جدول جو
جدول جو

معنی تحنیب - جستجوی لغت در جدول جو

تحنیب
(اِ)
سر فروافکندن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نگونسار گردانیدن کلانسالی کسی را. (اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، بنا کردن عمارت را طولانی محکم پس خمیده کردن او را. (شرح قاموس). سغ را استوار بنا کرده کج و مایل گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). محکم بنا کردن قصر را پس کج و مایل ساختن آنرا. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، کجی در لنگ و پشت اسب است. (شرح قاموس). گوژی پشت و دستهای اسب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). کجی و گوژی در دستهای اسب و پشت آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تحنیب
سر فرو افکندن
تصویری از تحنیب
تصویر تحنیب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تذنیب
تصویر تذنیب
دنباله دار کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحبیب
تصویر تحبیب
دوستی، کسی را نزد دیگری محبوب و دوست داشتنی نمودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تجنیب
تصویر تجنیب
دور کردن، دور داشتن کسی را از چیزی، پرهیز دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحجیب
تصویر تحجیب
در پرده کردن، بازداشتن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
دوست گردانیدن. (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). دوست و حبیب گردانیدن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). دوست شدگی. دوستی آوردن میان دو نفر و زیادتر و دفع دشمنی و مخاصمت نمودن از میان آنها. (ناظم الاطباء). دوستی آوردن. بدوستی داشتن. دوستی افکندن
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گردآوردن گروهها را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، ورد کردن قرآن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تقسیم کردن قرآن به احزاب
لغت نامه دهخدا
(اِ)
به خشم آوردن. (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج). به خشم آوردن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، تیز کردن سنان. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، شکوفۀ خرما خورانیدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، برآغالانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تحریش. (قطر المحیط). رجوع به تحریش شود
لغت نامه دهخدا
(اِقْ وِ)
ریگ درافکندن و سنگ انداختن. (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج) ، سنگ ریزه گستردن در مکان. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (ناظم الاطباء) ، ساعتی به شب خفتن در محصّب که مابین مکه و منی است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) : ان عمر کان یری التحصیب سنّهً. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
از ’ح ن ی’، پیچیدن دست کسی را. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، خم دادن چوب را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، خراشیدن و پوست باز کردن چوب. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، دوتا کردن پشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
از ’ح ن و’، مهربان کردن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
زجر کردن اشتر. (تاج المصادر بیهقی). زجر کردن شتر نر رابه کلمه حوب. (منتهی الارب) (آنندراج). زجر کردن جمل و حوب گفتن آنرا. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گل آوردن درخت، بازپس گشتن و بددلی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). یقال: حمل فحنن، ای هلل و کذب، ای رجع و جبن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
از غلاف برآمدن و منتشر شدن خارهای خوشۀ زراعت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
احنف کردن. (تاج المصادر بیهقی). احنف گردانیدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). رجوع به احنف شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
حنوط پاشیدن بر مرده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). حنوط کردن مرده را. با چیز خوشبو معطر کردن. (فرهنگ نظام). بر مرده حنوط نهادن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) : بعد از تحنیط و تکفین با جمعی از اصحاب اهل ثقه و اعتماد او را برداشت. (تاریخ قم ص 297) ، تحنیط رمث، سفیدشدن و رسیدن و پخته گردیدن گیاه رمث. (از منتهی الارب). سپید گردیدن و رسیدن گیاه رمث. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تحنئه. رجوع به تحنئه و تحنؤ شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برآمده گردانیدن. ضد تقعیر. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). قوسی ساختن پشت چیزی. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
در پرده کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ لِوْ وا)
سیر خورانیدن و سیر نوشانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، کسی را چندان عطا دادن تا خوشنود شود. (تاج المصادر بیهقی). دادن آنچه شخص بدان خوشنود شود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دادن کسی را چیزی که بدان خوشنود شود. (آنندراج) ، چیزی را بالش کردن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). توسد. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، بر بالش نشاندن. (تاج المصادر بیهقی). بر بالش نشانیدن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، مرده را در کفن پیچیده در گور کردن، یا دفن کردن در سنگستان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دفن کردن میت را در سنگ یا دفن کردن او را با کفن. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تجنیب
تصویر تجنیب
دور کردنپرهیز دادنپرهیزانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تتنیب
تصویر تتنیب
نیکو بافتن
فرهنگ لغت هوشیار
سر زنش، فرنود چیرگی چیره شدن در فرنود و گواه آوری، راندن خواهنده (سائل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطنیب
تصویر تطنیب
به ریسمان بستن، دراز ماندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تذنیب
تصویر تذنیب
دنباله دار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحزیب
تصویر تحزیب
گروهاندن گروه گروه کردن گروهسازی
فرهنگ لغت هوشیار
بر بالش نشاندن، سیر خوراندن، سیر نوشاندن، آبچین پیچیده به گور سپردن
فرهنگ لغت هوشیار
ریگ افکندن، خفتن در محصب (نام جایی میانه مکه و منی) آیین های هنج (مناسک حج)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحبیب
تصویر تحبیب
دوست گردانیدن، محبوب نمودن کسی را نزد دیگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحجیب
تصویر تحجیب
بازداشتن، در پرده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحریب
تصویر تحریب
بخشم آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحبیب
تصویر تحبیب
((تَ))
دوستی کردن، دوست گردانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحجیب
تصویر تحجیب
((تَ))
در پرده کردن، بازداشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تذنیب
تصویر تذنیب
((تَ))
دنباله دار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجنیب
تصویر تجنیب
((تَ))
دور کردن، پرهیز دادن
فرهنگ فارسی معین