جدول جو
جدول جو

معنی تخاقوی - جستجوی لغت در جدول جو

تخاقوی
(تَ)
بمعنی مرغ و این ترکی است. (غیاث اللغات). مرغ. (آنندراج). و رجوع به تخاقوئیل شود
لغت نامه دهخدا
تخاقوی
ترکی مرغ
تصویری از تخاقوی
تصویر تخاقوی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تلاقی
تصویر تلاقی
به هم رسیدن، رسیدن دو شخص یا دو چیز به هم، یکدیگر را دیدن، دیدار کردن با هم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تداوی
تصویر تداوی
دوا کردن، درمان کردن، خود را معالجه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تخاقوی ئیل
تصویر تخاقوی ئیل
دهمین سال از سال های دوازده گانۀ تقویم ترکی، سال مرغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تساوی
تصویر تساوی
با هم برابر شدن، همانند شدن، برابری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تقاوی
تصویر تقاوی
پیش پرداخت دادن به کارگر یا کشاورز، پول یا بذری که مالک به زارع بدهد و بعد از برداشت محصول پس بگیرد
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
از: تک +الف واسطه +پوی بمعنی پوییدن. (حاشیۀ برهان چ معین). آمد و شد از روی تعجیل و شتاب و جستجوی بسیار باشد و بعضی گویند که تکاپوی تردد بی فایده است. (برهان) (از ناظم الاطباء). دوادوی. (اوبهی). دویدن و جستجوی. (شرفنامۀ منیری). آمد و شد به تعجیل یعنی دویدن بود به تک. (اوبهی). آمدو شد و دویدن پراکنده به هر سوی. (صحاح الفرس). تک و تاز. (انجمن آرا) (آنندراج). بمعنی تاختن و دویدن و کنایه از تفحص و تجسس نیز هست و اصل آن تک و پویه است. (انجمن آرا) (آنندراج). صاحب بهار عجم این لغت را به گاف فارسی آورده. (آنندراج). تک و پوی. تک و دو تلاش. سعی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
رهاند مرا زین غمان دراز
ترا زین تکاپوی گرم و گداز.
فردوسی.
ز هر سوخروش تکاپوی خاست
ز خون ریختن بر درش جوی خاست.
فردوسی.
همی تا ز بهر فزونی بود
همیشه تکاپوی بازارگان.
فرخی.
تا کی این رنج ره و گرد سفر
وین تکاپوی دراز و شو وآی.
فرخی.
تا روز به شادی بگذاریم که فردا
وقت ره غزو آید و هنگام تکاپوی.
فرخی.
زلزله در زمین فتاد و خروش
از تکاپوی آن که ره بر.
فرخی.
دراج کند گرد گیازار تکاپوی
از غالیه عجمی بزده بر سر هر موی.
منوچهری.
به تکاپوی سحاب آمده از جده همی
به لب باغ کند در سلب باغ نگاه.
منوچهری.
تا درین خطه در تکاپویی
یا همه پشت یا همه رویی.
سنایی.
آنگاه نفس خویش رامیان چهارکار که تکاپوی اهل دنیا از آن نتواند گذشت مخیر گردانیدم. (کلیله و دمنه).
سعدی جفا نبرده چه دانی تو قدر یار
تحصیل کام دل به تکاپوی خوشتر است.
سعدی.
تکاپوی ترکان و غوغای عام
تماشاکنان بر در و کوی و بام.
سعدی.
نامه پیش قراسنقر نوشت که من و تو از یک جنسیم ومن بعد از تکاپوی بسیار از سر عجز و اضطرار به بندگی حضرت پیوستم. (رشیدی).
ای بسا ریشخندها که فلک
بر تکاپوی خرسوار کند.
عمادی شهریاری.
زعشقت در تکاپویم تودانی
که عاشق بی تکاپویی نباشد.
بدیع اتابک خوئی.
رجوع به تک و تکاپوی کردن و تگاپوی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ نَ)
الهندی (شیخ) محمدعلی بن شیخ علی بن القاضی محمد حامد بن محمد صابر الفاروقی التهانوی الهندی الحنفی. او راست: 1- سبق الغایات فی نسق الایات. 2- کشاف اصطلاحات الفنون. (از معجم المطبوعات ج 1 ص 645). رجوع به مقدمۀ کشاف اصطلاحات الفنون چ تهران شود
لغت نامه دهخدا
(تْرامْ /تِ رامْ وِ)
رجوع به تراموای شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تگ و پوی باشد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 525) :
چو رویین پیران ز پشت سپاه
بدید آن تگاپوی و گرد سیاه.
فردوسی.
رجوع به تکاپو و تک و تگ شود
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
آهسته روی. (منتهی الارب) (آنندراج). آهسته روی کردن. (ناظم الاطباء). تباطؤ. (قطر المحیط) ، دبر را پر باد کرده برآوردن مؤخر آنرا بسوی ماوراء. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ورم کردن دبر و بیرون شدن مؤخرآن به ماوراء. (قطر المحیط) (تاج العروس ج 1 ص 60)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
مخاساءه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). با هم سنگ اندازی کردن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد). رجوع به تخاسی شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
اًخطاء. (تاج العروس) (شرح قاموس ترکی) (صحاح جوهری) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). به خطا افکندن. (شرح قاموس ترکی) (المنجد) ، تخاطؤ نبل، تجاوز تیر از چیزی. (صحاح جوهری) (تاج العروس) (اقرب الموارد) :
الا ابلغا خلتی جابراً
بان خلیلک لم یقتل
تخاطأت النبل احشأه
و اخّر یومی فلم یعجل.
(صحاح جوهری).
، تخطؤ. (منتهی الارب) (المنجد). خطا کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، از خویشتن نمودن که من بر خطاام و بر خطا نباشی. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سال مرغ، چه تخاقو در ترکی بمعنی مرغ و ئیل بمعنی سال، چنانکه دورۀ دوازده ماه را سال باشد. همچنین ترکان را دورۀ دوازده سال نیز مقرراست و هر سال را نامی علیحده به اسم جانوری است پس تخاقوئیل نام سال دهم است از جملۀ دوازده سال و کسانی که نام ماه نهند غلط است. (غیاث اللغات) (آنندراج). سال مرغ. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخاقوی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ / تُ)
یاقوت از قول امیر ابن ماکولا آرد: ابوعلی الحسن بن ابی طاهر عبدالاعلی بن احمد السعدی سعد بن مالک التخاوی، منسوب به قریۀ داروم غزه شام است. وی شاعری امی بود و من او را در محلتی از ریف مصر ملاقات کردم و سریعالخاطر... و مرتجل الشعر بود. (معجم البلدان). رجوع به تخاوه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ / تُ)
منسوب به قریۀ تخاوه. رجوع به تخاوه شود
لغت نامه دهخدا
نیرو بخشی، پیش پرداختن، مساعده دادن بکارگر و زارع، پیش پرداخت مساعده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تباقی
تصویر تباقی
باقی ماندن
فرهنگ لغت هوشیار
تاغوت واژه پارسی است ته تی توخ تا د انه تاغران ته دار تادار (گویش گیلکی) تی یاتوغ از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع سخواء، زمینهای نرم و فراخ، جمع سخاویه، زمین های نرم و فراخ زمین های هموار
فرهنگ لغت هوشیار
همدیداری همرسی همرسش، دیدار کردن فراهم رسیدن بهم رسیدن هم را دیدن، دیدار. یا یوم تلاقی (یوم التلاقی)، روز قیامت. با هم ملاقات کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلاوی
تصویر تلاوی
گرد آمدن مردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغاوی
تصویر تغاوی
بیراهگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تساقی
تصویر تساقی
آب نوشاندن، می نوشاندن می گردانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تساوی
تصویر تساوی
برابر گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تداوی
تصویر تداوی
درمان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخاجو
تصویر تخاجو
آهسته روی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخاوذ
تصویر تخاوذ
با هم عهد و پیمان بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخاوض
تصویر تخاوض
سکالش، سخن در پیوستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکاپوی
تصویر تکاپوی
آمد و شد کردن از روی تعجیل و شتاب و جستجوی بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی سال مرغ دهمین سال از دوره دوازده ساله ترکان سال مرغ دهمین سال ازدوره دوازده ساله ترکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخاوف
تصویر تخاوف
هم بیمی هم ترسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخاقوی ئیل
تصویر تخاقوی ئیل
((تَ قُ ئ))
سال مرغ، دهمین سال از سال های دوازده گانه ترکی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تساوی
تصویر تساوی
همچندی، برابری
فرهنگ واژه فارسی سره