جدول جو
جدول جو

معنی تختاخ - جستجوی لغت در جدول جو

تختاخ
(تَ)
مردی که در زبانش لکنت باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تختخانی. الکن. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ)
دهی از بخش زرین آباد شهرستان ایلام است که در بیست وچهارهزارگزی خاور پهله ویک هزارگزی شمال راه مالرو آبدانان قرار دارد. کوهستانی و سردسیر است و 250 تن سکنه دارد. آب آن از سراب تختان و محصول آن غلات و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جامۀ سیاه یا سفید که در تخت (تخت جامه) صیانت می شود. رجوع به دخدار شود. (یادداشت بخط دهخدا). جوالیقی در ذیل ’دخدار’آرد: الدخدار، الثوب. و هو بالفارسیه تخت دار، ای یمسکه التخت. (المعرب ص 141). رجوع به تخت دار شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
امیر فارس که در دوران وزارت رشیدالدین فضل الله (نیمۀ اول قرن هشتم) بر آن ولایت حکومت می کرد. رجوع به کتاب ’از سعدی تا جامی’ برون ترجمه علی اصغر حکمت ص 101 شود
لغت نامه دهخدا