- تحیل(اِ فِ)
حذاقت و جودت نظر و قدرت بر تصرف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، انصراف از چیزی و برگشتن بسوی غیر آن. (از قطر المحیط). رجوع به تحول شود
معنی تحیل - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
زیور پوشیدن، آراسته گشتن، شیرین یافتن زیور بستن پیرایه برکردن پیرایه بستن، آراسته شدن، آراستگی، (تحلی نسبت باشد بقوم ستوده بقول و عمل) (ماننده کردن خود را بگروهی بی حقیقت معاملت ایشان تحلی بود و آنانکه نمایند و نباشند زود فضیحت شوند) (کشف المحجوب هجویری)، جمع تحلیات
تحصیل دین، جمع آوری آن، ستاندن و جمع نمودن، کسب و اکتساب، حاصل شدن
فراهم بودن در دسترس بودن، ایستا گشت (ثابت گشتن) حاصل بودن بدست بودن بحصول پیوستن، گرد آمدن، ثابت گردیدن
