فروگرفتن چیزی را آب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فراگرفتن و بالا آمدن آب بر چیزی. (اقرب الموارد) (از المنجد) ، برجستن گشن بر ناقه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برآمدن فحل بر ناقه. (ذیل اقرب الموارد) ، برجستن و سوار شدن کسی بر کسی. (از ذیل اقرب الموارد)
فروگرفتن چیزی را آب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فراگرفتن و بالا آمدن آب بر چیزی. (اقرب الموارد) (از المنجد) ، برجستن گشن بر ناقه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برآمدن فحل بر ناقه. (ذیل اقرب الموارد) ، برجستن و سوار شدن کسی بر کسی. (از ذیل اقرب الموارد)
گرد برگشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، تداوم مرغ در هوا، تحلیق آن. (ذیل اقرب الموارد از الاساس) انبوهی کردن کار بر کسی. (تاج المصادر بیهقی). تدائم. رجوع به تدائم شود
گرد برگشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، تداوم مرغ در هوا، تحلیق آن. (ذیل اقرب الموارد از الاساس) انبوهی کردن کار بر کسی. (تاج المصادر بیهقی). تدائم. رجوع به تدائم شود
انبوهی کردن کاری بر کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). انبوهی کردن غصه و کار بر کسی. (از المنجد). انبوهی کردن کار بر کسی و زحمت رساندن بر وی. (از اقرب الموارد)
انبوهی کردن کاری بر کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). انبوهی کردن غصه و کار بر کسی. (از المنجد). انبوهی کردن کار بر کسی و زحمت رساندن بر وی. (از اقرب الموارد)
منزلی است مر جوزا را. (منتهی الارب). برج جوزا. (ناظم الاطباء). صاحب صبح الاعشی نویسد: مردمان از توأم به جوزا تعبیر کنند لیکن حسین بن یونس حاسب در کتاب خود که ’هیئه الصور الفلکیه’ نام دارد گوید مردم در این تعبیر بخطا رفته اند، چه جوزا صورت ’جبار’ است در زمرۀ صور جنوبی و قدم راست توأم بعض ستاره های جبار است که برتاج اوست و گوید توأم بر خط وسطالسماء (صورت) دوجسد است به دو سر بیکدیگر چسبیده، هر یک را دستی و پائی است و دو سر آن صورت، بر سوی مشرق است و دو پای آن، بر سوی مغرب و ذراع شامی، آن دو سر بود و دست راست آن که از سوی شمال است ذراع یمانی است و آن ستاره از ذراع یمانی که روشن است شعری غمیصاست و دست راست توأم به توابع کشیده بود. (صبح الاعشی ج 2 ص 152)
منزلی است مر جوزا را. (منتهی الارب). برج جوزا. (ناظم الاطباء). صاحب صبح الاعشی نویسد: مردمان از توأم به جوزا تعبیر کنند لیکن حسین بن یونس حاسب در کتاب خود که ’هیئه الصور الفلکیه’ نام دارد گوید مردم در این تعبیر بخطا رفته اند، چه جوزا صورت ’جبار’ است در زمرۀ صور جنوبی و قدم راست توأم بعض ستاره های جبار است که برتاج اوست و گوید توأم بر خط وسطالسماء (صورت) دوجسد است به دو سر بیکدیگر چسبیده، هر یک را دستی و پائی است و دو سر آن صورت، بر سوی مشرق است و دو پای آن، بر سوی مغرب و ذراع شامی، آن دو سر بود و دست راست آن که از سوی شمال است ذراع یمانی است و آن ستاره از ذراع یمانی که روشن است شعری غمیصاست و دست راست توأم به توابع کشیده بود. (صبح الاعشی ج 2 ص 152)
از ’ت ٔم’ یا ’ؤم’، بچۀ هم شکم. بچۀ دوگانه. (دهار). هم شکم. (زمخشری) (ملخص اللغات حسن خطیب) (مهذب الاسماء). یکی از دو تن که به یک شکم زاده شده اند. همزاد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). همزاد، دو باشد یا زائد از آن، نر باشد یا ماده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). همزاد و حملی، دو باشد و یا زیادتر و نر باشد یا ماده. ج، توائم، توآم. (ناظم الاطباء). آن یک بچه که با بچۀ دیگر از یک حمل زن پیدا شده باشد. (آنندراج) (غیاث اللغات). ج، توائم، توآم. (منتهی الارب) :... به عصیان مبتلی گردد که بطن و فرج توأمند. (گلستان). در روزگار عدل تو شاید که عاقلان گویند بره با بچۀگرگ توأم است. ابن یمین. رجوع به اقرب الموارد و کشاف اصطلاحات الفنون شود، نزد بلغاء نام تشریع است و نیز آنرا توشیح نامند. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، به شعر ذوقافیتین نیز اطلاق کنند. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، دوم تیر قمار یا تیری از تیرهای قمار. (منتهی الارب). دویم تیر قمار. (ناظم الاطباء). نام تیری است از ده تیر قمار که عرب بدان بازی کنند. (آنندراج). اصله ووأم. (منتهی الارب). دوم تیر که بدان قمار کنند. (مهذب الاسماء)
از ’ت ٔم’ یا ’ؤم’، بچۀ هم شکم. بچۀ دوگانه. (دهار). هم شکم. (زمخشری) (ملخص اللغات حسن خطیب) (مهذب الاسماء). یکی از دو تن که به یک شکم زاده شده اند. همزاد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). همزاد، دو باشد یا زائد از آن، نر باشد یا ماده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). همزاد و حملی، دو باشد و یا زیادتر و نر باشد یا ماده. ج، توائم، توآم. (ناظم الاطباء). آن یک بچه که با بچۀ دیگر از یک حمل زن پیدا شده باشد. (آنندراج) (غیاث اللغات). ج، توائم، توآم. (منتهی الارب) :... به عصیان مبتلی گردد که بطن و فرج توأمند. (گلستان). در روزگار عدل تو شاید که عاقلان گویند بره با بچۀگرگ توأم است. ابن یمین. رجوع به اقرب الموارد و کشاف اصطلاحات الفنون شود، نزد بلغاء نام تشریع است و نیز آنرا توشیح نامند. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، به شعر ذوقافیتین نیز اطلاق کنند. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، دوم تیر قمار یا تیری از تیرهای قمار. (منتهی الارب). دویم تیر قمار. (ناظم الاطباء). نام تیری است از ده تیر قمار که عرب بدان بازی کنند. (آنندراج). اصلُه وَوْأم. (منتهی الارب). دوم تیر که بدان قمار کنند. (مهذب الاسماء)