جدول جو
جدول جو

معنی تخفیس - جستجوی لغت در جدول جو

تخفیس
(اِ)
اندک یا بسیار آب ریختن در شراب. (منتهی الارب). آب ریختن در شراب. (آنندراج) (ناظم الاطباء). خفّس من الماء و اخفس ، اقل او اکثر من شربه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تخفیس
آبکی کردن آب افزودن به می
تصویری از تخفیس
تصویر تخفیس
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تخفی
تصویر تخفی
پوشیده گردیدن، پنهان شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تخمیس
تصویر تخمیس
شعر مخمس سرودن، پنج گوشه کردن، پنج تایی کردن، پنج قسمت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تخفیف
تصویر تخفیف
سبک کردن، کاستن، در دستور زبان علوم ادبی مختصر ساختن کلمه با کم کردن یکی از حروف یا حذف تشدید برای سهولت تلفظ یا ضرورت شعر، مثل «گاه» و «گه»، «کلاه» و «کله»، «اگر» و «ار»
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
بر زمین افتادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، بر پهلو خفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نهان و پوشیده گردیدن چیزی. (ناظم الاطباء). پوشیده شدن، به تکلف پوشیده و پنهان شدن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
شراب بسیارممزوج. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَیْ یُ)
غم وابردن. (زوزنی). آسایش دادن و رهایش بخشیدن از غم، یقال: نفس کربته عنه، ای فرجه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
- حروف تنفیس، ’س ’ و ’سوف ’ است و مقصود نحویان از تنفیس توسیع است، چه این دو حرف مضارع را از زمان حال (که زمانی مضیق است) بزمان وسیعتر (یعنی زمان استقبال) نقل می کند. (از مغنی اللبیب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
زینهار دادن. (تاج المصادر بیهقی). بدرقه و نگاهبان شدن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در زینهار قرار دادن کسی را و در ایمنی گذاشتن او را و حمایت کردن از وی. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، تسویر. (اقرب الموارد) (المنجد) ، شرم زده کردن. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به تخفر شود
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ)
ویران کردن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ویران کردن بناء را. (اقرب الموارد) (المنجد) ، بر زمین افکندن کسی را و پاسپر کردن او، ضعیف شدن بدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (اقرب الموارد) (المنجد) ، چسبیدن به زمین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
آهسته گفتن سخن. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) : خفّض القول یا فلان، آهسته بگو ای فلان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، آسان و سبک کردن کار را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). سبک کردن. (المنجد). فروگذاشتن و آسان کردن. (آنندراج) : خفّض عنک، ای هوّن علیک. (اقرب الموارد). تخفیض چیزی، آسان گردانیدن آن. نرم گردانیدن. (المنجد) ، کشیدن سر شتر را بسوی زمین برای سوار شدن بر آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سبک کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). با لفظ دادن و کردن مستعمل است. (از آنندراج). سبکی و سبک کردگی. ملایمت و تسکین و کمی و کم کردگی و کاستگی. (ناظم الاطباء). آسان گرفتن. فی الحدیث: خفّفواالخرص ، ای لاتستقصوا علیهم فیه. (اقرب الموارد). گفتند (حصیری و پسرش) فرمانبرداریم بهرچه فرماید (خواجه احمد) اما مهلتی و تخفیفی ارزانی دارد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 160). و رعایا را به عدل و تخفیف مخصوص دارم و اگر بخلاف این روم از پادشاهی و ملک بیزار شوم. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 76). در دامن امن و فراغت اعتیاد و عادت گرفته اند و با تخفیف و ترخیه الف یافته. (سندبادنامه ص 40)، اختصار کلمه برای سهولت تلفظ و برداشتن تنوین و تشدید از آن. (ناظم الاطباء). تخفیف حرف، خلاف تشدید آن. (اقرب الموارد) (المنجد). ضد تشدید است. و ان مخففه و نون مخففه نیزاز این ماده است. و گاه اطلاق میشود بر ساکن ساختن حرف. چنانچه در فتح الباری گفته. (از کشاف اصطلاحات الفنون)، تخفیف همزه در نزد صرفیان اطلاق میشود بر تغییر همزه بقلب یا حذف یا اسکان. و همزۀ مخففه را همزۀ بین بین نامیده اند. (از کشاف اصطلاحات الفنون)، تخفیف جامه، نازک گردانیدن آن. (المنجد)، (اصطلاح علم استیفاء) آنچه وضع کنند بر استمرار. (نفایس الفنون قسم اول ص 105).
- تخفیف تصدیع، کاستن دردسر و مزاحمت.
- تخفیف دردسر، رفع زحمت وکاستن رنج و سختی.
- تخفیف زحمت کردن، کاستن رنج و سختی. رفع زحمت کردن:
خاک کویت برنتابد زحمت ما بیش ازین
لطفها کردی بتا تخفیف زحمت میکنم.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(اِ)
اخفاء. پوشیدن و پنهان کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
فرستادن شتران را یکان یکان بسوی آب و یکباره رها نکردن تا ازدحام نشود. (از منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، کاستن چیزی. (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به تخویش شود
لغت نامه دهخدا
(اِ لا هََ)
رام کردن. (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج). رام کردن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از المنجد) (از اقرب الموارد) : سار معه علی جمل قد نوّقه و خیّسه ، ای راضه و ذلله بالرکوب، بند کردن. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پنج گوشه گردانیدن. (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). پنج رکن گردانیدن، در نزد شاعران، افزودن سه مصراع است به یک بیت، که جمعاً پنج مصراع باشد. (از اقرب الموارد) (از المنجد). شعر مخمس گفتن. رجوع به مخمس شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
زن زاج را طعام ساختن. (زوزنی). برای زنی که زائیده باشد طعام ساختن. (آنندراج). طعام مهمانی ولادت پختن برای زن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زن زاج را طعام پختن. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تخفیر
تصویر تخفیر
شرمسار کردن، بدرهه رفتن، نگهبان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخفیف
تصویر تخفیف
سبک کردن، ملایمت و تسکین، کمی و کاستی، مختصر نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخفیض
تصویر تخفیض
فرو گذاشت فرو گذاشتن، آسان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخفس
تصویر تخفس
بر پهلو خفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخفی
تصویر تخفی
پنهان داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخفیش
تصویر تخفیش
ویران کردن، بر زمین افکندن، پاسپر کردن، ناتوانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخییس
تصویر تخییس
رام کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخویس
تصویر تخویس
کاستن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخمیس
تصویر تخمیس
پنج گوشه گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنفیس
تصویر تنفیس
آسایش دادن رهاندن از اندوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخفیف
تصویر تخفیف
((تَ))
سبک کردن، کم کردن قیمت چیزی، مختصر کردن کلمه با ساکن کردن، حذف تشدید یا کم کردن یکی از حروف، برای سهولت تلفظ یا ضرورت شعری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخفی
تصویر تخفی
((تَ خَ فّ))
نهان گردیدن، پوشیده گردیدن، پوشیدگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخمیس
تصویر تخمیس
((تَ))
پنج قسمت کردن، پنج تایی کردن، شعر مخمس سرودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخفیف
تصویر تخفیف
کاهش
فرهنگ واژه فارسی سره
تقلیل، تنزل، کاهش، آرام سازی، آرامش، تسکین، حذف، کاستن، سبک کردن، سبک گردانیدن
متضاد: تشدید
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تعدیل، کاهش
دیکشنری اردو به فارسی