جدول جو
جدول جو

معنی تحویض - جستجوی لغت در جدول جو

تحویض
(اِ)
حوض کردن. (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج). حوض ساختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، محوض ساختن برای درخت خرما، تحویض بر چیزی،راغب و طالب شدن آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، گرداگرد امری گشتن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). تحویط. (اقرب الموارد). گرد چیزی برگشتن. (آنندراج) : انا احوض لک هذا الامر، یعنی گرد آن کار میگردم برای تو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تحریض
تصویر تحریض
برانگیختن، به شوق آوردن، بر سر میل و رغبت آوردن، وادار کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحضیض
تصویر تحضیض
برانگیختن، برانگیزانیدن، تحریک کردن، ایجاد کردن، پدید آوردن، بلند کردن، بیرون آوردن، به پیامبری مبعوث کردن، زنده کردن مردگان در روز رستاخیز، تازاندن، به حرکت سریع وا داشتن مثلاً اسب را برانگیخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعویض
تصویر تعویض
عوض کردن، عوض دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تقویض
تصویر تقویض
چوب ها و طناب های بنا را برآوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحویل
تصویر تحویل
برگردانیدن، انتقال دادن، جا به جا کردن، ازجایی به جای دیگر نقل کردن، سپردن چیزی به کسی، در علوم ادبی زشت و زیبا
تحویل سال: تمام شدن سال پیش و آغاز سال نو خورشیدی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفویض
تصویر تفویض
واگذار کردن، کاری یا چیزی را به کسی واگذاشتن و سپردن، در تصوف واگذار کردن تمام کارهای خود به خداوند توسط سالک که بالاتر از توکل است، در فلسفه اختیار
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
دوختن در جاهای جامه. (منتهی الارب). دوختن جاهای مختلف جامه را. (ناظم الاطباء) ، تضییق. تنگ کردن بین دو چیز: و یحسن فی البغال الخصی، و فی البغلات التحویص. (صبح الاعشی ج 2 ص 32)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دیواربست کردن. (تاج المصادر بیهقی) (مجمل اللغه) (آنندراج). دیوار کردن. (زوزنی) (آنندراج). دیوار ساختن. دیواربست کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دیوار ساختن. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). دیوار ساختن گرداگرد. (صراح) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، پاس داشتن و تعهد کردن چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، گرداگرد چیزی برآمدن. (صراح) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گرداگرد چیزی گردیدن. (آنندراج). گرداگرد امری گشتن. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گردانیدن چیزی را بر کناره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بر حافه (گاو خرمن کوبی که بر کناره باشد) قراردادن چیزی را. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد)، تحویف وسمی مکان را، گرد گرفتن علف وسمی جای را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط)، تغییر دادن چنانکه آمده است: و سلط علیهم طاعون یحوّف القلوب، ای یغیرهاعن التوکل و یدعوها الی الهرب منه. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و یروی یحوف کیقول. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
کج کردن سخن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تعویج کلام بر کسی. (قطر المحیط) : حوق علیه، عرقل علیه کلامه (معوج ساخت آنرا) ، و معناه جعله مثل الحواقه فی اختلاطه. (اقرب الموارد)، و فی الحدیث: ستجدون اقواماً محوقه رؤوسهم، یعنی میان سر را تراشیده اند و این عمل را به روفتن تشبیه کرده است. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
محال گردانیدن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، بگردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). برگردانیدن. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). تحویل چیزی به کسی، برگرداندن آن. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). تغییر و تبدیل. (ناظم الاطباء) : قل ادعوا الذین زعمتم من دونه فلایملکون کشف الضر عنکم و لا تحویلاً. (قرآن 56/17). سنه من قد ارسلنا قبلک من رسلنا و لاتجد لسنتنا تحویلاً. (قرآن 77/17). و لن تجد لسنهاﷲ تحویلاً. (قرآن 43/35) ، تغییر شکل و صورت. (ناظم الاطباء) ، نقل کردن چیزی از جایی به جایی دیگر. (اقرب الموارد). انتقال. (ناظم الاطباء) : دیگران در تحویل تعجیل و مسارعت می نمودند. (کلیله و دمنه).
نه خاقانیم گر همی عزم تحویل
مصمم از این کلبۀ غم ندارم.
خاقانی.
چون سکندر من و تحویل به ظلمات عراق
که سوی چشمۀ حیوان شدنم نگذارند.
خاقانی.
، (اصطلاح دیوان جیش) نقل نام و رزق سپاهی از جریده ای به جریدۀ دیگر. (از مفاتیح) ، (اصطلاح موسیقی) پرده شکستن. رجوع به تحویلات شود، نزد محاسبان، صرف کسر است از مخرجی به مخرج دیگر. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، گفته اند نزد محدثان انتقال است از اسنادی به اسناددیگر. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، قلب کردن. ازاله کردن. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، سپردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). سپردگی. (ناظم الاطباء). تسلیم کردن چیزی به کسی. (فرهنگ نظام) ، حواله نمودن. (غیاث اللغات) (آنندراج). حواله. (ناظم الاطباء). در علم استیفا، حواله کردن. (نفایس الفنون قسم اول ص 105) ، تحویل عین، حولاء گردانیدن چشم کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، بگردیدن. (تاج المصادر بیهقی). برگردیدن و برگشتن. (غیاث اللغات) (آنندراج). برگشتن بسوی چیزی (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بازگشتن. (ناظم الاطباء) ، تحویل ناقه، آبستن نشدن شتر ماده از گشن دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) ، تحویل زمین، خطا کردن آن یک سال در زراعت وبه صواب رسیدن در سال دیگر. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). و قول اهل بلادنا: حول التوت، اذا ترک اغصانه هو من هذا. (اقرب الموارد) ، تحویل چیزی، منتقل شدن آن. (اقرب الموارد). تحول آن. (قطر المحیط) ، داخل شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، (اصطلاح نجوم) توجه کوکبی است از آخر برج به اول برج دیگر، مانند انتقال شمس از درجۀ اخیر حوت به درجۀ اولی از حمل. (از کشاف اصطلاحات الفنون). در علم هیئت، منتقل شدن کوکبی از آخر برجی به اول برج و تحویل قمر را انتقال گویند. (فرهنگ نظام). انتقال خورشید از برج حوت به برج حمل و یا از برجی به برج دیگر و یا انتقال هر یک از سیارات از برجی به برجی دیگر. (ناظم الاطباء). در اصطلاح نجومی، انتقال کوکبی بر توالی از آخر برجی به اول برج دیگر، مانند انتقال آفتاب از حوت به حمل و آنرا حلول نیز نامند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- تحویل حمل. رجوع به تحویل (اصطلاح نجوم) و تحویل سال شود.
- تحویل مجره، گردیدن کهکشان در وسط آسمان و آن در موسم گرما باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گردیدن مجره در وسط آسمان و این در تابستان باشد. (اقرب الموارد) (از قطر المحیط).
- ساعت تحویل، هنگامی که خورشید از محاذات برج حوت خارج شده و محاذی برج حمل واقع میگردد که اول سال ما فارسیان است. (ناظم الاطباء). رجوع به تحویل (اصطلاح نجوم) و تحویل سال شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تحویم در امری، همیشگی کردن در کار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گشتن در اطراف کاری و مداومت در آن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گرد کوهان شتر گلیم نهادن نشستن را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، مجتمع گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، مستدیر کردن، حلقه شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ ک ک)
برافژولیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). برافژولیدن یعنی بارغبت کردن. (دهار). برانگیختن کسی را بر جنگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برانگیختن وبرغلانیدن. (آنندراج) ، (اصطلاح نحو) در اصطلاح علم نحو، طلبیدن چیزیست به تحریک و طلب شدید. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به حرف تحضیض شود
لغت نامه دهخدا
(اِکْ)
انداختن چیزی را از دست. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). پراکندن تخم را و انداختن از دست. (آنندراج) :
و حفضت النذور و اردفتهم
فضول اﷲ و انتهت القسوم.
امیه بن ابی الصلت (در صفت بهشت).
یقول اذا انتهوا الی الجنه تسقط عنهم النذور. (اقرب الموارد) ، سپس انداختن، خشک گردانیدن زمین را، تخفیف کردن خدای تعالی از کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ عِ)
براوژولیدن. (زوزنی). برانگیختن. (دهار). برانگیختن بر کاری. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). کسی را بر جنگ برانگیختن. (غیاث اللغات). برآغالانیدن و گرم گردانیدن کسی را بر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از قطر المحیط). برانگیختن کسی را بر چیزی. (اقرب الموارد). گرم کردن و به شوق انداختن کسی را برای چیزی. (فرهنگ نظام) : فقاتل فی سبیل اﷲ لاتکلف الا نفسک وحرّض المؤمنین... (قرآن 84/4). وزیر... پادشاه رابر جنگ تحریض نماید. (کلیله و دمنه). هرکه ملک را بر غدر تحریض نماید... یاران و دوستان را در منجنیق بلا نهاده باشد. (کلیله و دمنه). اگر زن حجام بر فساد و ناشایست تحریض و معاونت روا نداشتی مثله نشدی. (کلیله و دمنه). اما پادشاه عادل بر تحریض و تحریک ساعی نمام... انصاف من نمی فرماید. (سندبادنامه ص 134).
بهر تحریض است بر اخلاص و جد
کاندر آن خدمت فزون شو مستعد.
مولوی (مثنوی).
نهی بر اهل تقی تبعیض شد
لیک بر اهل هوی تحریض شد.
مولوی (مثنوی).
، اشنان خریدن بهمگی بضاعت خود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)، رنگ کردن جامه به گل کاجیره یعنی گل رنگ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). رنگ کردن جامه در گل عصفر. (ناظم الاطباء)، کهنه و پوسیده گردیدن کرانۀ جامه و طرۀ آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، زایل شدن حرض از کسی، خداوند حرضه (امین قماربازان) شدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بسیار گردآوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع کردن چیزی. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تفویض
تصویر تفویض
کار با کسی گذاشتن، واگذاری و تسلیم و سر سپردگی
فرهنگ لغت هوشیار
بر آغالاندن برانگیختن آغالش -1 برانگیختن بر آغالیدن ترغیب کردن تحریک کردن، تعریف کردن، انگیزش تحریک، جمع تحریضات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحضیض
تصویر تحضیض
برانگیختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحویل
تصویر تحویل
برگردانیدن، تغییر و تبدیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحویط
تصویر تحویط
دیوار بندی دیوار کشی پرچین کشی گردگیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترویض
تصویر ترویض
زهنجاندن زهنجه دادن (زهنجه ریاضت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقویض
تصویر تقویض
ویران کردن بنا را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعویض
تصویر تعویض
عوض دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنویض
تصویر تنویض
رنگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحویل
تصویر تحویل
((تَ))
جابه جا کردن، تغییر دادن، سپردن کاری یا چیزی به کسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعویض
تصویر تعویض
((تَ))
بدل کردن، عوض کردن
تعویض روغنی: جایی که روغن موتور، فیلتر هوا و مانند آن را در ماشین عوض می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفویض
تصویر تفویض
((تَ))
واگذار کردن، سپردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحریض
تصویر تحریض
((تَ))
برانگیختن، به شوق آوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحضیض
تصویر تحضیض
((تَ))
برانگیختن، ترغیب کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفویض
تصویر تفویض
سپردن، واگذاری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تحویل
تصویر تحویل
بهره برداری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تعویض
تصویر تعویض
جا به جایی، جایگزینی، جابجایی
فرهنگ واژه فارسی سره