جدول جو
جدول جو

معنی تخاطؤ - جستجوی لغت در جدول جو

تخاطؤ
(اِ)
اًخطاء. (تاج العروس) (شرح قاموس ترکی) (صحاح جوهری) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). به خطا افکندن. (شرح قاموس ترکی) (المنجد) ، تخاطؤ نبل، تجاوز تیر از چیزی. (صحاح جوهری) (تاج العروس) (اقرب الموارد) :
الا ابلغا خلتی جابراً
بان خلیلک لم یقتل
تخاطأت النبل احشأه
و اخّر یومی فلم یعجل.
(صحاح جوهری).
، تخطؤ. (منتهی الارب) (المنجد). خطا کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، از خویشتن نمودن که من بر خطاام و بر خطا نباشی. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تواطو
تصویر تواطو
با هم سازش کردن، با یکدیگر موافقت و سازگاری کردن، با هم سازش کردن در کاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تخاطب
تصویر تخاطب
به هم خطاب کردن، با هم سخن رو در رو گفتن
فرهنگ فارسی عمید
(اِمْ بِ)
یکدیگر موافقت نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). توافق قوم. (اقرب الموارد). توافق قوم بر چیزی. (المنجد) ، قوت دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تظاهر قوم. (اقرب الموارد). تعاون قوم بر چیزی. (المنجد) : ترافئوا، اذا توافقوا و تظاهروا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سخریه کردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ زَجْ جی)
یکدیگر را تهنیت و مبارکباد گفتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ زَحْ حُ)
با هم سازواری و موافقت کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَضْ ضُ)
هم پشت شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). تعاون. (از اقرب الموارد) ، فراهم آمدن و انبوهی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اجتماع گروه بر امری. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِظْ ظِ)
درنگی شدن در رفتار. (تاج المصادر بیهقی). سپس ماندن. عقب افتادن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). درنگی کردن در رفتار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تباطاء الرجل فی مسیره، درنگی کرد در رفتار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
از ’طوء’، گران گردیدن نرخ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ کِ)
مثل تباغض. (زوزنی). یکدیگر را دشمن داشتن. یقال: تشانؤا اذا تباغضوا. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). تباغض. (متن اللغه) (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گردآمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ازدحام. (تاج العروس) ، زحمت دادن، راندن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تدافع. (تاج العروس) :
و قربوا کل ّ صهمیم مناکبه
اذا تداکاء منه دفعه شنفا.
ابن مقبل (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
سر فروداشتن. (زوزنی). پست کردن سررا و فرود افگندن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : تطأطأت لهم تطأطؤ الدلاه، ای خفضت لهم نفسی کتطأمن الدلاه. و دلاه جمع دال است و آن از دلو گرفته شده است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ رَ)
با یکدیگر خلاف کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). همدیگر را دفع نمودن در خصومت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). و ادّارأتم، اصله تدارأتم، ای اختلفتم و تدافعتم. ادغمت التاء فی الدال و اجتلبت الالف لیصح الابتداء بها. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ ثَ غُ)
با یکدیگر برابر برآمدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). برابر شدن و برابر ایستادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). با همدیگر برابر شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج) (از اقرب الموارد) : والمسلمین تتکافاء دماؤهم، ای تتساوی فی الدیه و القصاص لافضل لشریف علی وضیع، منهزم شدن قوم. (از اقرب الموارد) ، (اصطلاح بدیع) نزد علمای فن بدیع عبارت است از صنعت طباق. (از کشاف اصطلاحات الفنون). جمع بین ضدین یا اضداد و آن یکی از صنایع معنوی است در کلام که طباق و مطابقه و تضاد نیز خوانند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تضاد و طباق و متضاد شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
در شاهد زیر بمعنی خطوط چهره آمده است: و کان (هرمس) رجلاً آدم اللون، تام القامه، اجلح، حسن الوجه، کث اللحیه، ملیح التخاطیط. (عیون الانباء ج 1 ص 16)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بمعنی مرغ و این ترکی است. (غیاث اللغات). مرغ. (آنندراج). و رجوع به تخاقوئیل شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
مخاساءه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). با هم سنگ اندازی کردن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد). رجوع به تخاسی شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
اخطاء. (اقرب الموارد). نسبت دادن کسی را به خطا. (منتهی الارب). بخطا درافکندن کسی را. (اقرب الموارد) ، تخطؤ سهم، گذشتن تیراز صید و تجاوز کردن از آن، درصدد خطاگرفتن از کسی در مسئله ای برآمدن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَدْ دُ)
درآمده پشت و برآمده سینه گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، خویشتن را کشیدن از کاری و سرکشی نمودن، بازپس گردیدن، منکسر شدن و بازگردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَبْ بُ)
توافق. (زوزنی) (از اقرب الموارد). موافقت و سازواری و اتفاق کردن بر امری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). با همدیگر موافقت کردن. (آنندراج). اتفاق کردن. همداستان شدن. سازواری بر... موافقت بر... اتفاق در... (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، لفظی را گویند که وضع شده باشد بر امری عام و مشترک باشد بین افراد، علی السویه، مانند لفظ انسان. و مقابل این لفظ است لفظ تشکیک... (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به تشکیک شود
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
آهسته روی. (منتهی الارب) (آنندراج). آهسته روی کردن. (ناظم الاطباء). تباطؤ. (قطر المحیط) ، دبر را پر باد کرده برآوردن مؤخر آنرا بسوی ماوراء. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ورم کردن دبر و بیرون شدن مؤخرآن به ماوراء. (قطر المحیط) (تاج العروس ج 1 ص 60)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بر روی افتادن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تخاجو
تصویر تخاجو
آهسته روی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تباطو
تصویر تباطو
درنگی شدن در رفتار، عقب ماندن، پس ماندن
فرهنگ لغت هوشیار
همسگالی سازش کردن باهم موافقت کردن با یکدیگر در امری با هم ساختن همدست شدن، موافقت سازش. توافق، موافقت و اتفاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخاوض
تصویر تخاوض
سکالش، سخن در پیوستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخاطب
تصویر تخاطب
بهم خطاب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخاطف
تصویر تخاطف
از یکدیگر ربودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخاوذ
تصویر تخاوذ
با هم عهد و پیمان بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخاوف
تصویر تخاوف
هم بیمی هم ترسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاطوف
تصویر خاطوف
تله داس گونه ای دام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخاقوی
تصویر تخاقوی
ترکی مرغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخاطب
تصویر تخاطب
((تَ طُ))
با یکدیگر رو در رو سخن گفتن
فرهنگ فارسی معین
تنش زده، استرس
دیکشنری اردو به فارسی