جدول جو
جدول جو

معنی تحوس - جستجوی لغت در جدول جو

تحوس(اِ)
دلیری نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تشجع. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) : فجعل رجل منهم یتحوس فی کلامه، ای یتشجع. (اقرب الموارد) ، اقامت کردن به جایی بعزیمت سفر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). چنانکه گویی ارادۀ سفر دارد ولی اشتغالات متواتر او را از این کار بازدارد: سر قد انی ̍ لک ایها المتحوس. (از اقرب الموارد) ، اندوهگین شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تحوس در کلام، آماده شدن برای آن. (اقرب الموارد) ، نالیدن برای چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
تحوس
دلیری نمودن
تصویری از تحوس
تصویر تحوس
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نحوس
تصویر نحوس
نحس ها، نامبارک ها، شوم ها، بد قدم ها، جمع واژۀ نحس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحرس
تصویر تحرس
خود را نگهداری کردن، خود را از چیزی نگاه داشتن، پرهیز کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحول
تصویر تحول
برگشتن از حالی به حال دیگر، منقلب شدن، دگرگون شدن، دگرگون شدن اوضاع، جا به جا شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیوس
تصویر تیوس
تیس ها، آهوان نر، جمع واژۀ تیس
فرهنگ فارسی عمید
(اِ لِ)
شنیدن سخن قوم و پرسیدن خبر و جستن آن برای نیکی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). و گفته شده است که تحسس مانند تسمع و تبصر است. یقال: اخرج فتحسس لنا. و با جیم (تجسس) در شر استعمال شود و ابوعبید گوید: تحسست الخبر و تحسیت (یکی است) . (اقرب الموارد)، تحسس از چیزی، خبر یافتن از آن. (اقرب الموارد). تعریف و تطلب آن با حواس. (قطر المحیط)، جستجو کردن و خبر کردن وخبر پرسیدن. (آنندراج). تحسس از، آگهی یافتن از خبرآن. (قطر المحیط). خبر خواستن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) : یا بنی اذهبوا فتحسسوا من یوسف و اخیه. (قرآن 87/12). و تحسس در آیۀ فوق بهمه معانی یادشده تفسیر گردیده است. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَوْ وِ)
دلیری نماینده. (آنندراج). بی باک و بی پروا. (ناظم الاطباء) ، حزین و اندوهگین و نالنده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تحوس شود
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
محلی است در بلاد مزینه با نخل و زراعت بسیار. (مراصدالاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
دلاور. بهادر. دلیر. آنکه از هیچکس نترسد. شجاع. بی خوف. ج، حوس.
لغت نامه دهخدا
(تُ)
جمع واژۀ تیس. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به تیس شود
لغت نامه دهخدا
پادشاه پافلاگونیه از معاصران و مخالفان اردشیر دوم بود که بدست داتام اسیر گردید و به دربار ایران تسلیم گردید، رجوع به تاریخ ایران باستان ج 2 صص 1141-1142 شود
لغت نامه دهخدا
(تِ ئُسْ)
بندری است به آسیای صغیر و بر جنوب شرقی شبه جزیره ’کلازومن’ قرار دارد. موطن ’آناکرئون’ و یکی از دوازده شهر متحد ’ایونین’ بود. مؤلف قاموس الاعلام ترکی آرد: به سنجاق ازمیر و در قضای سفریحصار و بر جنوب سفریحصار واقع است. نام قدیمی ناحیۀ مرکزی مشهور به ’صیغه جق’ است. در زمان قدیم شهر بزرگی بود... رجوع به ایران باستان ج 1 ص 294، 295 و ج 3 ص 2656 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تروس
تصویر تروس
جمع ترس، سپرها رئیس شدن، مهتر گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع نحس، مرخشگان جمع نحس مقابل سعود: و ایام نحوس به اوقات سعودبدل گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقوس
تصویر تقوس
چنبرش چنبردن کمانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکوس
تصویر تکوس
نگونساری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحلس
تصویر تحلس
ماندن، رسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحوب
تصویر تحوب
بازگشت از گناه، نالیدن از اندوه نالش اندهگساری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحوج
تصویر تحوج
حاجت خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احوس
تصویر احوس
دلاور بی باک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیوس
تصویر تیوس
جمع تیس، نهازان تکه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحرس
تصویر تحرس
پاسداشت در پناه شدن، پاس داشتن، پاسداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحدس
تصویر تحدس
خبر خواستن در خفا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحبس
تصویر تحبس
خود را در بند داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحوی
تصویر تحوی
گردش گرد شدن گردکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحون
تصویر تحون
خواری، ذلیل شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحول
تصویر تحول
انتقال از جائی به جائی دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
کناره کاهی از کنار ه بریدن از کناره کاستن به کناره نرفتن (کناره حاشیه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحوش
تصویر تحوش
بیوگی، شرمزدگی، گوشه گیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحوز
تصویر تحوز
بر خویش پیچیدن، گوشه گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحمس
تصویر تحمس
سخت دینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحول
تصویر تحول
((تَ حَ وُّ))
گشتن، گردیدن، دیگرگون شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحرس
تصویر تحرس
((تَ حَ رُّ))
در پناه شدن، پاس داشتن، پاسداری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحول
تصویر تحول
دگردیسی، دگرگونی
فرهنگ واژه فارسی سره