- تخلع
- می بارگی می زدگی، فراخ رفتن گشاد راه رفتن
معنی تخلع - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
سرپیچی
جدا داری جدا گرداندن داراک زن و شوی از هم
خالی شدن
تراشه، عصا
درآمدن در میان مردم
دروغ گفتن
باز ایستادن، تاخر، باز پس ماندن، خلاف کردن در وعده
رهایی یافتن، انتقال از این بدان، جدا کردن
اختلاس، ربودن
جنبیدن و لرزیدن، اضطراب
زاری کردن
فروتنی نمودن، تضرع
بتکلف فریفتن و خدعه کردن
آب بینی انداختن، هراشیدن (استفراغ)، کم کردن
جدا کردن
چشم داشتن
بشکافتن، شکستن
برآیش خور، دمیدن از زیر ابر
پهلو بر آمدن
بر کندگی
حریص شدن
جدا کردن، از هم باز کردن، در علوم ادبی شعری که بر وزن ناخوش و بحر ثقیل باشد
زاری کردن، اظهار فروتنی کردن
تضرع و لابه کردن، فروتنی کردن
خالی کردن شکم از مدفوع یا ادرار
در تصوف اعراض از آنچه بنده را از عبادت باز دارد، عزلت و گوشه نشینی برای عبادت، تنها شدن، در خلوت شدن، خلوت گزیدن
در تصوف اعراض از آنچه بنده را از عبادت باز دارد، عزلت و گوشه نشینی برای عبادت، تنها شدن، در خلوت شدن، خلوت گزیدن
نعلین، عصا، برای مثال اندر فضایل تو عدم گویی / چون تخلۀ کلیم پیمبر شد (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۲۳) ، ریزه، خرده و تراشۀ چیزی
در میان قوم شدن، درآمدن در میان مردم، در چیزی نفوذ کردن و رخنه پیدا کردن، چیزی از لای دندان درآوردن، خلال کردن دندان
خو گرفتن، خوی کسی را پذیرفتن، خود را به خوبی معرفی کردن، خوش خو شدن
خلاف کردن، خلاف وعده کردن، خلاف گفته یا پیمان خود عمل کردن، عقب ماندن، واپس ماندن
تنپوشیافته (تنپوش جامه دوخته خلعت)، هاژ گیج: مرد، سست: مرد، سرین جنبان