جدول جو
جدول جو

معنی تدامج - جستجوی لغت در جدول جو

تدامج(اِ)
یکدیگر را یاری کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). تعاون قوم. (اقرب الموارد) (المنجد) ، تدامج قوم بر فلان،تألب آنان. (اقرب الموارد) ، تدامج برچیزی، اجتماع بر آن. (اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ تَ مِ)
یاری کننده یکدیگر را. (آنندراج). یکدیگر رایاری کننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تدامج شود
لغت نامه دهخدا
(بَلْوْ)
نوشیدن و مکیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : تغامج بین ارفاغ امه، لهزها. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ رِ)
جمع واژۀ تدرج. (المنجد). رجوع به تدرج و تذرو شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
با همدیگر صلح نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تصالح قوم. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
شب تاریک، رجل دامج، مرد توانا. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متدامج
تصویر متدامج
همیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدامل
تصویر تدامل
با همدیگر صلح کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دامج
تصویر دامج
شب تار، توانا
فرهنگ لغت هوشیار