جدول جو
جدول جو

معنی تخبق - جستجوی لغت در جدول جو

تخبق
(اِ)
بلند گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بلند گردیدن و برآمدن. (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تخبط
تصویر تخبط
بر گزاف و بی راه رفتن، تباهی خرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تخلق
تصویر تخلق
خو گرفتن، خوی کسی را پذیرفتن، خود را به خوبی معرفی کردن، خوش خو شدن
فرهنگ فارسی عمید
(بِ لا)
شبانگاه دوشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ ذَ)
غنیمت یافتن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). اغتنام. (قطر المحیط). گرفتن و غنیمت یافتن. (از اقرب الموارد) : ماتخبست من شی ٔ، غنیمت نیافتم از چیزی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ دَ)
خبر خواستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). خبر پرسیدن از کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، گوسپندی را بشراکت خریدن و ذبح کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خریدن قوم گوسپندی را و سپس ذبح کردن و تقسیم کردن گوشت آن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، آگاهی به چیزی و باخبر شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دانستن حقیقت امری. (از اقرب الموارد). دانستن کنه و حقیقت امری. (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ تَ)
خبیث شدن و پلید بودن. (ناظم الاطباء). تکلف کردن به خبث. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
درآویختن چیزی را بگردن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). معلق ساختن چیزی. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دروغ فرابافتن. (تاج المصادر بیهقی). دروغ گفتن. (زوزنی). بربافتن دروغ را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، خلوق بر خویشتن کردن. (از تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خود را به خلوق خوشبوی گردانیدن. (اقرب الموارد) (از المنجد) ، خوی کسی گرفتن. (منتهی الارب). خلق گرفتن و خو کردن و خوش خو شدن. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). تخلق به اخلاق دیگری، تکلف در آن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). خویی به خود گرفتن که فطری نباشد و به تکلف خود را بر آن دارد. (از اقرب الموارد) (از المنجد) : لیس التخلق بالاخلاق کالخلق. لاتتخلق باخلاق السفیه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ صَ)
افروشه پختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خبیص ساختن. (از اقرب الموارد). خبیص (نوعی حلوا) ساختن. (از قطر المحیط). رجوع به خبیص شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دور شدن از یکدیگر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تباعد از. (اقرب الموارد) (المنجد) ، فراخ گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اتساع. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
شکار شدن بر سریشم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شکار شدن مرغ با دبق. (اقرب الموارد) (المنجد) ، تدبق چیزی، تلزج آن. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
با پوشش شدن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). تو بر تو پوشیدن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، برابر شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : یقال: ’اطبقه فتطبق و طبقه فانطبق’، ای جعله مطبقاً فصار کذلک. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تُ بُ)
چاقچور
لغت نامه دهخدا
(خِبْ بَ)
دراز. (از منتهی الارب) (از متن اللغه) (از قاموس) (از ناظم الاطباء) ، اسب تیزرو. (از منتهی الارب) (قاموس) ، مرد جهنده. (منتهی الارب) (آنندراج) (قاموس) ، مرد دراز. (از منتهی الارب) (قاموس) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خِ بِ)
دراز. (از منتهی الارب) (قاموس) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، مرد دراز. (از منتهی الارب) (قاموس) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) ، اسب تیزرو. (از منتهی الارب) (قاموس) ، مرد جهنده. (از منتهی الارب) (آنندراج) (قاموس)
لغت نامه دهخدا
(اِ صَ)
جمع کردن و گرفتن اشیاء. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) : تخبش الاشیاء من ههنا و ههنا، جمع کرد و بگیر آورد این چیزهارا از آنجا و اینجا. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ قَ)
تباه وخشک شدن دست. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ عَ)
زدن شتر دست را بر زمین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به شدت زدن کسی یا چیزی را. یقال: تخبط البعیر بیده الارض ، اذا ضربها. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، تباه و ناقص عقل کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). تباه کردن. ناقص کردن. دیوانه کردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). دیوانه کردن دیو مردم را. (آنندراج). به دیوانگی داشتن دیو کسی را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). مس کردن آزارآمیز و زدن شیطان کسی را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) : کما یقوم الذی یتخبطه الشیطان من المس. (قرآن 275/2) ، ای کما یقوم المجنون فی حال جنونه اذا صرع فسقط. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، او یتخبطه ، ای یفسده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بی بصیرت فارفتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بر گزاف و بیراه رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُتَ خَبْ بِ)
بلند گردنده و بلند. (آنندراج). بلند و رفیع. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخبق شود
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ)
آواز. (از آنندراج). صدا. صوت. بعید نمی آید که این کلمه اسم صوت باشد چنانکه در مادۀ خبق نیز چنین گمانی میرود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
دروغ فرابافتن. (تاج المصادر بیهقی). دروغ بربافتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). تخرق کذب، اختلاق آن. (اقرب الموارد) (المنجد) ، دریده شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). دریده شدن و پاره پاره شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، شدت وزش باد. (المنجد) ، فراخ دستی کردن در عطا. (تاج المصادر بیهقی). فراخی کردن در عطا. (زوزنی). فراخ دستی کردن در سخاوت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) :
فتی ان هو استغنی تخرق فی الغنی
و ان عض دهر لم یضع متنه الفقر.
(اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ کَ)
خبا ساختن. (تاج المصادر بیهقی). اخباء. (منتهی الارب). خبا زدن، و خباء، خرگاه را گویند. (آنندراج). خبا ساختن و خبا افراختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تابق
تصویر تابق
پنهان شدن، باز داشته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطبق
تصویر تطبق
برابر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخرق
تصویر تخرق
دروغ بافتن، پارگی، فراخدستی بخشندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخلق
تصویر تخلق
دروغ گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخبر
تصویر تخبر
خبر خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبق
تصویر خبق
آواز، تارا گیاهی دریایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخبس
تصویر تخبس
غنیمت یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
دیوانه کردن کم خرد کردن، بیراهه رفتن، تباه کردن -1 تباه کردن، ناقص عقل کردن دیوانه گردانیدن، برگزاف و بیراه رفتن، تباهی خرد ناقص عقلی، جمع تخبطات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخبی
تصویر تخبی
خر گاه زدن (خرگاه خباء)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخوق
تصویر تخوق
دور شدن از یگدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخبط
تصویر تخبط
((تَ خَ بُّ))
تباه کردن، خرد را تباه کردن، بر گزاف و بیراه رفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخلق
تصویر تخلق
((تَ خَ لُّ))
خوی گرفتن، خوش خو شدن
فرهنگ فارسی معین