جدول جو
جدول جو

معنی تخال - جستجوی لغت در جدول جو

تخال
(اِ)
با هم دوستی کردن. (منتهی الارب). تصادق. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
تخال
با هم دوستی کردن
تصویری از تخال
تصویر تخال
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تخار
تصویر تخار
(پسرانه)
نام چند تن از شخصیتهای شاهنامه، از جمله نام یکی از همراهان فرود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تخالف
تصویر تخالف
با هم خلاف کردن، با یکدیگر خلاف ورزیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تخالط
تصویر تخالط
با هم آمیختن، با یکدیگر آمیزش و معاشرت داشتن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
وسواس در دل آمدن. (غیاث اللغات). خلیدن چیزی در دل. (منتهی الارب). خلیدن: تخالج فی صدری، خلید در دل من. (ناظم الاطباء). شک کردن در چیزی. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، تجاذب شوق یا اندوه کسی را. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِکْ وِ)
از یکدیگر ربودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بایکدیگر ربودن. (شرح قاموس). تسالب. (تاج العروس ج 4ص 138) (صحاح جوهری) (لسان العرب) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (المنجد) ، تخالس دو تن یکدیگر را، خواستن ایشان کشتن یا ربودن همدیگر را. (از تاج العروس ایضاً) (از اقرب الموارد) (از المنجد) :
فتخالسا نفسیهما بنوافذ
کنوافذالعبط التی لاترقع.
ابوذؤیب (از تاج العروس ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(اِکْ)
با یکدیگر دوستی ویژه داشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). یکدلی و خلوص دو تن با یکدیگر. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِکْ)
آمیختن با هم به معاشرت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اشتباک. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اَکْ کَ)
سوگند شکستن میان یکدیگر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (المنجد) ، یله و رها کردن زن و شوی یکدیگر را. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (المنجد). جدایی کردن زن و شوی از هم بر مالی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). رجوع به خلع شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
با یکدیگر خلاف کردن. (زوزنی) (دهار) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). مخالفت و دگرگونی. (غیاث اللغات). ضد توافق. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خال ل)
با هم دوستی کننده. (آنندراج). با یکدیگر دوستی کننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخالل و تخال شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
با هم دوستی کردن. (آنندراج). صحیح تخال است. رجوع به تخال شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ختال
تصویر ختال
خدعه کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخایل
تصویر تخایل
تکبر نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخاصل
تصویر تخاصل
گروبندی در تیر اندازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخاذل
تصویر تخاذل
ضعیف شدن، واپس شدن
فرهنگ لغت هوشیار
یال ها گیسوی اسپ، درگیری (مداخله) کسی که در کارها دخل و تصرف کند، سود ورز، گوش بر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخاتل
تصویر تخاتل
یکدیگر را فریفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آخال
تصویر آخال
سقط، افکندنی، فظول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخال
تصویر بخال
مرد سخت بخیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخال
تصویر رخال
رخال، جمع رخل، بره های ماده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متخال
تصویر متخال
متقال بنگرید به متقال پارچه ای سفید شبیه بکرباس و لطیفتر از آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخالج
تصویر تخالج
دودلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخالس
تصویر تخالس
از هم ربودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخالط
تصویر تخالط
با یکدیگر آمیزش و معاشرت داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخالع
تصویر تخالع
جدا داری جدا گرداندن داراک زن و شوی از هم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخالف
تصویر تخالف
با یکدیگر خلاف ورزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخلل
تصویر تخلل
درآمدن در میان مردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخالط
تصویر تخالط
((تَ لُ))
با یکدیگر معاشرت و آمیزش کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخالف
تصویر تخالف
((تَ لُ))
با همدیگر خلاف کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخیل
تصویر تخیل
انگارش، پندار، پنداشت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تکخال
تصویر تکخال
آس
فرهنگ واژه فارسی سره
تضاد، تناقض، خلاف، مخالفت، مخالفت ورزیدن
متضاد: توافق
فرهنگ واژه مترادف متضاد
متخال، نوعی پارچه ی آهار زده
فرهنگ گویش مازندرانی