خضاب کردن. (تاج المصادر بیهقی). رنگ کردن چیزی را. (منتهی الارب). رنگ کردن چیزی را. و تشدید بخاطر مبالغت بود. (اقرب الموارد) (المنجد). رنگ کردن. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
خضاب کردن. (تاج المصادر بیهقی). رنگ کردن چیزی را. (منتهی الارب). رنگ کردن چیزی را. و تشدید بخاطر مبالغت بود. (اقرب الموارد) (المنجد). رنگ کردن. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
فریفتن کسی را و خیانت کردن و گربزی نمودن با وی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). فریفتن کسی راو خیانت کردن و افساد با وی. (از اقرب الموارد) (ازقطر المحیط). بندۀ کسی را تباه کردن. (آنندراج)
فریفتن کسی را و خیانت کردن و گربزی نمودن با وی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). فریفتن کسی راو خیانت کردن و افساد با وی. (از اقرب الموارد) (ازقطر المحیط). بندۀ کسی را تباه کردن. (آنندراج)
ناآباد کردن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ویران کردن. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). خراب کردن. (آنندراج). ویرانی و خرابی و پایمالی و پاسپردگی و انهدام. (ناظم الاطباء). ویران گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (المنجد) : چون بواسطۀ دیار هند رسید لشکر به تخریب دیار... دست برگشاد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 321). صحت این حس ز معموری تن صحت آن حس ز تخریب بدن. مولوی. ، تخریب مزاده، خربه قرار دادن توشه دان را. (اقرب الموارد) (المنجد)
ناآباد کردن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ویران کردن. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). خراب کردن. (آنندراج). ویرانی و خرابی و پایمالی و پاسپردگی و انهدام. (ناظم الاطباء). ویران گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (المنجد) : چون بواسطۀ دیار هند رسید لشکر به تخریب دیار... دست برگشاد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 321). صحت این حس ز معموری تن صحت آن حس ز تخریب بدن. مولوی. ، تخریب مزاده، خُرْبه قرار دادن توشه دان را. (اقرب الموارد) (المنجد)