جدول جو
جدول جو

معنی تدجج - جستجوی لغت در جدول جو

تدجج
(اِ تِ)
درپوشیدن تمام سلاح. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از المنجد) (از اقرب الموارد) ، ابرناک گردیدن آسمان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تدرج
تصویر تدرج
کم کم و آهسته آهسته پیش رفتن، پایه پایه نزدیک شدن، اندک اندک به سوی چیزی رفتن، به تدریج و تأنّی، نرم نرمک، خوش خوش، کیچ کیچ، آهسته آهسته، جسته جسته، کم کم، نرم نرم، آرام آرام، خرد خرد، اندک اندک، رفته رفته، متدرّج، خوش خوشک، پلّه پلّه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تدرج
تصویر تدرج
قرقاول، پرنده ای حلال گوشت که بیشتر در سواحل دریای خزر پیدا می شود، نر آن دم دراز و پرهای خوش رنگ و زیبا دارد، مادۀ آن کوچک تر و دمش کوتاه است، در جنگل ها و مزارع به سر می برد، مادۀ آن لانۀ خود را روی زمین درست می کند و ده تخم می گذارد و ۲۴ روز روی تخم ها می خوابد تا جوجه هایش از تخم بیرون آیند، تورنگ، چور، تذرو، خروس صحرایی
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
ابرناک شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). ابرناک گردیدن آسمان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (المنجد) (اقرب الموارد) ، پوشانیدن سلاح. (تاج المصادر بیهقی). بپوشانیدن به سلاح. (زوزنی). مسلح ساختن کسی را. (اقرب الموارد) (المنجد) ، پوشیدن سلاح. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(دُ جُ)
شدت تاریکی. (از منتهی الارب). تاریکی سخت، کوههای سیاه. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَجْ جِ)
آسمان ابرناک. (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به تدجیج شود
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَسْ سُ)
گشاد راه رفتن. (ناظم الاطباء). رجوع به تفاج و تفجیج شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بزه آوردن نزدیک گردیدن ناقه. (منتهی الارب). نزدیک شدن نتاج ناقه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
تاریک شدن شب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
تاریک گردیدن شب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (المنجد) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ رُ)
تذرج. ج، تدارج. پرنده ای خوش نقش و نگار و بلنددم. (المنجد). دراج، فارسی است که معرب شده و اصل آن تدرو است. (از المعرب جوالیقی ص 91). معرب از تذرو فارسی است، و بترکی قرقاول و در تنکابن و مازندران تورنگ نامند. در دوم گرم و در اول خشک و به غایت لطیف و سریعالهضم و مولد خون، صالح و مقوی فهم و دماغ و رافع وسواس و اکتحال. زهره و خون او جهت بیاض و نزول آب، و ذرور استخوان او جهت رفع قروح مجرب و طلای سرگین او جهت بهق و برص و کلف و اصلاح بشرۀزنان حامله نافع و سعوط زهرۀ او مفتح سدۀ دماغی ودر رفع نسیان مفید و اکثار او مصدع و مولد مرهالصفرا در محرورین و مصلحش سکنجبین است. (تحفۀ حکیم مؤمن). و آنرا در نزد ما و در مصر سمان گویند و این اسم بزبان عراقی است و پرنده ایست بزرگتر از گنجشک و کوچکتر از کبوتر و در ماههای تشرین (پائیز) در حدود ما فراوان گردند و بیشتر بر روی زمین مانند جمل راه روند و چون آواز جنس خود شنوند جمع گردند و در عراق تخم گذارند و نقاط سرد را دوست دارند. و نیکوتر آنها آن است که پرگوشت و ملون باشد. در دوم گرم است. غذایی مقوی است و خون خوب تولید کند و چون خون او را در حال گرم بودن در چشم بچکانند سفیدی آن روشن میشود و خوردن آن دماغ بارد را نیک سازد و نسیان را از بین می برد. و همچنین اگر کیسۀ صفرای او را در بینی بریزند دماغ را اصلاح و فراموشی را زایل میکند. و اگر سرمه کنند سفیدی چشم و آب آنرا جلا دهد. و استخوان آنرا بکوبند و مانند سرمه نمایند و روی زخم ریزند بهبودی دهدو خاکستر پر او موی را دراز کند لیک سبب سرعت پیری گردد. و سرگین او بهق و برص و لکه های زنان حامله را برطرف میکند و زیاده روی در استعمال آن سبب سردرد و اخلاط صفراوی در محرورین میشود، و مصلح آن سکنجبین است. (تذکرۀ ضریر انطاکی ص 93). و رجوع به تذرو شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
اندک اندک قریب گردیدن. (منتهی الارب). اندک اندک نزدیک گردیدن. به تدریج پیش آمدن. (ناظم الاطباء). مرتبه مرتبه سوی چیزی پیش رفتن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، پایه پایه بالا رفتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دَجْ جِ)
درپوشندۀ تمام سلاح. (آنندراج). درپوشندۀ همه سلاح. (ناظم الاطباء). و رجوع به تدجج شود
لغت نامه دهخدا
(تَ جَوْ وُ)
دعوی کردن متاع کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ ءَ لَ)
پردود شدن خانه. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). از دود پر گردیدن خانه، مطاوع تعجیج است، یقال: عجج البیت فتعجج. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به تعجیج شود
لغت نامه دهخدا
(دُ جَ)
جج دجاج. مرغان خانگی
لغت نامه دهخدا
تصویری از تدجی
تصویر تدجی
شبتاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدجیج
تصویر تدجیج
ابر ناکی ابرناک شدن آسمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدرج
تصویر تدرج
آهسته آهسته پیش رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدرج
تصویر تدرج
((تَ دَ رُّ))
اندک اندک و آهسته آهسته پیش رفتن
فرهنگ فارسی معین