جدول جو
جدول جو

معنی تحولی - جستجوی لغت در جدول جو

تحولی
تحويليّةً
تصویری از تحولی
تصویر تحولی
دیکشنری فارسی به عربی
تحولی
Transformational, Transformative
تصویری از تحولی
تصویر تحولی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تحولی
transformationnel, transformateur
تصویری از تحولی
تصویر تحولی
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تحولی
変革的な
تصویری از تحولی
تصویر تحولی
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تحولی
transformational, transformativ
تصویری از تحولی
تصویر تحولی
دیکشنری فارسی به آلمانی
تحولی
трансформаційний , трансформуючий
تصویری از تحولی
تصویر تحولی
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تحولی
transformacyjny, transformujący
تصویری از تحولی
تصویر تحولی
دیکشنری فارسی به لهستانی
تحولی
变革性的
تصویری از تحولی
تصویر تحولی
دیکشنری فارسی به چینی
تحولی
transformacional, transformador
تصویری از تحولی
تصویر تحولی
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تحولی
trasformazionale, trasformativo
تصویری از تحولی
تصویر تحولی
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تحولی
transformacional, transformador
تصویری از تحولی
تصویر تحولی
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تحولی
transformationeel, transformerend
تصویری از تحولی
تصویر تحولی
دیکشنری فارسی به هلندی
تحولی
변혁적인 , 변화시키는
تصویری از تحولی
تصویر تحولی
دیکشنری فارسی به کره ای
تحولی
เชิงเปลี่ยนแปลง
تصویری از تحولی
تصویر تحولی
دیکشنری فارسی به تایلندی
تحولی
transformasional
تصویری از تحولی
تصویر تحولی
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تحولی
रूपांतरकारी
تصویری از تحولی
تصویر تحولی
دیکشنری فارسی به هندی
تحولی
טרנספורמטיבי
تصویری از تحولی
تصویر تحولی
دیکشنری فارسی به عبری
تحولی
تبدیلیاتی , تبدیلی لانے والا
تصویری از تحولی
تصویر تحولی
دیکشنری فارسی به اردو
تحولی
রূপান্তরমূলক
تصویری از تحولی
تصویر تحولی
دیکشنری فارسی به بنگالی
تحولی
ya mabadiliko
تصویری از تحولی
تصویر تحولی
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تحولی
трансформационный , трансформирующий
تصویری از تحولی
تصویر تحولی
دیکشنری فارسی به روسی
تحولی
dönüşümsel, dönüşüm sağlayıcı
تصویری از تحولی
تصویر تحولی
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تحویل
تصویر تحویل
برگردانیدن، انتقال دادن، جا به جا کردن، ازجایی به جای دیگر نقل کردن، سپردن چیزی به کسی، در علوم ادبی زشت و زیبا
تحویل سال: تمام شدن سال پیش و آغاز سال نو خورشیدی
فرهنگ فارسی عمید
(مُ حَوْ وَ)
منسوب است به محول که قریه ای است در دوفرسنگی بغداد. (الانساب سمعانی). منسوب به محول، شهرکی در غرب بغداد
لغت نامه دهخدا
(سَ)
منسوب است به سحول که قریه ای است در یمن. (الانساب سمعانی). جامه ای است منسوب به سحول و هو موضع به یمن. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(تَ خَشْ شی)
به مهتران مانستن. یقال: هو یتمولی، ای یتشبه بالساده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
از ’ح ل و’، شگفتی و زیبی نمودن کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : تحالی تحالیاً، اظهر حلاوهً و عجباً. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). تحالت المراءه، اذا اظهرت حلاوهً و عجباً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
محال گردانیدن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، بگردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). برگردانیدن. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). تحویل چیزی به کسی، برگرداندن آن. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). تغییر و تبدیل. (ناظم الاطباء) : قل ادعوا الذین زعمتم من دونه فلایملکون کشف الضر عنکم و لا تحویلاً. (قرآن 56/17). سنه من قد ارسلنا قبلک من رسلنا و لاتجد لسنتنا تحویلاً. (قرآن 77/17). و لن تجد لسنهاﷲ تحویلاً. (قرآن 43/35) ، تغییر شکل و صورت. (ناظم الاطباء) ، نقل کردن چیزی از جایی به جایی دیگر. (اقرب الموارد). انتقال. (ناظم الاطباء) : دیگران در تحویل تعجیل و مسارعت می نمودند. (کلیله و دمنه).
نه خاقانیم گر همی عزم تحویل
مصمم از این کلبۀ غم ندارم.
خاقانی.
چون سکندر من و تحویل به ظلمات عراق
که سوی چشمۀ حیوان شدنم نگذارند.
خاقانی.
، (اصطلاح دیوان جیش) نقل نام و رزق سپاهی از جریده ای به جریدۀ دیگر. (از مفاتیح) ، (اصطلاح موسیقی) پرده شکستن. رجوع به تحویلات شود، نزد محاسبان، صرف کسر است از مخرجی به مخرج دیگر. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، گفته اند نزد محدثان انتقال است از اسنادی به اسناددیگر. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، قلب کردن. ازاله کردن. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، سپردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). سپردگی. (ناظم الاطباء). تسلیم کردن چیزی به کسی. (فرهنگ نظام) ، حواله نمودن. (غیاث اللغات) (آنندراج). حواله. (ناظم الاطباء). در علم استیفا، حواله کردن. (نفایس الفنون قسم اول ص 105) ، تحویل عین، حولاء گردانیدن چشم کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، بگردیدن. (تاج المصادر بیهقی). برگردیدن و برگشتن. (غیاث اللغات) (آنندراج). برگشتن بسوی چیزی (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بازگشتن. (ناظم الاطباء) ، تحویل ناقه، آبستن نشدن شتر ماده از گشن دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) ، تحویل زمین، خطا کردن آن یک سال در زراعت وبه صواب رسیدن در سال دیگر. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). و قول اهل بلادنا: حول التوت، اذا ترک اغصانه هو من هذا. (اقرب الموارد) ، تحویل چیزی، منتقل شدن آن. (اقرب الموارد). تحول آن. (قطر المحیط) ، داخل شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، (اصطلاح نجوم) توجه کوکبی است از آخر برج به اول برج دیگر، مانند انتقال شمس از درجۀ اخیر حوت به درجۀ اولی از حمل. (از کشاف اصطلاحات الفنون). در علم هیئت، منتقل شدن کوکبی از آخر برجی به اول برج و تحویل قمر را انتقال گویند. (فرهنگ نظام). انتقال خورشید از برج حوت به برج حمل و یا از برجی به برج دیگر و یا انتقال هر یک از سیارات از برجی به برجی دیگر. (ناظم الاطباء). در اصطلاح نجومی، انتقال کوکبی بر توالی از آخر برجی به اول برج دیگر، مانند انتقال آفتاب از حوت به حمل و آنرا حلول نیز نامند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- تحویل حمل. رجوع به تحویل (اصطلاح نجوم) و تحویل سال شود.
- تحویل مجره، گردیدن کهکشان در وسط آسمان و آن در موسم گرما باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گردیدن مجره در وسط آسمان و این در تابستان باشد. (اقرب الموارد) (از قطر المحیط).
- ساعت تحویل، هنگامی که خورشید از محاذات برج حوت خارج شده و محاذی برج حمل واقع میگردد که اول سال ما فارسیان است. (ناظم الاطباء). رجوع به تحویل (اصطلاح نجوم) و تحویل سال شود
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
حول. کژچشمی. دوبینی. لوچی:
گر کسی گوید که همتای تو دیدم سیدی
هم ترا دیده بود و آن دیده دارد احولی.
زوزنی، رواج و رونق دوباره بخشیدن. تقویت کردن: بر آن جمله که در احیاء سوابق معدلت امیر عادل ناصرالدین... سعی نمود تا آن را به لواحق خویش بیاراست. (کلیله و دمنه) ، یافتن زمین را فراخ نعمت و بسیارنبات: احیینا الأرض، یافتیم زمین را فراخ نعمت بسیارنبات، در فراخی نعمت شدن. زیستن در فراخی نعمت: احیت القوم، زیستند مواشی قوم و نیکوحال شدندو گشتند در فراخی عیش و نعمت. احیت الناقه، زیست بچۀ ناقه. (منتهی الارب) ، در باران شدن، شب زنده داری کردن. شب را بیدار گذاشتن. شب زنده داری.
- شبهای احیاء. رجوع به ترکیبات شب شود
لغت نامه دهخدا
(وُ)
در قدیم تیبور. شهری در ایتالیا از نواحی روم است که 17000 تن سکنه دارد و مناظر اطراف شهر زیباست. معبد سی بیل و وستا در این شهر واقع است و آبشار مشهوری دارد. (از لاروس). رجوع به قاموس الاعلام ترکی ذیل کلمه تیوولی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تحویل
تصویر تحویل
برگردانیدن، تغییر و تبدیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحویل
تصویر تحویل
((تَ))
جابه جا کردن، تغییر دادن، سپردن کاری یا چیزی به کسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحول
تصویر تحول
دگردیسی، دگرگونی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تحویل
تصویر تحویل
بهره برداری
فرهنگ واژه فارسی سره
استرداد، واسپاری، واگذاری، بازدهی، انتقال، تبدیل، تغییر، جابه جایی، سپردن، واسپردن، واگذار کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد