سبک کردن، کاستن، در دستور زبان علوم ادبی مختصر ساختن کلمه با کم کردن یکی از حروف یا حذف تشدید برای سهولت تلفظ یا ضرورت شعر، مثل «گاه» و «گه»، «کلاه» و «کله»، «اگر» و «ار»
سبک کردن، کاستن، در دستور زبان علوم ادبی مختصر ساختن کلمه با کم کردن یکی از حروف یا حذف تشدید برای سهولت تلفظ یا ضرورت شعر، مثل «گاه» و «گه»، «کلاه» و «کُلَه»، «اگر» و «ار»
خرف خواندن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). پیر فاسدعقل و فرتوت خواندن. (آنندراج). خرف خواندن کسی را. (منتهی الارب). نسبت دادن کسی را به تباه خردی از کلانسالی. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
خرف خواندن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). پیر فاسدعقل و فرتوت خواندن. (آنندراج). خرف خواندن کسی را. (منتهی الارب). نسبت دادن کسی را به تباه خردی از کلانسالی. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
واپس گذاشتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بازپس گذاشتن. (دهار). سپس انداختن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). حدیث: حتی ان الطائر لیمر بجنباتهم فمایخلفهم، ای یتقدم علیهم و یترکهم وراءه. (اقرب الموارد) ، گذاشتن اثقال را پس پشت. (منتهی الارب). گذاشتن بارهای خود را پس پشت. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، یک خلف ببستن. (تاج المصادر بیهقی). بستن یک سر پستان ناقه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خلیفه گردانیدن کسی را بجای خود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خلیفه گردانیدن کسی را. (آنندراج) (اقرب الموارد) (المنجد)
واپس گذاشتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بازپس گذاشتن. (دهار). سپس انداختن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). حدیث: حتی ان الطائر لیمر بجنباتهم فمایخلفهم، ای یتقدم علیهم و یترکهم وراءَه. (اقرب الموارد) ، گذاشتن اثقال را پس پشت. (منتهی الارب). گذاشتن بارهای خود را پس پشت. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، یک خِلْف ببستن. (تاج المصادر بیهقی). بستن یک سر پستان ناقه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خلیفه گردانیدن کسی را بجای خود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خلیفه گردانیدن کسی را. (آنندراج) (اقرب الموارد) (المنجد)
فرودآمدن در منزلی، بددلی کردن و روی گردانیدن از کارزار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد)، متفرق و پراکنده شدن گوشت لثه مابین دندانها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)، اخیاف (برادران مادری) آوردن زن. (المنجد) (اقرب الموارد)، تقسیم کرده شدن کار میان آنها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تقسیم شدن مال میان آنها. (از اقرب الموارد)
فرودآمدن در منزلی، بددلی کردن و روی گردانیدن از کارزار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد)، متفرق و پراکنده شدن گوشت لثه مابین دندانها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)، اَخیاف (برادران مادری) آوردن زن. (المنجد) (اقرب الموارد)، تقسیم کرده شدن کار میان آنها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تقسیم شدن مال میان آنها. (از اقرب الموارد)
ترسانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (غیاث اللغات) (آنندراج). ترسانیدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) :... فظلموا بها و مانرسل بالاّیات الا تخویفاً. (قرآن 59/17) ، گردانیدن کسی را به حالی که مردم از وی می ترسند. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). ترسناک گردانیدن کسی را. (المنجد). خوّفه، جعله یخاف و قیل صیره بحال یخافه الناس... (اقرب الموارد) ، راه را چنان کردن که مردم از آن بترسند. (از المنجد) : ماکان الطریق مخوفاً فخوّفه السبع او العدوﱡ، فرستادن گوسفندان را دسته دسته. (اقرب الموارد)
ترسانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (غیاث اللغات) (آنندراج). ترسانیدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) :... فظلموا بها و مانرسِل ُ بالاَّیات ِ الا تخویفاً. (قرآن 59/17) ، گردانیدن کسی را به حالی که مردم از وی می ترسند. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). ترسناک گردانیدن کسی را. (المنجد). خَوَّفَه، جعله ُ یخاف و قیل صیره بحال یخافه ُ الناس... (اقرب الموارد) ، راه را چنان کردن که مردم از آن بترسند. (از المنجد) : ماکان الطریق ُ مَخوفاً فخَوَّفه السبعُ او العدوﱡ، فرستادن گوسفندان را دسته دسته. (اقرب الموارد)
سبک کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). با لفظ دادن و کردن مستعمل است. (از آنندراج). سبکی و سبک کردگی. ملایمت و تسکین و کمی و کم کردگی و کاستگی. (ناظم الاطباء). آسان گرفتن. فی الحدیث: خفّفواالخرص ، ای لاتستقصوا علیهم فیه. (اقرب الموارد). گفتند (حصیری و پسرش) فرمانبرداریم بهرچه فرماید (خواجه احمد) اما مهلتی و تخفیفی ارزانی دارد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 160). و رعایا را به عدل و تخفیف مخصوص دارم و اگر بخلاف این روم از پادشاهی و ملک بیزار شوم. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 76). در دامن امن و فراغت اعتیاد و عادت گرفته اند و با تخفیف و ترخیه الف یافته. (سندبادنامه ص 40)، اختصار کلمه برای سهولت تلفظ و برداشتن تنوین و تشدید از آن. (ناظم الاطباء). تخفیف حرف، خلاف تشدید آن. (اقرب الموارد) (المنجد). ضد تشدید است. و ان مخففه و نون مخففه نیزاز این ماده است. و گاه اطلاق میشود بر ساکن ساختن حرف. چنانچه در فتح الباری گفته. (از کشاف اصطلاحات الفنون)، تخفیف همزه در نزد صرفیان اطلاق میشود بر تغییر همزه بقلب یا حذف یا اسکان. و همزۀ مخففه را همزۀ بین بین نامیده اند. (از کشاف اصطلاحات الفنون)، تخفیف جامه، نازک گردانیدن آن. (المنجد)، (اصطلاح علم استیفاء) آنچه وضع کنند بر استمرار. (نفایس الفنون قسم اول ص 105). - تخفیف تصدیع، کاستن دردسر و مزاحمت. - تخفیف دردسر، رفع زحمت وکاستن رنج و سختی. - تخفیف زحمت کردن، کاستن رنج و سختی. رفع زحمت کردن: خاک کویت برنتابد زحمت ما بیش ازین لطفها کردی بتا تخفیف زحمت میکنم. حافظ
سبک کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). با لفظ دادن و کردن مستعمل است. (از آنندراج). سبکی و سبک کردگی. ملایمت و تسکین و کمی و کم کردگی و کاستگی. (ناظم الاطباء). آسان گرفتن. فی الحدیث: خَفّفواالخَرْص َ، ای لاتستقصوا علیهم فیه. (اقرب الموارد). گفتند (حصیری و پسرش) فرمانبرداریم بهرچه فرماید (خواجه احمد) اما مهلتی و تخفیفی ارزانی دارد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 160). و رعایا را به عدل و تخفیف مخصوص دارم و اگر بخلاف این روم از پادشاهی و ملک بیزار شوم. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 76). در دامن امن و فراغت اعتیاد و عادت گرفته اند و با تخفیف و ترخیه الف یافته. (سندبادنامه ص 40)، اختصار کلمه برای سهولت تلفظ و برداشتن تنوین و تشدید از آن. (ناظم الاطباء). تخفیف حرف، خلاف تشدید آن. (اقرب الموارد) (المنجد). ضد تشدید است. و اِن مخففه و نون مخففه نیزاز این ماده است. و گاه اطلاق میشود بر ساکن ساختن حرف. چنانچه در فتح الباری گفته. (از کشاف اصطلاحات الفنون)، تخفیف همزه در نزد صرفیان اطلاق میشود بر تغییر همزه بقلب یا حذف یا اسکان. و همزۀ مخففه را همزۀ بین بین نامیده اند. (از کشاف اصطلاحات الفنون)، تخفیف جامه، نازک گردانیدن آن. (المنجد)، (اصطلاح علم استیفاء) آنچه وضع کنند بر استمرار. (نفایس الفنون قسم اول ص 105). - تخفیف تصدیع، کاستن دردسر و مزاحمت. - تخفیف دردسر، رفع زحمت وکاستن رنج و سختی. - تخفیف زحمت کردن، کاستن رنج و سختی. رفع زحمت کردن: خاک کویت برنتابد زحمت ما بیش ازین لطفها کردی بتا تخفیف زحمت میکنم. حافظ
درشت کردن. (زوزنی) (آنندراج). خشن کردن چیزی را. (اقرب الموارد) (المنجد) ، بخشم آوردن و کینه ور گردانیدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پر کردن سینۀ کسی را از خشم و کینه و برافروختن او از خشم. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
درشت کردن. (زوزنی) (آنندراج). خشن کردن چیزی را. (اقرب الموارد) (المنجد) ، بخشم آوردن و کینه ور گردانیدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پر کردن سینۀ کسی را از خشم و کینه و برافروختن او از خشم. (از اقرب الموارد) (از المنجد)