جدول جو
جدول جو

معنی تخمس - جستجوی لغت در جدول جو

تخمس
نام کوهی است که یکی از دو شعبه آب شاهرود از آن خیزد. حمداﷲ مستوفی آرد: آب شاهرود به رودبار قزوین دو شعبه است یکی از کوه طالقان قزوین برمیخیزد و دیگری از کوه نسر و تخمس و بر ولایت رودبار الموت بگذرد و در ولایت و ناحیت بره طارمین باسفیدرود جمع شود. (نزهه القلوب ج 3 صص 217- 218)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تخمه
تصویر تخمه
فساد غذا در معده و بدی گوارش که از پرخوری به هم می رسد، سوءهضم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تخمیس
تصویر تخمیس
شعر مخمس سرودن، پنج گوشه کردن، پنج تایی کردن، پنج قسمت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترمس
تصویر ترمس
گیاهی با برگ های ریز و گل های رنگین و دانه های زرد که در طب قدیم به کار می رفته، باقلای قبطی، باقلای مصری، باقلای شامی، لوبیا گرگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تخمک
تصویر تخمک
یاختۀ جنسی تولیدمثل ماده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تخمه
تصویر تخمه
اصل، نژاد، تبار، دانه های میان هندوانه، خربزه یا کدو که آن ها را تف می دهند و آجیل درست می کنند، سیاه دانه و امثال آنکه روی نان بزنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخمس
تصویر مخمس
مسمطی که در هر بند آن پنج مصراع باشد، در ریاضیات پنج گوشه، در فقه ویژگی چیزی که خمس به آن تعلق می گیرد
فرهنگ فارسی عمید
(تَ / تُ مُ)
باقلای مصری و باقلای شامی را نیز گفته اند گرم و خشک است در اول و دوم. اگر قدری از آن بجوشانند و آب آنرا با عسل بخور دهند کرمهای کوچک و بزرگ که در معده است بیرون آورد و بهق و برص را نیز نافعباشد. (برهان). باقلای مصری و شامی را نیز گفته اند که کرم معده را آب مطبوخ آن بکشد وبهق و برص را سود دارد و آن را ترمش نیز گویند. (انجمن آرا). باقلای مصری (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نام دارویی است. (لسان العجم شعوری ج 1 ص 279). بفارسی باقلی مصری نامند واز باقلی کوچکتر و سفید و اندک فرو رفته و مایل به زردی و بری او ریزه تر و زردتر و تلخ تر، در دویم گرم و در آخر آن خشک. و بستانی در آخر اول گرم است مدر بول و حیض و جالی و مفتح و محلل و مسقط جنین و کشندۀاقسام کرم شکم و ضماد او جهت بهق و عرق النساء و ورک و آثار ضربه و سقطه، و با آرد جو آب و سرکه جهت تسکین اوجاع حارۀ و مطبوخ آن در سرکه و آب خاکستر جهت اورام بارده و تهبج بلغمی و مفاصل، و باقلمونیا جهت ثالیل و بروز مقعد و شقاق او و قطع دانۀ بواسیر، و آب طبیخ او با حنظل قاتل کیک و پشه و مجربست و غسل بشره باو باعث سرخی لون و تنقیه او ساخ و مصلح احوال موی، و خوردن او صباح و مساجهت قوه باصره و قطع صداع مزمن و امان از نزول آب، و با عسل جهت ضیق النفس و سرفۀ مزمن و استسقاء و تقویت سپرز و مثانه و رفع حصاه و حمول او به امر ساقط جنین و اکثار او باعث زردی رخسار و ردّی الغذا و دیر هضم است و مصلحش شیرینیهاو قدر شربتش با ادویه از سه درهم تا پنج درهم و مفرد آن تا پنج مثقال و بدلش در جلای روی ده وزن آن با باقلی و تخم خربزه، و در دفع کرم بوزن آن درمنۀ ترکی و در سایر افعال افسنتین است. و مشهور است که چون ترمس را مقشر کرده در ظرف مس با شیر بقدر پوشیدن آن بجوشانند تا شیر را جذب کند، پس با دو وزن آن روغن گاو بجوشانند تا منعقد گردد و بهمان گرمی بر کنج ران ضماد کنند اسهال صفرا نماید و بر بالای ناف اسهال سوداو بر ورکین و تهیگاه اسهال بلغم کند و هرگاه موضع را به آب سرد بشویند قطع اسهال شود و ترمس بری در جمیع افعال قویتر از بستانی است. (تحفۀ حکیم مؤمن).
شلیمر در ذیل ترمس، باقلای مصری آرد: این دارو که امروز در اروپا نامستعمل است در طب عملی ایران موارد استعمال کلی دارد. در طب ایران نظر بر این است ت که این باقلی مدر طمث، سقط کننده جنین، مدر و قویاً کشندۀ کرمهای معده و روده است. ضمادهای آرد ترمس که با عسل یا با شراب ترکیب یافته باشد درکچلی و گال و در قرحه های بسیار سخت و قرحه های دیگر و تصلب نسج ها و آماس ها مورد ستایش است. محلول خاکسترترمس اگر با مطبوخ حنظل ترکیب شود از بین برنده دانه های بواسیری است. آب خاکستر ترمس کشندۀ کیک و پشه ها است اندازۀ آن در مصرف خوراکی 2 تا 5 درهم (6 تا 15 گرم) و مخلوط شده با عسل است. ایرانیان ترمس را برای مداوای آسم و سرفه و استسقاء بکار می برند. (از فرهنگ لغات طبی شلیمر چ دانشگاه ص 350) : و خداوند یرقان طحالی را یک ترمس در طبیخ اسارون دهند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و خداوند تب بلغمی را یک ترمس در سه اوقیه شراب دهند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و خداوند ضیق النفس را یک ترمس در یک اوقیه سکنگبین... دهند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و رجوع به مفردات ابن البیطارو ترجمه فرانسۀ این کتاب ج 1 ص 304 و ترجمه صیدنه و تذکرۀ ضریر انطاکی ص 93 و باقلای مصری و ترمش شود
لغت نامه دهخدا
(تَ مُ)
گیاهی ترش مزه که در آش ها کنند. (برهان) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تُ مُ)
بار درختی است که دانۀ آن پهلوداربا رخنه باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). خرنوب. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (لسان العجم شعوری ج 1 ص 305)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گرفتن چیزی را یک بار این و یک بار آن و شتافتن بسوی آن چیز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تخاس چیزی، تداول و تبادر آن. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ ذَ)
غنیمت یافتن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). اغتنام. (قطر المحیط). گرفتن و غنیمت یافتن. (از اقرب الموارد) : ماتخبست من شی ٔ، غنیمت نیافتم از چیزی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
تشدد. (تاج المصادر بیهقی). سخت و درشت شدن در دین. (منتهی الارب) (آنندراج). سختی کردن. سخت گردیدن کاری و جز آن. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
طعام ولادت خود پختن زن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). طعام ساختن زائو برای خویشتن. (از اقرب الموارد) (از المنجد). فی المثل: تخرسی یا نفس لامخرّسه لک، برای مردی مثل زنند که خود به کار خویش پردازد، آنگاه که کسی را نیابد که بدان کار پردازد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
یا تاموس. بزرگترین فرماندهان دریایی و امیرالبحر کورش کوچک در جنگ او با اردشیر، برادر بزرگ وی. رجوع به ایران باستان ج 2 ص 1005، 1025 و 1038 شود
لغت نامه دهخدا
(اِءْ)
پوشیده شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سترده شدن. (تاج المصادر بیهقی). محو و ناپدید شدن خط وجز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). محو و ناپدید گردیدن چیزی. انطماس. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تلمس
تصویر تلمس
پیاپی جستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطمس
تصویر تطمس
پوشیدگی، ناپدیدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحمس
تصویر تحمس
سخت دینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخلس
تصویر تخلس
اختلاس، ربودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخفس
تصویر تخفس
بر پهلو خفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترمس
تصویر ترمس
فلاسک، قمقمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخمیس
تصویر تخمیس
پنج گوشه گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخمه
تصویر تخمه
اصل و نژاد
فرهنگ لغت هوشیار
تخم ماده که در داخل نشو و نما یافته پس از تکمیل از مجرای تخمدان خارج و آماده برای لقاح میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشمس
تصویر تشمس
حمام آفتاب گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخمس
تصویر مخمس
پنج گوشه کرده شده، پنج رکن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخبس
تصویر تخبس
غنیمت یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخمس
تصویر مخمس
((مُ خَ مَّ))
پنج تایی، شعری که هر بند آن پنج مصراع باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخمک
تصویر تخمک
((تُ مَ))
یاخته جنسی و تولید مثل در زن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخمه
تصویر تخمه
((تُ مِ))
اصل، نسب، دانه های داخل خربزه، هندوانه و کدو که آن ها را تف داده و آجیل سازند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخمه
تصویر تخمه
((تُ خَ مِ))
سوءهاضمه
فرهنگ فارسی معین
((تُ))
ویژگی حیوانی که از نژاد بهتر است و برای تولید مثل از آن استفاده می شود، ویژگی گیاهی مناسب برای گرفتن تخم به منظور استفاده در کاشت بعدی (کشاورزی)، به درد نخور، ساختگی، بی فایده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخمیس
تصویر تخمیس
((تَ))
پنج قسمت کردن، پنج تایی کردن، شعر مخمس سرودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخلس
تصویر تخلس
((تَ خَ لُّ))
ربودن
فرهنگ فارسی معین