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تبجیل
تصویر تبجیل
گرامی داشتن، بزرگ شمردن، احترام کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعجیل
تصویر تعجیل
شتاب کردن، شتافتن، عجله کردن
فرهنگ فارسی عمید
(اِمْ مِ)
مرفه ساختن کسی را. (اقرب الموارد) ، جدا کردن و دور ساختن گیاه از هم و پراکنده کردن آنرا، از لغات دخیل سریانی است. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
گرد کردن چیزی. (تاج المصادر بیهقی). گرد کردن و جمع کردن چیزی، چنانکه لقمه را با انگشتان جمع کنند. (از المنجد). پیچیدن و بزرگ کردن لقمه را برای فروبردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بزرگ کردن لقمه. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
ابرناک شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). ابرناک گردیدن آسمان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (المنجد) (اقرب الموارد) ، پوشانیدن سلاح. (تاج المصادر بیهقی). بپوشانیدن به سلاح. (زوزنی). مسلح ساختن کسی را. (اقرب الموارد) (المنجد) ، پوشیدن سلاح. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
خفتن در کازۀ صیاد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از متن اللغه). خفتن مرد در کازۀ صیاد. (از اقرب الموارد). خفتن صیاد در دجیه، یعنی در کازه. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
درآوردن. داخل ساختن. (از المنجد) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بر زمین اوکندن (افکندن) (زوزنی). بر زمین زدن کسی را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : طعنه فجدله. (اقرب الموارد) ، تافتن موی را. (زوزنی). بافتن موی. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
شتافتن در کاری. (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). شتافتن و پیشی نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عجله و شتاب و شتاب زدگی و چالاکی و جلدی. (ناظم الاطباء). شتاب کردن در کاری. (غیاث اللغات) (از اقرب الموارد) :
وان قطرۀ باران که فرود آید از شاخ
بر تازه بنفشه نه بتعجیل به ادرار.
منوچهری.
مثالها رفت به خراسان بتعجیل، ساخته شدن مردمانی که آرزومند خانه خدای عزوجل بودند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 363). امیر بتعجیل رفت و راهبری بر ما کرد، اینک میرویم. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 640). صواب آن است که بتعجیل رسول فرستیم. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 685). ملک را مقرر شود که در کار شتربه تعجیل واجب است. (کلیله و دمنه). دیگران در تحویل تعجیل و مسارعت می نمودند. (کلیله و دمنه). چندانکه نامه به نزدیک برزویه رسید بر سبیل تعجیل بازگشت. (کلیله و دمنه).
می درده و مهره نه بتعجیل
این ششدرۀ ستمگران را.
خاقانی.
بتعجیل میراند بر کوه و رود
کجا سبزه ای دید، آمد فرود.
نظامی.
لاله ز تعجیل که بشتافته
از تپش دل خفقان یافته.
نظامی.
مکر شیطان است تعجیل و شتاب
لطف رحمان است صبر و احتساب.
مولوی.
که تأنی هست از یزدان یقین
هست تعجیلت ز شیطان لعین.
مولوی.
- امثال:
تعجیل بد است لیک در خیر نکوست.
تعجیل کننده پیرو شیطان است، العجله من الشیطان و التأنی من الرحمن، تندی و شتاب از دیو و آهستگی از یزدان است...: شتابزدگی کار شیطان و بی صبری از باب نادانی. (مرزبان نامه). و رجوع به امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 258 و 548 و ترکیبهای این کلمه شود.
، بشتابانیدن. (زوزنی) (از ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). برانگیختن و شتافتن فرمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، بها زودتر دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گوشت را بشتاب پختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، زودتر گرفتن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، عجاله یا ماحضر ساختن برای قوم. (از اقرب الموارد) ، پیش کردن کسی را: عجلّت له من التمر، پیش کردم او را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، مقدار دبز کف دست دراز کردن پینو را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
خجل کردن. (تاج المصادر بیهقی). خجل کردن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شرمنده ساختن کسی را. (اقرب الموارد) (المنجد) : در شریعت مروت و طریقت فتوت تخجیل را که ازین تعجیل رفت دافعی نخواهد بود. (سندبادنامه ص 153)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بزرگ داشتن. (از تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (غیاث اللغات) (آنندراج) (فرهنگ نظام). گرامی داشتن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عزت کردن و تعظیم کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). تعظیم کردن. (فرهنگ نظام). تعظیم و تکریم و گرامی داشتگی. (ناظم الاطباء) :
شادمان باد و بر هر مهی او را تبجیل
کامران باد و بر هر شهی او را تعظیم.
فرخی.
و حاجب بزرگ عبداﷲ طاهر بیش از همه او را تبجیل و مراعات و معذرت پیوست. (تاریخ بیهقی). سلطان در ترتیب و تبجیل قدرو تمشیت کار و تمهید رونق او به همه غایتی برسید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 438). بهاءالدوله در اجلال و اکرام و تحصیل مرام و تبجیل محل آنچه لایق جلالت حال سلطان و موافق کمال و فضایل او بود تقدیم داشت. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 388) ، بجل گفتن کسی را، یعنی بس است و بسنده است ترا جایی که رسیدی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
در خاک غلطانیدن دابه را. (منتهی الارب). در خاک غلطانیدن ستور را. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). در خاک غلطانیدن اسب را. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تجدیل
تصویر تجدیل
بر زمین زدن کسی را بر زمین زدن
فرهنگ لغت هوشیار
سجل نوشتن، قباله، تمسک نوشتن قاضی، اثبات کردن، قضاوت کردن، حکم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخجیل
تصویر تخجیل
شرمنده کردن شرمسار کردن شرمنده کردن، شرمگین بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحجیل
تصویر تحجیل
گود چشمی گود افتادن چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترجیل
تصویر ترجیل
مرغولاندن (مرغول مرغوله جعد در گیسو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدجیج
تصویر تدجیج
ابر ناکی ابرناک شدن آسمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدبیل
تصویر تدبیل
نواله کردن (نواله لقمه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعجیل
تصویر تعجیل
شتافتن و پیشی نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفجیل
تصویر تفجیل
پهناندن پهن گرداندن، پیش آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهجیل
تصویر تهجیل
دشنام دادن بد گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبجیل
تصویر تبجیل
بزرگ شمردن، احترام کردن
فرهنگ لغت هوشیار
فرمان دادن، مهلت دادن مولش دادن مولشاندن (مولش مهلت)، درمان کردن، نپذیرفتن مهلت دادن زمان دادن مقابل تعجیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعجیل
تصویر تعجیل
((تَ))
شتاب کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تسجیل
تصویر تسجیل
((تَ))
ثابت و استوار کردن، مهر کردن قباله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخجیل
تصویر تخجیل
((تَ))
شرمنده کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تأجیل
تصویر تأجیل
((تَ))
مهلت دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تبجیل
تصویر تبجیل
((تَ))
بزرگ داشتن، احترام کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعجیل
تصویر تعجیل
شتاب کردن
فرهنگ واژه فارسی سره